تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 17 آبان 1403    احادیث و روایات:  حضرت مهدی (عج):علم ما به شما احاطه دارد و چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826825418




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گفتگو با معصومه آباد؛ آزاده دفاع مقدس و راوی «من زنده ام» ؛ به مناسبت سوم آبان سالروز تجلیل از اسرا و مفقودین؛ اردوگاه های اسارت خط مقدم جبهه مقابله با دشمن


واضح آرشیو وب فارسی:شهرآرا: حمیده و حیدی - من زنده ام، فقط یک کتاب نیست؛ بلکه نمادی از جوانمردی و غیرت زنان و مردانی است که با سرافرازی برای کشورشان ایستادند. در جنگی که سازمان ملل همچون عروسکی ساکت ماند و اسرای زیادی با داشتن شماره اسارت به شهادت رسیدند. من زنده ام، مهری است بر مظلومیت ایران که توسط معصومه آباد در صفحات کتاب نقش بست. او ۳۳ روز پس از آغاز جنگ عراق علیه ایران در تاریخ هفتم مهر١٣۵٩ به همراه سه زن دیگر به نام های فاطمه ناهیدی، شمسی (مریم) بهرامی و حلیمه آزموده در حال مأموریت هلال احمر، در جاده ماهشهر به آبادان به اسارت نیروهای عراقی درآمد و ابتدا به اردوگاه مرزی تنومه و سپس به زندان های استخبارات و الرشید و چندی بعد به اردوگاه موصل و الانبار برده و چهل ماه بعد آزاد شد. او در زمان اسارت، هفده سال سن داشت. وی هم اکنون عضو چهارمین شورای اسلامی شهر تهران است. ................................................ الان که با شما صحبت می کنم، تصویر آن دختر هفده ساله ای را پیش رو دارم که در روزهای اول اسارت دل پیچه گرفته و به خاطر نامفهوم بودن شرایط ، پایبندی به عصمت و عفت، در سلول به خود می پیچد! احساس نمی کنید کتاب من زنده ام حداقل باید بیست سال پیش چاپ می شد؟ این همه سکوت، علتش چه بود؟ یک زمانی بعد از جنگ شرایط جامعه به شکلی بود که مردم فضا و مسائل و مشکلاتی را که آن نسل با آن مقابله کرد، درک می کردند؛ ولی مدتی که گذشت، احساس کردم ابهاماتی برای نسل امروز به وجود آمده است؛ هرچند بخشی از آن طبیعی است، بالاخره به مرور مسائل مهم هم تحت تاثیر کهنگی قرار می گیرد و باور کردن برخی چیزها سخت می شود؛ حتی برخی باور نمی کنند که این اتفاقات افتاده است. د رواقع این گذر زمان یک سری خاطرات را محو می کند. احساس کردم به عنوان یک شاهد عینی خاطره آنچه را خودم لمس و حس کردم، تا زمانی که در قید حیات هستم، به نسل امروز انتقال دهم. ﷯ خودتان فکر می کردید کتاب با چنین استقبالی روبه رو شود؟ الان روی چاپ چندم است؟ الان کتاب روی چاپ دویست و دوم است. من چاپ اول را که نوشتم، مردد بودم که بالاخره به چاپ مجدد برسانم یا نه که متوجه شدم حضرت آقا کتاب را مطالعه کردند و خود همین، یک پیام آشکاری داشت برای نسل امروز که خیال می کند خیلی سرش شلوغ است و گرفتار است و نمی تواند کتاب بخواند ؛ اما حضرت آقا با تمام گرفتاری ها و مشغله ای که دارند و با مردم عادی قابل قیاس نیست، به اولین دوره چاپ کتاب هم توجه می کنند و در فاصله زمانی بسیار کوتاه مطالعه می کنند. ایشان فرمودند که کتاب را ۴٨ ساعته خواندند و من در جلسه ای که خدمت ایشان رسیدم، به نکات بسیار ظریف و جزئی کتاب توجه داشتند و عیان بود که چقدر با دقت به کتاب نگاه کرده اند. ﷯ آیا کتاب های در راستای جنگ را می خوانید ؟ من مرتب و با علاقه کتاب های دفاع مقدس را می خوانم؛ کتاب «پایی که جا ماند»، کتاب خیلی قشنگی بود برایم. همین طور کتاب «سرباز کوچک امام» که خاطرات مهدی طحانیان بود. گاهی بعضی از دوستانم می گفتند که خاطرات دوران جنگ خیلی شبیه هم است؛ اما من این احساس را نداشتم. همیشه فکر می کردم که ما چهار خواهر آزاده یک خط از تاریخ دفاع مقدس هستیم. با خودم گفتم که دیگران همه چیز را گفتند؛ اما این یک خط نوشته نشده است. شاید رسالت نوشتن این یک خط به عهده من باشد. می گفتم که حتی بعد از سی سال بالاخره آخرین خط کتاب دفاع مقدس را من می نویسم. ﷯ اولین قدم و شروع کتاب، کجا جرقه خورد؟ یک روز که قدم زنان با کوله بار سنگین از پیاده روی خیابان وصال می گذشتم، به آقای مرتضی سرهنگی گنجینه معرفتی شهدا ، جانبازان و آزادگان برخوردم . از حال من پرسید . گفتم: هرچه می روم و هر چه می گذرد، این بار سبک نمی شود. جواب داد: باری که روی شانه های توست، فقط از آن تو نیست. باید آن را آهسته و آرام زمین بگذاری و سنگینی آن را با دیگران تقسیم کنی . آن وقت این خاطرات مانند مدال افتخاری در گردن همه زنان کشورمان خواهد درخشید. راه را آغاز کردم؛ اما هر بار که به نفس نفس می افتادم، می گفت: راه کوتاه و سهل شده . به مقصد نگاه کن، آرزوها قشنگ نیستند، این فاصله رسیدن به آرزوهاست که قشنگ است. تدوین کتاب را مدیون راهنمایی های ایشان هستم. ﷯ نوشتن کتاب چقدر از شما وقت گرفت؟ از زمانی که قلم به دست گرفتم و شروع به تحریر کردم، قریب به پنج ماه بیشتر زمان نبرد. بخش اعظم کتاب را در پانزده روزی که توفیق تشرف به خانه خدا را داشتم و در ایام مطاف نوشتم. بعد از اینکه طواف را تمام می کردم، می نشستم و این خاطرات را می نوشتم. ﷯ در کتاب آن عشق حقیقی به حضرت امام(ره) موج می زند؛ حتی در اسارت به شما می گفتند «دختر خمینی». الان فکر نمی کنید ما باید این روزها یاد امام(ره) را بیشتر زنده نگه داریم و برخی حرف های ایشان کم رنگ تر شده است؟ اصلا تنها چیزی که جنگ را هدایت می کرد، عشق امام(ره) بود که دوش و خروش داشت. امام(ره) چون فکر می کردند که دین به خطر افتاده است، قیام کردند. در واقع، جان، چیز بی ارزشی است. فرمانده این جریان ایشان بود و این نشان داد ما هرجا در ذیل ولایت حرکت کنیم و فرمان پذیر باشیم، اگر دنیا هم در مقابلمان ایستاده باشند، می توانیم روبه رویشان بایستیم و امام کرارا تاکید بر وحدت داشتند؛ یعنی رمز پیروزی ما در شرایط بسیار سخت، همان بود. اگر هشت سال دفاع مقدس را تحلیل کنید، به چند کلید واژه می رسید که یکی از آن ها وحدت و ولایت پذیری بود. عراقی ها هم این را کاملا متوجه شده بودند. اردوگاه های عراق، نزدیک ترین خاکریز دشمن بود. خط اول جبهه یعنی همان اسرا و همان چهل هزار نفر می توانستند در کنار هم باشند تا مورد تحلیل قرار گیرند. در برخورد این اسرا آن ها متوجه شده بودند که عشق به امام(ره) و دین به اندازه ای شعله ور است که نمی توانند با تحلیل و رعب و وحشت، کسی را به زانو دربیاورند. ﷯ با توجه به برخی کارشکنی ها و برخی جبهه گیری ها و درد اسارتی که کشیدید، دلتان نمی گیرد؟ دلم می گیرد و ناراحت می شود؛ اما تنهاکاری که می کنم، از خدا می خواهم که حقیقت را برای این افراد روشن کند و پرده ها را از جلوی دیدگانشان بردارد تا به حقیقت متصل شوند. ﷯ آیا ارتباطتان با دیگر خواهر های اسارت حفظ شد؟ الان هر کسی سرِ خانه و زندگی خودش است؛ اما آن ارتباط خواهری را حفظ کردیم. شمسی بهرامی که در لحظه اسارت ایشان را با نام مریم آباد معرفی کرده بودم و با هم به اسارت در آمدیم، بعد از آزادی به استخدام آموزش و پرورش شیراز درآمد و بعد از بیست سال و اندی خدمت، بازنشسته شد. ایشان در حال حاضر مشغول به حرفه نقاشی است و گاهی اقدام به برگزاری نمایشگاه هم می کند. در کتاب از نقاشی های او در سلول یاد کرده ام. حلیمه آزموده هم کارشناس مامایی که بعد از سی سال خدمت سازمان تامین اجتماعی بازنشسته است. فاطمه ناهیدی، دکترای بهداشت باروری و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی هستند. خودم نیز اکنون دکترای بهداشت باروری دارم و در دانشگاه تدریس می کنم و نماینده مردم تهران در شورای شهر هستم. ﷯ هیچ وقت دلتان نخواست «من زنده ام٢» و آرمان هایی را که معصومه آباد بعد از اسارت به دنبالش رفت، ادامه دهید؟ دلم می خواهد؛ اما الان چون مسئولیت اجرایی دارم و مسئولیت نمایندگی مردم تهران در شورای شهر به دوشم است و هنوز فرصتی ندارم، ننوشتم؛ اما در اولین فرصت این کار را خواهم کرد. ﷯ خاطره خاصی از برخورد با مردم دارید؟ در نمایشگاه کتاب، نماینده شهر آبادان با تعدادی از خانم ها به غرفه انتشارات بروج آمده بودند. برای من قابی را آورده بودند. تمام عبارت هایی که من در کتاب از «سنجاق» حرف زده بودم، از زمانی که این سنجاق را برداشتم تا زمانی که از سنجاق استفاده کردم و این را چگونه دور از چشم عراقی ها نگه داشته بودم و استفاده می کردم، تمام این عبارات را با خط بسیار قشنگ در این قاب نوشته بودند. برداشتشان از این سنجاق قفلی این بود که هر اتفاقی که در این عالم می افتد، تحت مشیت الهی است؛ این سنجاق چه مأموریت های بزرگی را انجام داده است. در «من زنده ام » سنجاق قفلی هم حفظ آبروی ما را انجام می داد؛ لباس هایمان را دوخت ودوز می کردیم، بعد با نوکش می نوشتیم؛ مثل یک خودنویس نوک طلا. آن ها برای قدردانی، یک سنجاق طلای بزرگ زیر همان عبارت هایی که نوشته بودند، گذاشته بودند. یک ویژگی کتاب این است که رد پای بسیاری از عزیزانی که در اول جنگ گم شدند و دیگر خبری از آن ها نبود، برای اولین بار در این کتاب آمد. خانواده های این عزیزان می گفتند ما وقتی اسم بچه هایمان را در این کتاب دیدیم و کسی گفت که ما این ها را دیدیم،احساس کردیم بچه هایمان را بعد از سی واندی سال پیدا کردیم. مدتی قبل برادر شهید حسین زاده تماس گرفت و گفت چند شب است که مادرم کتاب شما را مثل کتاب دعا زیر سرش می گذارد و می خوابد. می گوید من بالاخره فرزندم را پیدا کردم. ﷯ احتمالا با نقدهایی هم به کتاب مواجه شدید؟ بله؛ نقدهایی هم بیان کرده اند. مثلا عده ای می گفتند چرا کتاب یک باره تمام می شود؟ آخرین روایت های کتاب درباره اردوگاه است و بارش باران و جابه جایی زندانیان و یک باره در دو صفحه بعد شما می گویید که ما آزاد شدیم و ماجرا تمام می شود. همان طور که وقتی اسیر شدم، غافل گیر شدم، آزاد شدنم هم برایم غافل گیرکننده بود. مثل یک سقوط ناگهانی بود! واقعا باور نمی کردم. وقتی نیروهای هلال احمر آمدند به سمت من، به آن ها گفتم شما هم اسیر هستید؟ آن ها گفتند نه؛ ما آمدیم اسیرانمان را ببریم. گفتم چه کسانی را؟ گفتند شماها را. این هواپیمایی هم که می بینید، هواپیمای ایران است. ﷯ برای مردم و به ویژه زنان، چه پیامی دارید؟ فکر می کنم ارزشمندترین میراثی که از نسل گذشته به نسل امروز رسیده، خاطراتی است که در زیرسایه این مقاومت ها امنیت ایجاد شده است. نسل امروز سعی کند که امانت دار این خاطرات باشد. درست است که متعلق به نسلی دیگر است؛ اما اگر خوب از آن مراقبت کنیم و سینه به سینه به نسل بعد انتقال دهیم، توانسته ایم دین خودمان را به جوانانی که شهید شدند و تعدادی از آن ها هنوز جانبازند، ادا کرده باشیم. ................................................ چرا «من زنده ام» به نگارش د رآمد؟ سی سال در رساندن پیام اسارت خود کوتاهی کردم قبلا هم گفته ام که من نویسنده نیستم و تنها امانت مردم انقلابی ایران را که در اختیار من بود، بازپس دادم. وقتی حضرت آقا را در سال ۹۱ زیارت کردم، سراپا گوش بودم تا به فرمایش ایشان عمل کنم و ایشان فرمودند که خاطرات دوران اسارتی که منتشر شده است، کافی نیست و من آنجا متوجه شدم که سی سال در رساندن پیام اسارت خود کوتاهی کرده ام. ایشان فرمودند مادامی که تاریخ دفاع مقدس ملبس به لباس ادبیات و هنر نشود، به ثمر نخواهد نشست و بعد از آن جلسه در خود فرو رفتم و تصمیم گرفتم که این ودیعه را به مردم برگردانم. من دو سوم این کتاب را در ایام حج و زیارت خانه حق نوشتم و از خداوند متعال خواستم آنچه خود می خواهد، برقلم من جاری کند. از همه این ها شیرین تر، زمانی بود که محضر رهبری رفتم و خواستم از ایشان اذن رونمایی این کتاب را بگیرم. در آنجا ایشان فرمودند نویسنده کتاب «من زنده ام» شمایید؟ من در حال مطالعه این کتاب هستم و از این به بعد از روی این کتاب که شما اهدا کرده اید، مطالعه خواهم کرد. در جلسه بعد که ایشان را زیارت کردم، ایشان فرمودند تقریظ من را بر کتابتان دیدید؟ گفتم: آقا تقریظ شما را به من ندادند و زمانی که تقریظ را به من دادند، من دیگر در این دنیا نبودم و سر از پا نمی شناختم. در متن این تقریظ آمده است: بسم ا... الرحمن الرحیم کتاب را با احساس دوگانه اندوه و افتخار و گاه از پشت پرده اشک، خواندم و بر آن صبر و همت و پاکی و صفا و بر این هنرمندی در مجسم کردن زیبایی ها و زشتی ها و رنج ها و شادی ها، آفرین گفتم. گنجینه یادها و خاطره های مجاهدان و آزادگان، ذخیره عظیم و ارزشمندی است که تاریخ را پربار و درس ها و آموختنی ها را پرشمار می کند. خدمت بزرگی است آن ها را از ذهن ها و حافظه ها بیرون کشیدن و به قلم و هنر و نمایش سپردن. این نیز از نوشته هایی است که ترجمه اش لازم است. به چهار بانوی قهرمان این کتاب به ویژه نویسنده و راوی هنرمند آن سلام می فرستم. ................................................ جان فشانی های بی بوق و کرنا برعکس همه عکس های قدیمی، خاطرات، رنگی اند؛ حداقل، اکثرشان. بعضی هایشان سیاه اند. برای بعثی اند. بی سفیدی. بی روشنایی. سیاه اند مثل آخر خط. مثل دیوار نمور. مثل چشم های نامرد؛ اما باز هم می گویم: اکثر خاطرات، رنگی اند. شکوفه اند در دل کویر. در بطن مرداب. مردهای خاطره های نوجوانی و جوانی من، اکثرا رنگی اند. شفاف اند. واضح اند. حتی در سیاه ترین شب ها. در تاریک ترین سایه های دیوارها. دیوارهایی که با خشت نامردی رج گرفته اند. من چهار سال اسیر بودم؛ اما چهل سال سریع تر از سرعت نور، به ذات الهی انسان پی بردم. انسانی که عاشق است، عاشق وطن است، وطن پاره تنش است. تنش، فدای ناموسش است. ناموسش در بند دشمن است، دشمن هم نامرد؛ اما آن انسان الهی را درقامت مردهای وطنم دیدم؛ غیرت مند، استوار، سربلند. مردانی که بلندترین دیوارها و طولانی ترین سیم خاردارها، دربرابر غیرتشان کوتاه اند و حقیر. در «من زنده ام» شرح جزء جزء بزرگی های مردان سرزمینم را که چندی، اسیر نامردمان بعثی بوده اند، نوشتم. خیلی ها هم خوانده اند؛ اما مشکل کتاب من آن است که «امروز» از قلم افتاده است. کتابم مشمول زمان شده است و دستش به امروز نرسیده است. مردان آزاده، امروز در ردیف فعال ترین ها و موفق ترین های سرزمینم هستند. بسیار شان را می شناسم که در جایگاه های حساس و مهم، شبانه روز کار می کنند و خادمانه و خالصانه در حال ساختن کشورند و همچنان مردانه در مقابل مشکلات و دشواری ها سینه سپر کرده اند. سرمشق اند. مشعل به دست، فرداهای نامعلوم را روشن می کنند و باکشان نیست از جان فشانی کردن های بی بوق و کرنا. امروز ایران ما، برای بهتر ساخته شدن، به مدینه فاضله دوران اسارت محتاج است. آنجاکه همه می آموختند و آموزاندند، می شکفتند و می رویاندند، پرورده می شدند و می پروراندند. اسارت، آغاز آزادگی بود. اسارت، پایان بردگی تن و زمان بود. حالا و امروز، به قوانین آن شهر شور وشعور که در دل دیوارهای سرد و نمور، قد برافراشته بود، نیازمندیم. شهری که انسان شدن، مقدمه راه بود. ایرانی امروز، باید از شیرینی قوانین اسارت مندی، بهره مند شود. آزادگان ما یاد گرفته بودند که در زندان های تلخ، تنها و تنها به زندگی بپردازند. درست زنده ماندن، بهترین عبادت بود. امروز اما، گرچه دشواری های اسارت در کار نیست، از هوشیاری آن برادران غیور هم فاصله گرفته ایم. باید هوشیار باشیم؛ نسبت به وطنمان، نسبت به آرمان هایمان، نسبت به دینمان، نسبت به انقلابمان، نسبت به فردایمان. ایران با مدیریت جهادی آزادگان زودتر و بهتر ساخته خواهد شد. ایران با همدلی و هم زبانی اسرای دفاع مقدس، پرگل و شکوفا تر خواهد بود. ایران، ایران فردا، با زنده نگه داشتن مرام ابوترابی ها، به سمت پویایی عزتمند خواهد رفت و زوال ناپذیر خواهد ماند. آزادگان یاد دادند که تحریم های ناجوانمردانه آنان را به عقب نخواهند راند. هیچ قدرت ظاهرا نابرابری، آنان را تسلیم نخواهد کرد. هیچ تبلیغ نادرستی آنان را به اشتباه نخواهد انداخت. مدینه فاضله فردای ما را می توان امروز با دستاوردهای طلایی دیروز آزادگان ساخت. هنوز من زنده ام و دوست دارم لحظه های زنده بودنم را با زیباتر شدن درودیوار شهرها و روستاهای کشورم، سپری کنم. معصومه آباد* ................................................ ظلم بارترین واژه اسارت است من زنده ام تا فراموش نکنیم ما آزادگان هنوز هم با کابوس عنبر، رمادیه ، تکریت و موصل از خواب می پریم بی آنکه سازمان های مدافع حقوق بشر به آن همه جنایت پاسخی داده باشند. من زنده ام که فراموش نکنیم قصه سیصد شهید غریب اردوگاه ها و زندان های عراق را و یادمان نرود برای رژیم بعثی عراق، چقدر جان بی بها و ارزان بود. کاش دنیا بداند که بعثی ها چطور در جشن تموز (پیروزی کودتای صدام) رضا زاهدی را مجبور کردند آواز بخواند و برقصد و او تن به این کار نداد و یک سرباز عراقی آن قدر او را زد که بر اثر خون ریزی مغزی از دنیا رفت . کاش دنیا بداند که بر اسیران جنگی عملیات رمضان چه رفت و از برادر فرزام فر بپرسید که بعثی ها جشن تموز را در جبهه چگونه برگزار کردند و چگونه در مقابل چشمان بهت زده آن ها اسرا را به رگبار بستند و با تانک های تی-۶٢ پیکر آن ها را با خاک یکسان کردند و تعداد دیگری را آتش زدند و هر چه بچه ها فریاد زدند، آن ها هلهله و پایکوبی کردند و در آخرین بخش این ضیافت عده ای دیگر را به تانک و جیپ های نظامی بستند و آن قدر روی زمین کشیدند تا به شهادت رسیدند . کاش دنیا بداند محمد علی جعفری بر اثر ضربه های چوب بر سرش شهید شد. من زنده ام که فراموش نکنیم جنگ تحمیلی هشت ساله ، جنگ دنیا با ایران بود و دفاع ما، دفاعی یک تنه بود. میگ و میراژهایی که بمب بر سر ما می ریختند، هدیه شوروی و فرانسه بودند و مواد اولیه بمب های شیمیایی گاز خردل و سیانور ، تحفه آلمان به رژیم بعث عراق بود . هواپیماهای خبرچین آواکس و ناوهایی که نفت کش های عربستان و کویت را اسکورت می کردند، همه چشم روشنی آمریکا به صدام بود . آن ها با ناوچه هایی که به رژیم بعثی عراق پیشکش می کردند با هواپیماهای سوپراتاندار به سکوهای نفتی ما حمله ور می شدند . ناجوانمرادانه تر اینکه این جنگ فقط جنگ سرباز و ارتش نبود، بلکه آن ها دامنه جنگ را به تمام شهرها و خیابان ها و مردم بی سلاح و دفاع کشانده بودند و با موشک های نه متری و دوازده متری کوچه های دو متری را مورد اصابت قرار می دادند تا هیچ جان پناهی برای کودکان و مادران و غیر نظامیان باقی نگذارند. حالا چطور فرزندان ما باید باور کنند کشورهایی که اسلحه در اختیار صدام می گذاشتند، تغییر روش داده اند و دوستدار صلح و مدافع حقوق بشر شده اند. کاش دنیا بداند گوشت تن رضا رضایی از شدت شکنجه ها چنان شکافته بود که کابل های بعثی ها به استخوان های او می پیچید؛ اما عطششان فرو نمی نشست. بر زخم هایش نمک ریختند و باز راضی نشدند و تن شرحه شرحه اش را روی خرده شیشه ها غلتاندند و دست آخر او را به برق وصل کردند . کاش دنیا جسم رضا را می دید و به سازمان های بشردوستانه هبوط انسانیت را نشان می داد. من پس از سی سال این بار سنگین را که بر شانه ام بود زمین گذاشتم تا بگویم «در قاموس ظالمان، ظلم بارترین واژه، اسارت است.»


یکشنبه ، ۳آبان۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شهرآرا]
[مشاهده در: www.shahrara.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن