واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفتوگو با امالشهدا صنم علیخانی
مادری که در یک روز 2 فرزندش به شهادت رسیدند
علاقهام نسبت به فرزندانم یکسان است، ولی شهادت امامقلی کمی برایم دردناک بود، با اینکه امامقلی و ایرج در یک روز به شهادت رسیدند، ولی وقتی جنازه مطهر امامقلی را بعد از 45 روز آوردند، احساس عجیبی داشتم.
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، «برای حفظ مملکت بکوشید همانطوری که شهدا کوشیدند.» این جمله پایانی مادر سه شهید سرافراز دفاع مقدس، خانم صنم علیخانی است و بهراستی وظیفه ما در این برهه از زمان در قبال حفظ و صیانت از دستاوردهای شهدا چیست؟ این پیام مشترک مادر شهیدان رضایی و خیل عظیم خانودههای شاهد است، آنانی که با تربیت فرزندان خویش استقلال و آزادی این کشور را رفم زدند تا داغ ننگ هزاران ساله استثمار و بردگی را از پیشانی این ملت پاک کنند، بهراستی برای حفظ همهجانبه مملکت همانگونه که شهدا کوشیدهاند، کوشیدهایم؟ مشروح این گفتوگو که در ادامه از نظرتان میگذرد، چندی قبل از مادر این سه شهید گرفته شده اما باخبر شدیم این امالشهدا دیگر در قید حیات نبوده و به فرزندان شهیدش پیوسته است. لطفاً خودتان را بیشتر معرفی کنید. بنده صنم علیخانی مادر شهیدان صفرعلی، امامقلی و ایرج رضایی، ساکن شهر پلسفید سوادکوه هستم. بیانات خود را با معرفی شهید اول خانوادهتان شروع کنید. نخستین شهید خانواده، صفرعلی بود، صفرعلی وقتی به درجه رفیع شهادت نائل شد، 20 ساله بود «متولد 1340»، در سال 60 در حمله منافقین کوردل به مرکز بسیج قائمشهر به شهادت رسید. مسئولیتش در بسیج چه بود؟ موقع شهادت مسئول سازماندهی بسیج بود، البته قبل از این مسئولیت، معاونت سپاه پلسفید، فرمانده عملیات سپاه و مدتی هم فرمانده بسیج پلسفید بود. آیا شهید صفرعلی به جبهه هم رفته بود؟ بله، حالا درست به ذهنم نمیآید که چند مرتبه رفته بود، ولی یادم میآید یک مرتبه از ناحیه دست سخت مجروح شده بود. آیا شهید صفرعلی، فعالیتی در دوران پیروزی انقلاب نیز داشت؟ بله، با شروع انقلاب به صف انقلابیون پیوست و در پخش و توزیع اعلامیههای حضرت امام (ره) و کتابهای مذهبی و سیاسی آن دوره فعالیت چشمگیری داشت. از وضعیت تحصیلی او بگویید. با مشقت فراوان درس خواند، بعد از این که دوران ابتدایی را به پایان رساند، با همان سن و سال کم رفت ساری و مشغول به کار شد، آن وقتها وضعیت زندگی ما خوب نبود، روزها کار میکرد و شبها به مدرسه میرفت، با همان وضعیت درس را ادامه داد تا این که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، بعد از پیروزی انقلاب مدتی را در کمیته حضرت امام بود و بعد به عضویت سپاه درآمد. آیا درباره انگیزه پیوستن خود به سپاه چیزی به شما گفت؟ وقتی امام دستور تشکیل سپاه را صادر کرد، از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید، بعد از مدتی به عضویت سپاه درآمد، به امام عشق میورزید و شاید به همین دلیل بود که برای به تحقق رساندن آرمانهای مقدس امام، سپاه را برای خدمت کردن انتخاب کرد. از شهید امامقلی بگویید. علاقهام نسبت به فرزندانم یکسان است، ولی شهادت امامقلی کمی برایم دردناک بود، با این که امامقلی و ایرج در یک روز به شهادت رسیدند ولی وقتی جنازه مطهر امامقلی را بعد از 45 روز آوردند، احساس عجیبی داشتم، نمیدانم به چه علت بود، شاید بهدلیل مظلومیت یا به خاطر متاهل بودنش بوده باشد. شهید امامقلی متاهل بود؟ بله، دختری هم از او به یادگار مانده است. از شهید امامقلی بیشتر بگویید، چهکاره بودند؟ چند مرتبه به جبهه رفته بودند؟ امامقلی معاون بنیاد شهید سوادکوه بود، با وجود این که کار برای شهدا و خانوادهشان را مقدس میدانست، ولی عشق به جبهه او را هم بیقرار کرده بود، چند مرتبه به جبهه رفت، در عملیات رمضان از ناحیه پا مجروح شد، خوب نشده بود که در عملیات محرم شرکت کرد و این بار از ناحیه چشم مجروح شد و 80 درصد بینایی خود را از دست داد، هیچ وقت ندیدم از مجروحیت خود بنالد و جراحات، مانع از حرکت و کارش شود. آیا هیچ وقت شما از رفتنشان ممانعت میکردید؟ ممانعت! (کمیبا مکث) اگر هم ممانعتی صورت میگرفت، تاثیر چندانی نداشت، فرزندانم راه خودشان را با فهم و شعور یافته بودند، البته پدرشان هم مشوقشان بود، یادم میآید یک مرتبه شهید امامقلی آمد پیش ما تا برای جبهه رفتن رضایت بگیرد، من موافق نبودم، او رو کرد به پدرش و گفت: «شما چی پدر؟» حاجآقا گفت: «شما سرباز امام زمان (عج) هستید، اجازه شما در دست ما نیست.» بعضی وقتها اتفاق میافتاد که کل فرزندان پسرم در جبهه بودند، خانواده ما یک خانواده رزمیبود. شما چه احساسی در هنگام شنیدن خبر شهادت فرزندانتان داشتید؟ خب، این طبیعی است که بعد از شنیدن خبر شهادت فرزندانم ناراحت و غمگین شده باشم، ولی این ناراحتی بدون ندامت و تاسف بوده است، در ناراحتی ما احساس افتخار هم بود، افتخار میکردم فرزندانم در راه امام به شهادت رسیدند. خودم، همین الان دوست دارم در راه امام کشته شوم، من قبل از شهادت فرزندانم امام را خواب دیدم، حتی قبل از این که حاجآقا فوت کنند هم امام را خواب دیدم. لطفاً یکی از خوابهایی را که دیدهاید برایمان تعریف کنید. این خوابی را که میخواهم برایتان تعریف کنم مربوط است به شهید صفرعلی، همانطور که گفته بودم شهید صفرعلی در جبهه از ناحیه دست مجروح شده بود، هنوز جراحتش خوب نشده بود که فعالیتهایش شروع شد، من به او اعتراض کرده بودم و گفتم تو هنوز دستت خوب نشده چرا صبر نمیکنی تا زخم دستت التیام پیدا کند، در جواب گفت: «این که جراحت نیست، اگر نصف بدنم هم برود، من دست از کارم برنمیدارم.» من ناراحت شدم و همان شب امام را خواب دیدم که با ناراحتی آمد پیش من و گفت: «تو از صفرعلی چه میخواهی؟» در جواب گفتم: «هیچی، فقط دوست دارم جراحتش خوب شود.» امام رو کرد به طرف من و دوباره گفت: «دیگر به او کاری نداشته باش.» الان چه احساسی دارید؟ شاید باور نکنید، من هنوز از شهادت فرزندانم احساس سربلندی میکنم، ولی مسائل فرهنگی قلب مرا میشکند، بیبند و باری جامعه مرا میسوزاند، بیتوجهی به راه امام و شهدا برایم سخت است، برای آنهایی که در راه امام هر کجای دنیا که باشند، گام بر میدارند دعا میکنم. چه پیام و توصیهای دارید؟ راه شهدا را به همه توصیه میکنم، جوانان تقوا و عفاف داشته باشند، و بدانند شهدا برای اعتلای دین اسلام به شهادت رسیدند؛ مسئولان به فکر مردم باشند، برای بازسازی معنوی جامعه و عمران و آبادی کشور بکوشند و برنامهای برای جلوگیری از مظاهر فساد تنظیم کنند. به نظر شما میشود راه شهدا را در جامعه امروزی تبلیغ و یا عمل کرد؟ چرا که نشود؟! همین ملت بودند که نظام شاهنشاهی را سرنگون کردند، از قدیم گفتند: خواستن، توانستن است، ما الگوهای مناسب را برای نسل امروز معرفی کنیم، خودمان عامل باشیم، بعد میبینیم که میشود راه شهدا را ادامه داد، باید اول از همه از خودمان شروع کنیم؛ رای حفظ مملکت بکوشید، همان طوری که شهدا کوشیدند. انتهای پیام/86029/ب40
94/07/27 - 10:23
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]