واضح آرشیو وب فارسی:جمهوریت: احمد جمال سیرت، جوانی ٢٢ساله بود که نامش به عنوان نوزدهمین فردی که امسال اعضای بدنش در استان کهگیلویه وبویراحمد اهدا شد، به ثبت رسیده است. ساسان عباسی، مسئول هماهنگ کننده پیوند اعضای دانشگاه علوم پزشکی کهگیلویه وبویراحمد، با اعلام این خبر به «شرق» گفت: «این جوان در پی یک حادثه رانندگی دچار عارضه مغزی و به دنبال آن مرگ مغزی شد. پس از آن با پیشنهاد واحد پیوند اعضا و رضایت خانواده آن مرحوم دو کلیه، کبد، پانکراس و قرنیه های او در بیمارستان شهید بهشتی یاسوج از بدنش جدا شد و به بیمارستان نمازی شیراز انتقال یافت تا به بیماران نیازمند اهدا شود». پدر احمد جمال سیرت، فائز نام دارد. او ٩ سال از ٤٨ سال عمر خود را در اسارت رژیم بعث عراق گذرانده است، اما یک شب از شب های نبودن فرزندش را با کل دوران اسارت قابل مقایسه نمی داند. او در گفت وگو با خبرنگار ما درباره حادثه مرگ بار و تصمیم برای اهدای اعضای بدن پسرش می گوید: ماجرای منجر به مرگ مغزی فرزندتان چطور اتفاق افتاد؟ شب حادثه من خانه نبودم. همسرم می گوید آن شب حدود ساعت ٩ برق ها را خاموش کرده و لباس راحتی پوشیده بودند و کم کم برای خواب آماده می شدند که احمد برق ها را روشن کرده و به مادرش گفته است من می روم و نیم ساعت دیگر برمی گردم. اما نه تنها پسرمان به خانه نیامد، بلکه بعد از آن دیگر از او خبر نداشتیم و هرچه به گوشی تلفن همراهش زنگ می زدیم در دسترس نبود تا اینکه حدود ساعت ١١:٣٠ یک نفر گوشی او را جواب داد و گفت چه اتفاقی افتاده است. بعد ما به محل حادثه رفتیم. چه اتفاقی برای پسرتان افتاده بود؟ دقیق نمی دانیم، اما براساس حدسیات فکر می کنیم او برای دیدن دوستانش یا برای هواخوری به پارک جنگلی یاسوج رفته بود و به احتمال زیاد در راه برگشت آن اتفاق برایش افتاد. در پارک جنگلی یاسوج یک تانک نمادین روی تپه ای بلند گذاشته اند که پسرم از آنجا به ته دره سقوط کرده و ماشین او چیزی حدود ١٥٠ تا ٢٠٠ متر به دره افتاده بود و پنج شش درخت را هم شکسته بود. آیا مشخص شده چرا خودروی پسرتان به دره سقوط کرد؟ ماشینی که احمد سوار آن بود ام.وی. ام ٣١٥ بود و کارشناسان بعد از بررسی صحنه حادثه گفتند با توجه به شواهد به نظر می رسد ماشین پارک بوده و در حال روشن کردن ماشین این اتفاق افتاده و در واقع کنترل ماشین از دست احمد خارج شده و به ته دره سقوط کرده است. چه کسی اول از همه متوجه ماجرا شد؟ ظاهرا افراد دیگری که آن وقت شب به آنجا رفته بودند، متوجه موضوع شده و اورژانس را خبر کرده بودند. در پی سقوط چند جای بدن احمد زخم شده، پا و دنده او شکسته بود و در نهایت هم به خاطر صدمات ناشی از حادثه دچار ایست قلبی شد. به سرش هم ضربه خورده بود که باعث ضربه مغزی او شد و به خاطر ایست قلبی به مغزش هم اکسیژن نرسید که در نهایت منجر به کما شد. البته پس از حضور تیم امداد اورژانس، اقدامات لازم برای احیای او انجام شد و موفق شده بودند قلب او را برگردانند، اما چون مغز عضو بسیار حساسی است، فقط چند ثانیه نرسیدن اکسیژن به آن کافی است تا صدمات جبران ناپذیری را به همراه داشته باشد. چه شد که تصمیم به اهدای عضو گرفتید؟ بعد از این اتفاقات احمد دو روز در کما بود و ما راز و نیاز و دعا می کردیم که او زنده بماند، اما وقتی دیدیم که او ماندنی نیست، تصمیم به اهدای اعضا گرفتیم چون می دانستیم انسان های نیازمندی زیادی هستند که با اعضای پسر ما زندگی شان بهتر خواهد شد. بنابراین برای رضای خدا دو کلیه، کبد، پانکراس و قرنیه های او را اهدا کردیم. شما چند فرزند دارید؟ من سه پسر و یک دختر داشتم و احمد پسر بزرگ من بود که پارسال ازدواج کرده و دانشجوی کارشناسی تربیت بدنی دانشگاه شیراز بود. چگونه با سیستم اهدای عضو آشنا شدید؟ من جانباز ٣٥ درصد هستم و ٩ سال هم اسیر بودم. وقتی بازنشست شدم کارمند دانشگاه علوم پزشکی بودم و از محیط کارم با موضوع آشنایی داشتم. وقتی دیدیم احمد وضع خوبی ندارد برای خدا و در اقدامی بشردوستانه اعضای بدن او را اهدا کردیم. البته من پیش خودم به چنین چیزی فکر کرده بودم که خودم اعضای بدنم را اهدا کنم. با خود احمد هم دراین باره صحبت کرده بودید؟ راستش نه، چون پسر جوان، رعنا و خوش سیرت و خوش قلبی بود و اصلا انتظار چنین اتفاقی را برای او نداشتیم، اما چون من با روحیه او آشنا و با او رفیق بودم، برای همین این تصمیم را گرفتم. مراسم ختمش آن قدر شلوغ بود که من فرصت پاسخ دادن به افرادی را که برای تسلیت آمده بودند نداشتم. آیا در خانواده شما فرد دیگری هم برای اهدای عضو داوطلب شده است؟ خودم در فکر این کار بودم. اطرافیان و دوستان و نزدیکان شما وقتی از تصمیم شما مطلع شدند چه گفتند؟ حقیقت این است که همه استقبال کردند. من خودم جلسه ای تشکیل دادم و همه را دعوت کردم و گفتم که چنین تصمیمی دارم و هزینه ای دریافت نکرده ام و فقط به خاطر انسانیت امانتی را که خدا به دست ما داده بود، پس دادیم. این را هم باید بگویم که این اولین باری بود که یکی از اعضای ایل بابکانی اهدای عضو می کند و بعد از این امیدوارم چنین اقدامی را بیشتر ببینیم. توصیه شما به افرادی که ممکن است شرایطی مشابه شما برایشان پیش بیاید چیست؟ توصیه می کنم آنها هم همین کار را انجام دهند البته بگویم که من علاقه ای نداشتم که موضوع رسانه ای شود؛ چون معتقدم این کار را برای خدا انجام داده ام، اما قبول کردم رسانه ای شود تا هم وطنان و دوستان ببینند تا آنها هم در موقعیتی مشابه ایثار و گذشت و اقدام وطن دوستانه را انجام دهند تا جان انسانی نجات پیدا کند. الان که این کار را کرده اید چه احساسی دارید؟ احساس غرور و شادی دارم و حس می کنم پسرم زنده است، چون کسی که کلیه و کبد پسرم به او پیونده شده زنده است، من ٩ سال اسیر رژیم بعث عراق بودم و از وقتی که پسرم را از دست داده ام هر شبش سخت تر از تمام آن ٩ سال برای من سپری می شود.
پنجشنبه ، ۷آبان۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جمهوریت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 26]