تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 20 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):هر که می خواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکل نماید.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827917472




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جنبه‌هاي اجتماعي اعتياد


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: جنبه‌هاي اجتماعي اعتياد


علايق و دلبستگي‌هاي دانشجويان نشان دهنده تمايل آن‌ها به فلسفه مصلحت‌جويانه است. تعداد دانشجوياني كه در رشته‌هاي انسان‌گرايانه و علوم انساني ثبت‌نام مي‌كنند، كاهش يافته است. آنهاوارد رشته‌هاي تحصيليي مي‌شوند كه آموزش‌هاي تخصصي لازم را، براي شغل‌هايي با دستمزدهاي كلان دريافت نمايند. هرچه مي‌گذرد تعداد دانشجويان بيشتري معتقد مي‌شوند كه چنانچه، بتوانند ماديات و وسايل رفاهي بيشتري جمع‌آوري كنند، خوشبخت‌تر و شادتر خواهند بود. ما معتقد شده‌ايم كه ، مقدم‌ترين چيز براي خوشبختي است و چنانچه اين قاعده و روش، مورد سؤال واقع شود، آن را سؤال بي‌معني و نامربوط خواهيم دانست.‌

در نهايت جستجو و اشتغال اعتيادگونه به اشيا و ماديات، مانند هر اعتياد ديگري نمي‌تواند ما را پر و غني سازد. اين رفتار به ما احساس تهي بودن، پوچي و بي‌حوصلگي مي‌دهد. ما از كار زياد، خسته مي‌شويم و از اينكه خود و فرزندانمان را مورد غفلت قرار داده‌ايم و فراموش كرده‌ايم، احساس گناه مي‌كنيم و از خود مي‌پرسيم: يك بار ديگر با يك تناقض روبه‌رو مي‌شويم. جستجوي وسواس گونه موفقيت‌هاي مادي، ما را از تنها شكل موفقيت كه در واقع مي‌تواند ما را خوشبخت سازد، دور مي‌كند؛ يعني موفقيت ناشي از واقعي بودن و باور اينكه ما آدم‌هاي با كفايتي هستيم.‌مسئله اين نيست كه در اين اعمال و رفتار، افراط‌كاري و تساهل فوق‌العاده‌اي وجود دارد، بلكه مسئله اين است كه ما با اين شيوه زندگي، نمي‌توانيم به اندازه كافي خود را وقف زندگي دروني خود كنيم.‌

از اين روي، اين باور عميق تثبيت شده در ما بستر شيوع اعتياد را تشكيل مي‌دهد. باور و اعتقادي كه در سطح گسترده‌اي در دوران بعد از جنگ، در دهه‌هاي پنجاه و شصت ريشه گرفت و رشد نمود؛ يعني هنگامي كه نسل پا گرفت، اتفاقي نيست كه با نزديك شدن اين نسل به سال‌هاي ميانه عمرشان، ما اكنون شاهد افزايش اعتيادها هستيم. قبل از اين كه بحث مان را درباره جامعه اعتيادپرور به پايان بريم، بهتر است ببينيم اين نسل از چگونه با انواع ارزش‌ها و اعتقادات كه به احتمال زياد باعث پروراندن اعتيادها هستند، بزرگ شده‌اند. شايد اين نسل بيشتر از هر نسل ديگري تحت تاثير چنين ارزش‌ها و باورهايي قرار گرفته‌اند.‌

بچه‌هاي ترقي خواه:‌پيشگامان معتاد دوران ما!

بچه‌هاي ترقي‌خواه، بزرگ‌ترين نسلي هستند كه تاكنون جامعه آمريكا به خود ديده است. آنها از هر مرحله‌ از زندگي كه عبور مي‌كنند، از خود تاثيري برجاي مي‌گذارند، همچنان كه از كودكي در دهه پنجاه و از نوجواني در دهه شصت به دوره آغازين ميان سالي در دهه هشتاد مي‌رسيدند، تغيير علايق و ارزش‌هاي آنان، اثر فوق‌العاده و عظيمي بر روي جامعه آمريكا گذاشته است. آنها در سه دهه گذشته، چه در زمينه مد، نوآوري و شيوه زندگي و چه نوع مواد مصرفي، پيشگامان و شاخص‌هاي فرهنگي ما بوده‌اند.‌

تصادفي نبود كه شايع‌ترين ماده مصرفي در دهه شصت است. اين ماده تقريباً به شكل خيلي مناسبي با نيازهاي دوران نوجواني بچه‌هاي ترقي‌خواه جور در مي‌آمد و نيازها را برآورده مي‌ساخت. آسوده و بي‌خيال بودن، به درون متمركز شدن و به طور كل تمام آن كيفيت‌هايي را كه ماري‌جوانا افزايش مي‌دهد، به شدت در آن زمان مورد تقاضا بود، درست مثل كوكايين. كوكايين هم ماده مخدر انتخابي دهه 80 شد؛ چرا كه پاسخگوي نيازهاي بچه‌هاي ترقي‌خواهي بود كه حالا ديگر در ميانسالي بودند. كوكايين موجب مي‌شد كه شما احساس مسئوليت كنيد و خونگرم، معاشرتي، پربار، خلاق، پرانرژي و پرجنب‌و جوش شويد. براي مردمي كه با سرعت سرسام‌آوري تلاش مي‌كنند از نردبان ترقي بالا روند و به موفقيت‌هاي مادي دست پيدا كنند، چه چيزي مناسب‌تر از اين خواهد بود؟

به عبارت ديگر، همان‌طوري كه عملكردهاي رشدي بچه‌هاي ترقي‌خواه تغيير كرد، مواد تغيير دهنده خلق آنها هم دگرگون شد. اشتهاي آنها نسبت به يك ماده خاص شيميايي، به طور دائم، پايدار نماند؛ چرا كه آنها نگرشي مبني بر موجه بودن دستيابي سريع و فوري به خواسته‌ها و راه‌حل‌ مشكلات را دروني ساخته بودند، باور و اعتقادي كه بعضي از تغييردهندگان خلق مي‌توانستند براي آنها عملي سازند؛ يعني كاري كه خودشان نمي‌توانستند انجام دهند.‌

عملكرد چنين طرز تفكر و نگرشي، مقابله با مسئوليت‌ها و چالش‌هاي دوران ميانسالي را براي بسياري از اين بچه‌هاي ترقي‌خواه دشوار كرده بود. مسئوليت و چالش‌هايي از قبيل: روابط و ارتباط‌ها (با خود و دنياي بيرون از خود)، تعهدها و پيمان‌ها، كارها و مشاغل و دوران سالمندي. مواجه شدن با اين واقعيت‌ها، بيش از آن چيزي كه بسياري از بچه‌هاي ترقي‌خواه انتظار داشتند، دشوار و سخت بود. به خصوص اين كه اين واقعيت‌ها برخلاف سابقه و زمينه برانگيزاننده و تهييج كننده آنها، يعني دوران سرمستي جواني، بود؛ زمينه‌اي كه به راستي مي‌توان گفت از خود بي‌خودكننده و سكرآور است.‌بسياري از آنان سرخورده و حتي نااميد شدند. آنها مي‌خواستند كاري را انجام دهند كه فكر مي‌كردند هرگز نبايد انجام دهند و آن كار بود. آنيا گوتليب در كتاب كه نسل دهه شصت را مورد انتقاد قرار مي‌دهد، به شكلي شيوا و روان، مشكل را چنين تشريح مي‌كند:‌

تلخ‌ترين و شيرين‌ترين ميراث مواد اعتيادي براي نسل ما اين است: ميل و آرزوي در زندگي‌اي كه از فراز و نشيب‌ها ساخته شده است. مواد اعتيادي شبيه بال‌گردهايي ‌بودند كه ما را در بالاترين نقطه قله هيماليا براي لذت بردن و خوش‌گذراني پياده كردند، بدون اينكه نيازي باشد ما كوهنوردي كنيم. براي سال‌هاي بعد، آن تجربه ما را براي دستيابي به حالت جذبه و از خودبي‌خود‌شدگي حريص نمود؛ وضعيتي كه ما را نسبت به فعاليت‌هاي عادي و روزمره، بي‌حوصله و ناشكيبا كرد و ما نسبت به اهميت و تأثير زحمت كشيدن، بي‌اعتماد شديم. براي كساني كه به دنبال راه ميان‌بري براي دستيابي به حالت جذبه و افسون هستند، يادگيري، صبر و شكيبايي، پشت كار، انضباط و تحمل دوري از شئي مطلوب، در شرايط عادي و معمولي، دشوار و سخت است.‌

بچه‌هاي ترقي‌خواه، افرادي هستند كه به احتمال زياد معتاد مي‌شوند. منظور فقط اعتياد به مواد اعتيادي نيست؛ بلكه تمام انواع اعتيادهايي ا‌ست كه به طور گسترده‌اي در بين آنها شايع است؛ از جمله آنهايي كه درگير دستيابي به موفقيت، قدرت، چيزهاي مادي و ساختن تصوير خيالي از خود هستند. پول خرج كن‌هاي وسواسي، معتادان جنسي، ورزشكاران وسواسي، بي‌اشتهاها و پرخوران عصبي و معتادان به كار نيز، مثال‌هاي خوبي از اين دسته از وابستگان ناسالم هستند.

در ضمن، بچه‌هاي ترقي‌خواه اولين نسلي بودند كه در برابر تلويزيون بزرگ شدند. برخلاف نسل‌هاي قبل كه در فرهنگي با جرياني آرام و گام‌هاي آهسته به جلو مي‌رفتند و در فرهنگي بسر مي‌بردند كه خواندن و مطالعه، كوشش و تلاش معين و مشخصي را طلب مي‌كرد و نياز به پشت كار و مداومت داشت، تلويزيون به شكل فوري و آني سرگرمي و تفريحي را فراهم مي‌آورد كه تقريباً به هيچ تلاش و كوششي نياز نداشت. با چنين وسيله دردسترسي كه به آساني موجب حواس‌پرتي و انحراف توجه مي‌شد، ديگر لزومي نداشت كه شخص احساس خود را درك كند. اين وسيله توانست، به خوبي از عهده اين كار برآيد؛ به خصوص كه خانواده‌ بچه‌هاي ترقي‌خواه، اغلب بچه‌هاي خود را به بروز احساس‌هايشان تشويق نمي‌كردند.به علاوه، تلويزيون اين باور را تقويت مي‌كند كه مشكلات به آساني و از طريق معجزه قابل حل هستند؛ آن هم در بخش‌هاي نيم ساعته. آيا به نظر شبيه تجربه مصرف مواد اعتيادي نيست؟ تجربه ديگري مشابه با حالت تجربه مصرف مواد وجود دارد. هنگامي كه تلويزيون ‌‌‌[يا هر نوع وسيله مشابهي]‌‌‌ حواس ما را از احساساتمان پرت مي‌كند (همين موجب سرگرمي و تفريح مي‌شود)، هم زمان موجب تهييج و سرذوق آمدن ما نيز مي‌شود و به اين نسل يك فرهنگ مشترك مي‌دهد. براي اولين بار در تاريخ، تقريباً تمامي بچه‌ها با پيام‌هاي مشابه، آگهي‌هاي عجيب و غريب آهنگ‌ها، موضوع‌ها و الگوهاي يكسان روبه‌رو شدند. بعدها اين وضعيت هم نقش خود را در پيدايش فرهنگي جوان در آخر دهه شصت بازي كرد.

‌پدر بهتر مي‌داند

با رشد تأثير رسانه‌هاي جمعي، فرهنگ ما، به شكلي فزاينده، مبتني بر تصويرهاي خيالي شد. در چنين شرايطي و در گرماگرم گسترش باور روياي آمريكايي بود كه تصوير خيالي از خانواده‌ي ايده‌آل (خانواده‌اي كه در آن پدر بهتر از همه مي‌داند و آگاه‌تر از همه است) به درون خودآگاه جمعي ما راه پيدا كرد. والدين بچه‌هاي ترقي‌خواه ممكن است واقعيت بخشيدن به امكان وجود خانواده‌هاي كامل را از برنامه‌هاي تلويزيوني و ياد گرفته باشند.

نمايش‌ها و مناظر تلويزيوني به طور مستقيم وارد زندگي خصوصي اين خانواده‌ها شد و آنچه را كه آنها در تلويزيون مي‌ديدند، به نظر خوب و زيبا مي‌آمد. در نمايش‌هاي تلويزيوني، بحث و جدل‌هاي كمي وجود داشت و در آن فيلم‌هايي هم كه اختلاف‌ها و مشكلاتي را نشان مي‌دادند، به نظر نمي‌آمد كه آن مشكلات، سخت و جدي باشند و به سرعت (‌آن هم به شكل مضحك و با خوش‌مزگي) حل مي‌شدند. اگر چه بچه‌ها با دردسرها و مشكل‌هاي چندي در اينجا و آنجا روبه‌رو مي‌شدند؛ ولي اينها آن‌قدر وحشتناك نبود تا كل خانواده را شرمنده كند. مادر و پدر، صميميتِ گرم و لطيفي را به نمايش مي‌گذاشتند (ولي بدون روابط جنسي)، مقابله و رويارويي با يكديگر به ندرت اتفاق مي‌افتاد، هيچ‌كس تعادل خانواده را برهم نمي‌زد و نمايش‌ها هميشه با پاياني خوش كه همه با هم مهربان و صميمي هستند، به آخر مي‌رسيد.خانواده‌هاي طبقه‌ متوسط نسل دهه‌ شصت تلاش مي‌كردند از اين خانواده‌هاي كامل و بي‌عيب و نقص تقليد كنند. تعارض‌ها و كشمكش‌ها، سركوب و انكار مي‌شد يا در صورتي كه مسائل اجازه مي‌يافتند كه با آنها رويارويي و برخورد شود، به طور معمول پشت درهاي بسته به آنها پرداخته مي‌شد. اين احساسات منفي از قبيل خشم، غم، احساس فقدان آنچه كه دلخواه است و افسردگي، به شكلي پنهان و غيررسمي، در بسياري از خانواده‌ها اجازه بروز و آشكارشدن نداشتند.

تصور خيالي خانواده‌ي شاد و صميمي تقويت و گسترش مي‌يافت و در عوض واقعيت طبيعت انساني با تمام دامنه‌ هيجان‌هاي انساني، سركوب و واپس‌زده مي‌شد. در اين وضعيت، مشكلات قابل حل نبود (بنابراين به بچه‌ها فرصت يادگيري مهارت حل مسئله داده نمي‌شد)؛ چرا كه خانواده در اصل قرار نبود مشكلي داشته باشد.

اما زندگي با تصوري خيالي و موهوم موجب شد كه خود حقيقي انكار شود. همان طوري كه ملاحظه كرديم انكار خود حقيقي، باعث شرمندگي و خجالت مي‌شود. بنابراين، نسلي از بچه‌ها با انكار خود حقيقي و بيگانه با احساساتشان، در خشم رشد كردند و بزرگ شدند و از ابراز تعارض‌ها و كشمكش‌ها يا مقابله يا حل مشكلات ناتوان و عاجز شدند. از اين روي، تمام اين خصيصه‌ها موجب شد كه اين جمع در مقايسه با هر جمع ديگري در گذشته، نسبت به اعتياد، آسيب‌پذيرتر شود.

تنش و فشار ناشي از تغييرات سريع جامعه‌

تنش و فشار رواني، موضوع اصلي هر نسلي است. هميشه نوعي مشكل وجود دارد كه آدمي با ‌آن دست و پنجه نرم كند و دچار تنش شود؛ حال اين تنش ناشي از مشكل جنگ، ناكامي اقتصادي، فقر و قحطي باشد يا ناشي از برخي ديگر از مشكلات. اگر چه مقايسه‌كردن تنش‌ها با يكديگر و سنجش اثرات نسبي آنها كار سختي است؛ اما مي‌توان به برخي از آن تنش‌هاي مشكلاتي كه نسل ترقي‌خواه جامعه با آن مواجه و به آسيب‌پذيري آنها نسبت به اعتياد مرتبط بود، پرداخت و درباره‌ آن فكر كرد.

براي مثال، بچه‌هاي ترقي‌خواه اولين نسلي بودند كه زير فشار تهديد جنگ هسته‌اي (اتمي) و نابودي بشريت، بزرگ شدند، البته بررسي اين كه تأثير اين تهديد بر اين نسل و نسل‌هاي بعدي به چه ميزان بوده است، ممكن نيست؛ اما به نظر مي‌آيد كه تأثير جدي و عميقي داشته است.

افزون بر آن، بچه‌هاي ترقي‌خواه اولين نسلي بودند كه در شرايطي بزرگ شدند كه مادران آنها اغلب در بيرون از خانه كار مي‌كردند و پيوندهاي اجتماعي و مذهبي، ضعيف شده بود.

پيشرفت‌هاي سريع فن‌آوري و تغييرات فرهنگي، مهارت‌هاي مقابله‌اي مردم را محدود و ناكارآمد مي‌سازد. هر وقت كه تغييرات فرهنگي سريع‌تر از سازگاري روان‌شناختي و اجتماعي مردم و نهادهاي آن فرهنگ رخ دهد، فروپاشي نظام ارزشي فرهنگ آن جامعه را به دنبال خواهد داشت و نتيجه چنين فروپاشي‌اي رفتار كژكارانه مردم آن جامعه خواهد بود؛ رفتاري مانند اعتياد.

دسترسي آسان به مواد تغييردهنده‌ خلق‌

به علاوه، بچه‌هاي ترقي‌خواه اولين نسلي بودند كه درست در گرماگرم فراواني و دسترسي گسترده به مواد تغييردهنده‌ خلق و تشويق جامعه به مصرف مواد، رشد كردند و بزرگ شدند. پيش از اين، مصرف علف، حشيش و ديگر مواد (به غير از الكل و نيكوتين) فقط به گروه‌هاي حاشيه‌نشين خارجي نسبت داده مي‌شد؛ اما براي اولين بار در قرن بيستم، مصرف مواد تفريحي و سرگرم‌كننده در قلمرو محدوده‌ خود شهرنشين‌ها به شدت رو به گسترش بود.

همچنان كه بر تعداد دانش‌جويان مخالف جنگ ويتنام افزوده مي‌شد، ماري‌جوانا كمك نمود تا جوانان به چيز ديگري دست يابند. ماري‌جوانا به عنوان منبعي براي دستيابي به هويتي مشترك و جمعي درآمد. براي گروهي از بچه‌ها كه جدايي و تنهايي را به شكلي پنهان و دروني حس مي‌كردند (اين احساس، نتيجه‌ي طبيعي زندگي در خانواده‌اي بود كه هيجان و احساس سركوب مي‌شد و اجازه آشكارشدن نمي‌يافت)، وسوسه‌ي داشتن احساس تعلق، شديد و قوي بود. اين اشتياق سوزان به جمع‌گرايي و اجتماعي مشترك،‌به همراه در اختيار داشتن پول و خرج‌كردن آن، داشتن اوقات فراغت بيشتر از نسل قبلي، طرز فكر حل سريع و فوري مشكلات و عصيان‌گري معمولي جوانان، به خَلق فرهنگ مواد منجر شد.اين بزرگ‌ترين گروه از اجتماع جوانان كشور بود كه تاكنون در كنار هم جمع شده بودند. از آنجايي كه، دوران جواني طبيعت بسيار عصيان‌گر و خود شيفته‌اي دارد، اين عوامل موجود در دهه شصت، از طريقي، خود به صورت فرهنگ مسلطي درآمد. تغيير خلق با انواع مواد شيميايي جوابگوي همان چيزي بود كه اين نسل به عنوان كودك ياد گرفته بودند و مي‌خواستند. آنچه آنها طالبش بودند، اين بود: همه چيز بايد بتواند سهل و آسان به دست آيد؛ بدون رنج و زحمت باشد و نيازي به تلاش و كوشش نداشته باشد.‌

اگر چه اين بچه‌ها به نوعي خود را از فعاليت‌هاي جاري آن زمان كنار كشيده بودند، ولي نسل دهه شصت در همان دوراني كه در كنار خانواده بزرگ مي شدند، هم‌زمان بعضي از انتظارها و توقع‌هاي والدين را دروني و جزيي از دنياي خود مي‌ساختند. به طور بي‌سابقه تعداد زيادي از آنها به دانشگاه راه يافتند و توقع داشتند روزي به موفقيت مادي قابل ملاحظه و به يك دست يابند؛ زندگي و موفقيتي، فراتر از آنچه كه پدر و مادر به آن دست يافته بودند. اين درحالي بود كه اين انتظارها و توقع‌ها را در ظاهر رد مي‌كردند و در باطن خود، باور دروني شده‌اي از موفقيت را به عنوان ارزشي متعلق به خود مي‌پروراندند. اين باور كه در دهه شصت در درون دفن شده بود، بعدها در دهه هشتاد به طور كامل شكوفا شد.

دهه هفتاد: پايان شادي‌

اگر دهه شصت دوره رشد و توسعه، يعني رشد هوشياري و اقتصادي بود، دهه هفتاد تقريباً چيزي مثل سقوط بود. جامعه ‌خود را كنار كشيده و به تنگ آمده بود. ركودهاي اقتصادي و تورم بالا انتظارهاي مادي را خفه كرده بود. رسوايي و ديگر آبروريزي‌ها موجب شد كه بدبيني نسبت به دولت افزايش يابد و الگوهاي صداقت و درستي هرچه بيشتر زير سؤال رود.

همچنان كه هيجان و تشويش اعتصاب‌هاي دانشجويان و نمايش‌هاي موسيقي راك به خاطرها مي‌پيوست و از ياد مي‌رفت، بچه‌هاي ترقي‌خواه خود را با نيازهاي زندگي بزرگ‌سالانه مانند شغل، اجاره خانه، صميميت و دوستي (به وام‌هايي كه دانشجويان بايد بازپرداخت مي‌كردند اشاره نمي‌كنيم) رودررو مي‌ديدند. انتظارها و توقع‌هاي زياد آنها با درخشش واقعيت روبه‌رو شد. تصورهاي نادرست مبني براينكه دنيا بدون هيچ حد و مرزي است، ‌مواد اعتيادي و تغييردهنده خلق نيروي قوي و غيرقابل مشاهده‌اي است كه تأثير دلخواهي را مثل جادو ايجاد مي‌كند و هيچ عيبي ندارد، به مبارزه طلبيده شد و به محك آزمايش درآمد.

اين نسل، بعد از احساس توانمندي و به عبارتي تصور قادر مطلق بودن در دهه شصت، بايد با اين واقعيت روبه رو مي شد كه به واقع آنها نمي‌توانند در جامعه تغييري عظيم و انقلابي به وجود آورند. جامعه به حركت خود به سوي ماده‌گرايي رو به گسترشي ادامه مي‌داد، بدون اين كه آنها خود را در آن سهيم بدانند. آنها بايد انتخاب مي‌كردند: به آغل گوسفندان و محل امن، حداقل به ميزان مورد نياز، ملحق شوند يا از جامعه رانده و محروم در جاي خود باقي بمانند (و از تنهايي و انزوايي دردناك‌تري رنج بكشند).

اين نسل هرگز مهارت‌هاي حل مشكلات ضروري را در دوران كودكي نياموخته بود و به نظام اعتقادي و باوري چسبيده بود كه لذتي آني و دستيابي به خوشبختي را از راه‌هاي سريع و فوري تشويق و تأييد مي‌كرد. اين، اولين نسل خواهانِ راه‌حل‌هاي سريع و آني براي مشكلات بود كه تلاش كرد بزرگ شود و رشد يابد؛ اما خودش را در جست‌وجوي سرزميني ديد كه رويايي و خيالي است.‌

دهه هشتاد: مصرف كوكايين يا كِرَك‌

همچنان كه بچه‌هاي ترقي‌خواه شروع كردند به كنار آمدن با كار، ماري‌جوانا و حشيش جايگاه خود را از دست داد. ماري‌جوانا (علف يا گرس و...) و حشيش، مردم را خيلي بي‌خيال، غيرفعال، خموده و كسل مي‌كرد و در جهت افزايش عملكرد فرد تأثير مثبت چنداني نداشت. در كوتاه مدت باعث مي‌شد كه افراد شخصيت كاري و فعال خود را از دست بدهند. در آغاز سال 1979 مصرف ماري‌جوانا براي اولين بار از زماني كه در آغاز دهه شصت شايع شده بود، شروع به كاهش كرد.

درست در همان زمان، مصرف كوكايين رو به افزايش گذاشت. براي اين بچه‌ها زماني كه دوره نوجواني (تا19 سالگي) خود را سپري مي‌كردند، كوكايين خيلي گران بود؛ اما آن زمان كه بچه‌هاي ترقي‌خواه به پول دسترسي پيدا كرده بودند و كرك ارزان شده و به آساني در دسترس قرار گرفته بود، به راحتي آن را تهيه مي‌كردند. درست مثل دهه شصت كه علف يا حشيش عالي به نظر مي‌آمد، كوكايين هم كه بسياري از مردم كم‌كم معتقد شدند بي‌خطر است و اعتيادآور نيست، براي دهه هشتاد بسيار مناسب و عالي به نظر مي‌آمد.

به جاي آنكه كوكايين و كرك احساس بي‌خيالي و آسودگي (يعني حالتي كه ديگر خواستني نبود) بدهد، انرژي، احساس قدرت و توانمندي و افزون براين‌ها احساس اعتمادبه‌نفس مي‌داد. براي جامعه‌اي كه افراد آن تلاش مي‌كردند انتظار و توقع رو به افزايش شغل‌ها، روابط، ازدواج و كودكان را به نوعي پاسخگو باشند، كوكايين ماده مناسبي به نظر مي‌رسيد.

بچه‌هاي ترقي‌خواه خوش‌بين كه در قبل با مصرف بنگ ‌‌‌[ماري‌جوانا، علف يا گرس و حشيش]‌ فكر مي‌كردند مي‌توانند هر نوع ماده ديگري را مصرف كنند و مصرف آن را تحت كنترل داشته باشند، در دام كوكايين و كرك افتادند. آنچه كه آن‌ها نمي‌دانستند اين بود كه تأثير اين موادمبني بر افزايش عملكرد و توان آدمي، فقط مربوط به ابتداي دوران مصرف، يعني مرحله ماه عسل است. به عبارتي با ادامه مصرف، تحمل فرد نسبت به مقدار مصرف آغازين آن افزايش مي‌يابد و او مجبور مي‌شود براي اينكه به همان اثر ابتدايي مواد دست يابد، كوكايين يا كرك بيشتري مصرف كند.‌

در دهه‌ هشتاد، شكل اعتياد تغيير كرد. دستيابي به پول بيشتر، چيزهايي بيشتر، ارضاي جنسي بهتر و بيشتر، شكل و اندام قشنگ‌تر و به غايت كامل، هدف‌هايي بودند كه معتاد شدن را آسان‌تر مي‌ساختند و آن موادي كه به نظر با دستيابي به اين هدف‌ها جور درمي‌آمد و با آنها همآهنگ مي‌شد، مي‌توانست بيشتر مورد تقاضا، معروف و همگاني شود. شايد كوكايين يا نوع خياباني و مخرب آن، كِرَك، اعتياد ثانوي اين نسل باشد و تلاش در جهت دستيابي به اين اهداف، اعتياد نخستين. به عبارتي ذهن مشغولي نسبت به دستيابي به هدف‌هاي گفته شده، اعتياد نوع اول و استفاده از موادي كه دستيابي به آنها را به ظاهر آسان‌تر مي‌ساخت، اعتياد نوع دوم بود.

در تمام اعتيادها، اين نه خود پيشرفت يا تلاش در جهت دستيابي به اهداف يا پول است كه مشكل‌ساز مي‌شود (چرا كه برخي از آن اهداف نيز مناسب و به جا هستند)، بلكه مشكل اساسي آن چيزي است كه پول و دستاوردهاي تلاش‌ها، براي آن مورد استفاده قرار مي‌گيرند. وقتي آدمي به استفاده از چيزي خو ‌مي‌گيرد كه خلا دروني خود را با آن پر كند و از آن سود ببرد (كه متفاوت با كارايي ذاتي آن فعاليت يا هدف است)، آن وقت هرگز كفايت و بسندگي را در آن عمل درنخواهد يافت. به عبارتي، او نمي‌داند كي و كجا آن فعاليت ديگر كافي است. درست مثل بچه‌هاي ترقي‌خواه كه نمي‌دانستند تا چه اندازه بايد انتظار والدين خود را برآورده سازند و نيازهاي والدين خود را ارضا نمايند، حالا،‌ مواد اعتيادي هم نمي‌تواند پاسخگوي نياز آنها به قدرتمند شدن، دستيابي به موفقيت، برقراري رابطه، داشتن اندام و ظاهري به غايت كامل باشد و خلا دروني آنها را پر و غني سازد.

به سرعت در پي موفقيت و پيشرفت بودن با اين جهت‌گيري اعتيادي، درست به تلاش براي دوباره رسيدن به حالت نشئگي ابتدايي مواد تغييردهنده‌ خلق شبيه است. اين تداوم، باوري برخاسته از مصرف‌گرايي است؛ باوري كه مي‌گويد:
اما شخص به هر صورت تلاش مي‌كند بيشتر و بيشتر به دست آورد و همچنان بر اين باور است كه به طور معجزه‌آسايي قادر خواهد بود تا آن نشئگي را دوباره تجربه كند؛ اما پيامد و نتيجه‌ چنين باور و حركتي نااميدكننده است و البته فرد را از خيال و وهم، به سوي واقعيت‌ مي‌كشاند؛ ولي معتاد راه ‌و شيوه‌ ديگري را نمي‌شناسد. او باور ندارد كه خود مي‌تواند به شادي و خوشبختي دست يابد و مشكلات خود را حل كند. بنابراين او به شكل وسواس‌گونه و تكراري به استفاده از آن راه حل سريع و آني قبلي يا راه‌حل‌هاي فوري نوع ديگر ادامه مي‌دهد. براي اعضاي نسل جديد جامعه‌اي كه باور ندارند، مي‌توانند از عهده‌ مشكلات رفتاري خود برآيند، يا باور ندارند بايد با پيامدهاي آن رفتار روبه‌رو شوند؛ يعني، آن كساني كه هنوز اميدوارند چيزي يا كسي از دنياي بيرون از آنها هزينه‌ پيامد و تاوان رفتار آنها را پرداخت يا جبرّان خواهد كرد، اعتيادها، طبيعي‌ترين رويدادهايي هستند كه آنها را دچار خود مي‌كنند.‌

دهه‌ نود: آيا اين دهه، زمان آغاز بهبود است؟

يكي از تناقض‌هاي اعتياد اين است كه فرد معتاد سرانجام زماني شيوه‌ زندگي اعتيادي خود را رها مي‌كند كه به آخر خط و به نااميدي رسيده باشد و در اين روند است كه شيوه‌اي از زندگي را كشف مي‌كند كه بسيار خشنودكننده و رضايت‌بخش است.اين اميدواري به بهبودي از اعتيادهاست كه در دهه‌ نود براي نسل ترقي‌خواه و نيز بخش عظيمي از جامعه نويدبخش بود. از آنجايي كه ما نمي‌توانيم براي رهايي از اعتيادها بدون صرف نظر از دستيابي به هدف‌ها و برآوردن انتظارهاي غيرواقعي و واهي، بدون پذيرش كمك و انتقادهاي ديگران، اقدام موفقيت‌آميزي انجام دهيم، افراد بيشتري در جامعه‌ اعتيادي به آخر خط مي‌رسند و جامعه، خود را براي زندگي بهتر، بيشتر تغيير خواهد داد؛ اما در حال حاضر، تنها كاري كه از دست ما برمي‌آيد، اين است كه خودمان را تغيير دهيم.ما مي‌توانيم از ستايش و تقويت باورهاي تخريب‌گرايانه‌ كامل و قدرت برتر بودن خود دست برداريم. ما مي‌توانيم يادبگيريم كه‌خود و ديگران را همان‌طوري‌كه هستيم و هستند، بپذيريم و از كنترل و اداره‌ همه‌ امور دست برداريم. مي‌توانيم صداقت و راست‌گويي را تمرين كنيم و از سرزنش ديگران براي مشكلاتي كه خود درزندگي با آن روبه‌رو هستيم، دست برداريم و تغيير دادن آنچه را كه مي‌توانيم، شروع كنيم.

با اين شيوه، هر يك از ما سرباز جنگ واقعي عليه اعتيادها خواهيم بود؛ آن هم فقط از طريق بهبودي شخص خودمان.‌




 سه شنبه 7 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 319]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن