محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846324865
گزارش جشن «سلام ماه» شهرستان ادب از شعرهای طنزی که جدی نیست تا شاعری که مناسبتی شعر نمیگوید
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گزارش جشن «سلام ماه» شهرستان ادب
از شعرهای طنزی که جدی نیست تا شاعری که مناسبتی شعر نمیگوید
جشن «سلام ماه» که به همت موسسه شهرستان ادب برای شاعران متولد هر ماه برگزار میشود این ماه برای شاعران مهرماهی برگزار شد و این شاعران از آرزوها و خاطراتشان گفتند.
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، ششمین جشن «سلام ماه»، در ترنجستان بهشت برگزار شد. سلام ماه، از ابتکارات شهرستان ادب است که به جشن تولد شاعران و نویسندگان اختصاص دارد. این برنامه که از فروردینماه سال 1394 برگزار شده، مورد استقبال اهالی فرهنگ نیز قرار گرفته است. در این برنامه، شاعرانی چون سیمیندخت وحیدی و فریبا یوسفی و مصطفی محدثی خراسانی، مصطفی علیپور، سعید بیابانکی، فاضل نظری، بهروز آورزمان و محمدرضا وحیدزاده حضور داشتند. *سلمان هراتی، ظرفیت نقد و تحمل شنیدن نظر مخالف را داشت در ابتدای این برنامه، محمدحسین نعمتی، شاعر و مجری برنامه ضمن عرض تبریک به شاعران و نویسندگان متولد شهریور و مهر، به عنوان اولین شاعر، از مصطفی علیپور دعوت کرد تا در خصوص زندگی خود، سخنانی داشته باشد. وی، در ابتدای سخنان خود در پاسخ به سوال نعمتی مبنی بر چگونگی انتخاب نام، اشاره داشت: من دقیقا نمیدانم اسم مرا چه کسی انتخاب کرده است. در خانواده پدری من، اسمهای مذهبی عمدتا وجود داشته است و گمانم جمعی از نزدیکان اسم مرا انتخاب کردهاند. احتمال میدهم نام مرا مادربزرگ پدری من انتخاب کرده باشند؛ چون من اولین نوه بودهام.
او گفت: ما خانوادهای روستایی هستیم و در یکی از روستاهای شهسوار زندگی میکردیم. اکنون هم خانواده پدر من، در همان روستا زندگی میکنند و زمین کشاورزی و باغ مرکبات دارند و هنوز هم مشغول این امر هستند. یکی از آرزوهای من این است زمانی که بازنشسته میشوم اگر امکاناش بود، به روستا کوچ کنم و در آنجا زندگی خودم را ادامه بدهم. البته حالا هم که در کرج زندگی میکنم، سعی کردهام روستای کوچکی برای خودم درست کنم. مدتی مرغ و خروس هم در خانه خودم پرورش دادم، البته در آن مدت مجبور بودم تخم مرغهای همان مرغ و خروسها را بابت عذرخواهی از سروصدایشان به همسایهها بدهم، اما به هر حال اقتضائات زندگی امروز، این امکان را از من گرفت. این استاد دانشگاه در ادامه سخنان خود، در خصوص ورود حرفهای به دنیای شعر، اشاره داشت: من از دوران دبیرستان، به شعر علاقهمند شدم اما شعر زمانی برای من جدی شد که در سالهای 1362، در انجمن ادبی تنکابن، با سلمان هراتی آشنا شدم. آن چیزی که برای من مهم بود این بود که سلمان هراتی گاهی پول زیادی هم نداشت اما شاعرانه زندگی میکرد. حسن اخلاق و حسن رفتار معلمی وی، همیشه برای من مهم بود. ما با هم حدود چهار سال اختلاف سنی داشتیم و ایشان از من بزرگتر بودند. البته از نظر شعری ایشان از من خیلی بزرگتر بودند؛ چون زمانی که من تازه شروع به سرودن شعر کرده بودم، ایشان مشغول چاپ کتابهای خودشان بودند. کتاب آسمان من، در زمان حیات ایشان بود و اولین فردی هم که کتاب به وی تقدیم شد، من بودم. یک نکتهای که در خصوص شخصیت سلمان هراتی برای من خیلی مهم بود، این بود که آستانه تحمل نقد در ایشان بسیار بالا بود. این برای من که شاگرد او بودم و بیشترین تاثیر معلمی و شعری را تا سالهای اخیر در من داشت، بسیار جالب و جذاب بود. این چیزی است که در شاعران امروز کمتر میتوان آن را دید و پیدا کرد. علیپور، شاعر و منتقد توانای کشورمان، در ادامه سخنان خود، در خصوص شعر نیمایی تصریح کرد: من هنوز گمان میکنم که شعر نیمایی به دلیل ظرفیتهایی که ایجاد کرده است، یکی از نامیراترین قالبهای شعری است. این قالب شعری، ظرفیتهایی دارد که حتی به گمان من، در غزل هم شاید نباشد. من محک و معیار توانایی شاعری یک شاعر را، توانایی وی در سرودن شعر نیمایی میدانم. *برخی اعتراف کردهاند، غزل گفتن بعد از نیما دهنکجی است وی افزود: چون شعر نیما، به لحاظ شکلی، پل میان شعر ابرقدرت کلاسیک ما و شعر مدرن ماست. حتی قالبهای جدیدی که بسیاری از افراد تجربه کردهاند و قابل دفاع هم هستند، به نوعی وامدار شعر نیمایی میدانم. بسیاری از شاگردان توانای دوران ما، حتی در غزل، کسانی هستند که تجربههای موفقی در شعر نیمایی داشتند و با فکر نیما، نظریهها و پیشنهادهای وی آشنا بودند و تاثیر نیما را در آثار آنها بسیار میدانم. بعضی از دوستان اعتراف کردهاند که غزل گفتن بعد از نیما، به نوعی دهنکجی است. البته من با این گزاره موافق نیستم اما این نشان دهنده تاثیر فکر نیما و نقشه راهی که نیما ارائه کرده، بر شعر امروز است. تاثیر نیما، به عقیده من، بر شعر امروز به تنهایی نیست و بر بسیاری از هنرها این تاثیر را گذاشته است. وی، در بخش پایانی سخنان خود، در خصوص نحوه تطبیق زندگی شخصی با شاعری، اشاره داشت: من البته زندگی مدرنی ندارم. که البته فکر میکنم قابلیت زندگی مدرن داشتن هم برای من وجود ندارد؛ چون یاد گرفتن و انجام دادن آن هم برای من دشوار است. به هر صورت من فکر میکنم فرد سنتیای هستم و دفاعی هم برای این امر ندارم. اطرافیان من، مرا به خوبی نمیشناسند. من شخص معروفی در میان اطرافیان خودم نیستم. تعداد کمی از افراد هستند که تجربههای شاعرانگی من در دوران گذشته اطلاع دارند. *هنوز هم به شعرهای دهه 40 علاقهمندم این شاعر در پایان سخنانش گفت: من برای مردممان آرزوی موفقیت، خوشبختی، آرامش و احساس امنیت دارم. فکر میکنم احساس امنیت بزرگترین دغدغهای است که برای مردم دارم. برای شاعران هم، این آرزو را دارم که شهود را در شعر به رسمیت بشناسند. من فکر میکنم یکی از مصیبتهای شعر امروز، فقدان یا کمرنگ بودن شهود در شعر است. ارتباط درونی و معنوی شاعر با آسمان در شعر امروز خیلی کمرنگ شده است. من وقتی شروع به نوشتن میکنم، هیچگاه قبل از آن به شعر فکر نکردهام؛ به روند پیشرفتن داستان و پایانبندی داستان هیچگاه فکر نکردهام. من اعتقاد دارم که ذات و ماهیت شعر تخیل و تصویر نیست؛ بلکه شهود شعر است که عاطفه و حس را هم در پی میآورد. من هنوز هم شعرهای دهه چهل را بسیار میخوانم و بسیار به آنها علاقه دارم. وی در پایان، دو نیمایی پاییزی را برای مخاطبان خواند: پل میزند بر خویش با چشمهایش با صدایش... *شعر طنز برای من جدی نیست پس از آن سعید بیابانکی میهمان این جمع صمیمی شاعرانه شد. وی در ابتدای سخنان خود، ضمن تشکر از شهرستان ادب، برای تدارک این مراسم، در خصوص انتخاب نام و ورود به دنیای شعر، اشاره داشت: اسمم را پدرم انتخاب کرد؛ چون یک قنادی نزدیک ما بود و پدرم به آن خیلی علاقه داشت. اسم قنادی سعید بود و به همین دلیل، اسم من سعید انتخاب شد.
وی افزود: من شعر را از زمان دانشآموزی و کاملا تصادفی شروع کردم. در مدرسهی ما یک مسابقه شعر گذاشته بودند و من در آن مسابقه شرکت کردم و نفر اول استان اصفهان شناخته شدم. بر خلاف آن چیزی که همه فکر میکنند، شعر طنز برای من خیلی جدی نیست؛ ولی ظاهرا برای مخاطبان خیلی جدی است. چون در فضای مجازی و در دنیای امروز، شعر طنز خیلی سریعتر از حرفهای جدی نشر پیدا میکند. دغدغه اصلی من شعرهای اجتماعی و جدی است و گاهی هم اشعاری را به طنز برای مخاطبان میخوانم. این شاعر طنزپرداز گفت: اولین کتابی که من چاپ کردم، ردپایی بر برف است که سال 1369، انتشارات سوره مهر آن را چاپ کرد. این کتاب، دو سال در نوبت چاپ بود و برای من خیلی ارزشمند بود. چون سید حسن حسینی این کتاب را برای قیصر امینپور خوانده بود و ایشان اشاره کرده بود که احتمالا صاحب این کتاب در آینده، شاعر خوبی خواهد شد. از این کتاب، خیلی هم استقبال شد. تا حالا، هفت مجموعه مستقل داشتهام و چندین کتاب هم هست که به صورت گزیده از من چاپ شده است. *تریبون مستقل شعر در رسانه ملی آرزوی من بود این شاعر در ادامه گفت: شاعری برای من سراسر خاطره است؛ تا این حد که من اکنون خاطرات شعریام را به صورت یک کتاب جمعآوری کردهام و با عنوان لبخندهای مستند به چاپ رساندهام که تمامی خاطرات خوبی که از این برهه از زندگی ام داشتهام، در این کتاب جمعآوری شده است. من، همیشه برای دنیای شعر، یک آرزو داشتم و آن این بود که شعر، یک تریبون مستقل در رسانه ملی داشته باشد که از حاشیه به متن تبدیل شود. این آرزو خدا را شکر، با تلاشهایی که داشتهایم با برنامه نقد 4، در شبکه چهارم سیما در حال عملی شدن است که نیازمند حمایت و نقد و نظرات مخاطبان است. بیابانکی، در پایان، یک غزل عاشقانه و دو رباعی طنز برای حاضران خواند: تو میروی، سرِ این شیشه باز خواهد شد تو میروی، شب ما هم دراز خواهد شد... *** برگرد! برای قهرکردن زود است برگرد! که آسمان غبارآلود است انکار مکن که دوستم داشتهای چون کلیهی مدارکش موجود است... *به نام مرگ، به کام زندگی، به بهانه تولدم میهمان بعدی، سیداکبر میرجعفری، شاعر و منتقد خوب کشورمان بود. وی در خصوص زندگی خود، متنی کوتاه را برای مخاطبین خواند. وی متولد پانزدهم مهر سال 1348 در شهرستان زواره است. در زیر متنی را با عنوان به نام مرگ، به کام زندگی، به بهانه تولد وی در برنامه خواند و به جمع رنگ و بوی تازهای داد، میخوانید: خوشبینانه و سادهدلانه گمان میکنم آنها که از مهلکههای زیادی گریختهاند و زنده ماندهاند، مرگ راحتی خواهند داشت یا مرگ را به راحتی میپذیرند. چون هر مهلکه به نوعی تمرین مرگ است. من هم از مهلکههای چندی گریختهام؛ پس به مرگی راحت دل بستهام. سعی میکنم چند مورد از این مهلکهها را برای خود فهرست کنم.
وی افزود: تولد: بله! تولد! وقتی در زمان و مکانی زندگی میکنی که تعداد بچههای مرده یک خانوار از بچههای زنده بیشتر است، تولد اولین مهلکهای است که از آن گریختهای. آمنه، زن حیدر، یا حامله بود یا بچهاش مرده بود. این تازه وقتی بود که طاعون، حصبه، وبا، سل و غیره دامنگیر خانوادهها نمیشد. هیچوقت تصویر قبرستان بچهها از ذهنم پاک نمیشود. قبرستانی بیحصار و بدون سنگ قبر، در بیابان پشت آبادی. پینوشت: در آن روزگار، زنده ماندن هم چندان به صرفه نبود. زن همسایه ما هر وقت میخواست از خانهاش بیرون برود، بچه سهسالهاش را با طناب به جلوی در خانهشان میبست. البته طناب را به یکی از پاهایش گره میزد نه دور گردنش. این شاعر در ادامه گفت: وبا: چهارساله بودم که وبا گرفتم. تصویر محوی از کیسهی آمپولها و دواهایی که در دست پدرم بود، در غربت شهر، به یادم مانده است. راست میگفتند که دکترهای آن روزگار دستشان شفا بود. تکمضراب: چایکوفسکی، یک هفته پس از آواز سمفونی شماره شش خود، به دلیل بیماری وبا، در گذشت. میرجعفری گفت: پرت شدن از پشت بام: پنجساله بودم که نیمه شب، طوفان مرا از روی پشت بام برداشت و پرت کرد وسط باغچه. در میان آسمان و زمین بودم که بیدار شدم. حتی لحظه افتادنم روی زمین را به یاد دارم. اما نه مُردم و نه زخمی شدم. پیوست: اگر آن بچهای که پایش لیز خورد و از ارتفاع نیم متری سقوط کرد، زنده مانده بود، الان همسن بنده بود. او اضافه کرد: دیفتری: دوازده ساله بودم که دیفتری گرفتم. اگر چند ساعت دیرتر به دکتر میرسیدم، خفه میشدم. ما آن زمان بیمه نبودیم. اصلا نمیدانستیم بیمه چیست. از قمیها میپرسم: آیا هنوز دکتر داور قانونی متخصص گوش و حلق و بینی، طبابت میکند؟ کجاست؟ دکتر قانونی نجاتم داد و البته کاری کرد تمام داروهای من رایگان تمام شود. یادآوری: بیمهشدن در آن سالها به صرفه نبود ولی حالا بدون آن نمیگذارند زندگی کنیم. این شاعر و منتقد ادبی گفت: افتادن شیء سنگین روی تنم: آسفالتکارها، مالهای دارند سنگین و قطور که با آن قیر و آسفالت را روی پشت بام، پخش میکنند. داشتند پشت بامی را آسفالت میکردند. مالهشان که با چسبیدن قیر و آسفالت سنگین شده بود، از بالای ساختمان سه طبقه افتاد روی من. فقط عمرم به دنیا باقی بود که همان لحظه خم شده بود که چیزی را بردارم. ماله به جای سر، در کمرم فرود آمد. اما اطرافیان گمان کردند که مردهام. اما گوش شیطان کر، از این حادثه هیچ نشانی در تنم نمانده است. ارجاع به یادآوری بالا: بیمه هم نبودیم! میرجعفری گفت: ترکش: تصور کنید از این همه خمپاره که پش پایات یا پشت سرت منفجر میشوند، درست یک ترکش عدسی بخورد انتهای ران مبارک! و شریانات را قطع کند و درجا از هوش بروی. بعد از بخت بد یا خوب، همان لحظه ماشینی از آنجا گذر کند که سرنشیناش از دوستان توست و او با همان ماشین تو را از شلمچه برساند به یک بیمارستان صحرایی در ماهشهر. گلوله وقتی از بیخ گوشت میگذرد، وزی صدا میکند؛ مثل یک زنبور درشت بیمروت. دهها گلوله از بیخ گوشم گذشته است. ترکش: باز هم ترکش! از این ماجرا، چند روزی گذشته بود که یک مامور تعاون سپاه وسایلم را آورد در خانه. وقتی خرتوپرتهای جیبم را میکاویدم، با تعجب دیدم که ترکشی کوچک از قطر دفترچه جیبیام گذشته، هر دو قرآن جیبیام را سوراخ کرده و وقتی به صفحههای آخر رسیده، سرد شده است. و اینها درست روی قلبم بوده است. بعد یادم آمد که یکی از قرآنها را دو-سهشب قبل از این اتفاق، هدیه گرفته بودم. نکته انحرافی: جای یک ترکش، روی آرنج دست راستم مانده است. یکی از دوستان وقتی آن را دید، گفت: خدا بهت رحم کرده. اگه این ترکش چند سانتیمتر اینطرفتر خورده بود، ریهات، داغون شده بود. به او گفتم: ولی اگر چند سانتیمتر آنطرفتر فرود میآمد، به من نمیخورد! توی خاک فرو میرفت. وی با بیانی طنز گفت: میتوانم به این فهرست، موارد دیگری را هم بیفزایم. آدمی هر لحظه و هر جا دارد از مرگ میگریزد. به ازای هر تصادف، هر بیماری کشنده، هر سنگی که از بلندایی سقوط میکند، هر گلولهای که در جایی از جهان، شلیک میشود، خداوند یک امکان مردن را از ما دور کرده است. میگویند عاقبت به خیری نعمت بزرگی است. من اما توقعم از خداوند زیاد است. عاقبت به خیری را به همراه زندگی و مرگی راحت از خدا میخواهم.» *ولادیمیر پوتین و سهراب و سیداکبر مبر جعفری همه در یک روز میرجعفری، در ادامه سخنان خود، در پاسخ به سوال نعمتی در خصوص انتخاب نام خود و نحوه آشنایی با شعر، اشاره داشت: در خانوادهای که تعداد مُردههای آن از تعداد زندههایش بیشترند، انتخاب نام چندان اهمیتی نداشته است! طبیعتا مانند حالا نبوده است که والدین چشم انتظار بچهای باشند و بخواهند نام وی را انتخاب کنند. چندین بچه بودند و اسمها را همانطور انتخاب میکردند! در ارتباط با همین اسم، من یک خاطرهای بگویم. یک بار، یک معلمی به گروه ادبیات آمده بود و به من گفت که اسم تو سراسر بزرگی است: سید، اکبر، میر و جعفر همه معنای آقا و بزرگ میدهند. من پانزده مهر به دنیا آمدهام، روزی که سهراب سپهری و ولادیمیر پوتین به دنیا آمدهاند! وی افزود: نکتهای که دوست دارم بگویم این است که شما تعاریف زیادی در مورد شعر شنیدهاید. تعاریفی که معمولا خودش از جنس شعر است. من هم فکر میکنم زیباترین تعریفی که از شعر دیدهام، در همان شعر سهراب سپهری است. شعری که میگوید: بیا زودتر چیزها را ببینیم... به نظرم دیدن چیزها، بهترین تعریف شعر است. جالب اینجاست که خودش بلافاصله شاهد مثال میآورد: بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم/ ببین عقربکهای فواره در ساعت حوض/ زمان را به گردی بدل میکنند. به نظر من این زیباترین تعریف شعر است. این شاعر در ادامه با اشاره به خانواده خود گفت: ما در خانوادههایی بزرگ شدیم که شغلمان، درسخواندنمان، انتخاب رشته و بسیاری از کارهای من، اتفاقی بوده است. من یک زمانی، میوهفروشی میکردم و ساعتهای بیکاری، سپرنوشتهها را میخواندم. مثلا لوطی تو برو لقمه خود گاز بزن/ کم پشت سر خلق خدا ساز بزن. یا مثلا بی سبب نیست که در کنج دلم جا داری/ سبزهای، بانمکی، دو چشم زیبا داری. راه ورود من به شعر، همینها بوده است! در واقع به این صورت نبوده است که به صورت برنامهریزی وارد دنیای شعر شویم. *فکر میکردم صلحا شعر میگویند! این مولف کتابهای ادبیات درسی، اشاره داشت: من چون آدم حقگذاری هستم و آن را هم از پدرم یاد گرفتهام، هیچ ابایی ندارم که بگویم از خواندن بعضی از اشعار خیلی لذت بردم. مثلا ردپایی بر برف آقای بیابانکی خیلی برای من لذتبخش بود. اما من تا پیش از اینکه وارد این جلسات شعر شوم، با خودم فکر میکردم، شعر گفتن کار عرفا و صلحا است و بعدها متوجه شدم که انسانهای معمولی هم میتوانند شاعران خوبی باشند! پس از این سخنان، بیابانکی اشاره داشت: من هم وقتی کمسنتر بودم، فکر نمیکردم که شاعران زنده هستند! فکر میکردم که هرکس که شعری از او منتشر میشود، مُرده است. حتی یک بار هم این بلا سر من هم آمد. یک بار شعری از من چاپ شده بود و گفته بودند که از من تحقیق شود. نمیدانم چطور به این نتیجه رسیدند که من 37 سال پیش در اثر یک سانحه از دنیا رفتهام! این تصور هست که شاعران حتما باید مُرده باشند! کسی که زنده باشد نمیتواند شعر بگوید. میرجعفری، آخرین سخنان خود را معطوف به آرزوهای خودش کرد: من بیش از هر چیزی، با اینکه خودم در فضای شعر بزرگ شدهام، فکر میکنم جامعه ما نیاز به عقلانیت دارد. نیاز به این دارد که عقل جایگزین بسیاری از چیزهایی باشد که امروزه به جای عقل نشسته است. به نظرم اگر این اتفاق بیفتد، ما ملت بهتری خواهیم شد. نکته دوم این است که من احساس میکنم ما ملیتمان خیلی ضعیف است. وی در پایان، شعری با عنوان تهران برای مخاطبین خواند: این محله، خرابههای عمود، آنطرف از مصیبت آباد است آی تهران! تناور غمگین، پس کجای تو بهجتآباد است؟ *انتخاب اسم از برنامه راه شب رادیو شاعر بعدی، بهروز آورزمان بود که در جمع متولدین این ماه حاضر شده بود. وی در مورد انتخاب اسم خود توضیح داد: اسم من را مادرم انتخاب کرده است. مادر من، برنامه راه شب را از رادیو گوش میکرد و از هر اسمی که خوشاش میآمد، آن را در لیستی که قرار بود اسامی ما از آنها انتخاب شود قرار میداد. این انتخابها گاهی خوب بود و گاهی نه! مثلا، برادر بزرگتر من، زمانی که به دنیا آمده بود، مادرم اسم برونو را از رادیو شنیده بود و قصد داشت همین اسم را برای برادرم انتخاب کند که در نهایت با وساطت اقوام بزرگتر این اسم تعدیل و به نعمت تبدیل شد! وی افزود: آشنا شدن من با ادبیات، از سال اول دبیرستان شروع شد. ما در دبیرستان نمونه رشد در منطقه پیروزی بودیم. استاد ادبیاتی داشتم به نام میرسیداسماعیل قاضی شیرازی. ایشان ما را با ادبیات به معنای واقعی کلمه آشنا کردند. ایشان از رودکی تا فروغ فرخزاد برای ما شعر خواندند. من از همانجا بود که به ادبیات علاقهمند شدم. و چون خودم هم معلم ادبیات هستم، این نحوه برخورد با شاگردان در ذهن من هست و همیشه هم سعی کردهام با شاگردانم به همین صورت رفتار کنم. این شاعر گفت: یادم هست که من در کلاس ادبیات، زبان فارسی درس میدادم و بچهها طبق معمول از روی درسی که من میدادم، جزوه مینوشتند. حین درس دادن، متوجه دانش آموزی در انتهای کلاس شدم که کتابی را زیر میز باز کرده بود و آن را میخواند. آرام آرام به او نزدیک شدم و وقتی متوجه شدم که اشعار منزوی را میخواند، طوری که بقیه بچهها متوجه نشوند به او گفتم همین را بخوان که همینچیزهاست به درد تو میخورد نه آنچه که من درس میدهم! چندین سال بعد، او با من تماس گرفت و من فهمیدم که شاعر شده و در یکی از بخشهای یکی از روزنامههای معروف کشور فعالیت میکند. *از آرزوی شاعری تا انسان بزرگی شدن وی در پایان سخنان خود، اشاره داشت: من پیش از این آرزو داشتم که شاعر بزرگی شوم؛ اما بعد از اینکه وارد جمع شاعران شدم، فهمیدم که باید آرزوی بزرگتری کنم! حالا آرزوی من این است که انسان خوب و بزرگی باشم و این شعر را برای حاضرین خواند: نه! چشم دیدن ندارم، در پیش تو دیگری را قدری رعایت کن ای زن! این مرد شهریوری را... *جدیت شهرستان ادب در ادبیات، از نقاط قوت قالب اتکا است پس از این، نوبت به بانوی شاعری رسید که در این جمع حضور داشت. فریبا یوسفی، در ابتدای سخنان خود، اشاره کرد: لطف شهرستان ادب، باعث شکل گیری این برنامه شده است و جدیت این موسسه در توجه به ادبیات، یکی از نقاط قوتی است که میتوان در فضای ادبی امروز، به آن تکیه کرد.
در ادامه، وی در خصوص انتخاب اسم خود و ورود به دنیای شعر اشاره داشت: به نظرم میرسد پدرم اسمهای ما را انتخاب کرده است. از دوران ابتدایی، وقتی کتابهای درسی را به ما میدادند، اولین کتابی که به سراغ آن میرفتم، کتاب فارسی بود و از همان اول هم صفحههایی را میخواندم که شعر در آن وجود داشت. من احساس میکنم خواندن شعرهای کتابهای درسی در ذهن من نشست و وقایعی که در زندگی روزمره من اتفاق میافتاد، مرا آنقدر متاثر و درگیر خود میکرد که من ناخودآگاه آنها را به صورت موزون مینوشتم. *با شعر روز در انجمنها آشنا شدم یوسفی گفت: دلیل دیگری که من فکر میکنم در شاعر شدن من موثر بوده است، التفات و توجه خاص پدر و مادرم به شعر بود. هر دو آنها، هر موضوع و نکتهای اخلاقی که در صدد آموزش دادن به ما بودند را به بیان شعری به ما میگفتند و به آن صورت ما آنها را یاد میگرفتیم. نخستین توجه که به شعرهای من شد، سال دوم دبیرستان بود. ما یک معلم انشا در آن سال داشتیم که به طور خاصی به شعر علاقه داشت. من همان سال بود که نخستین شعرهای جدیدترم را سرودم و به ایشان ارائه کردم. ایشان هم از شعرهای من بسیار استقبال میکردند و مرا به ادامه سرودن تشویق میکردند. اما من از زمانی با شعر روز آشنا شدم که به انجمنهای ادبی رفتم؛ تا پیش از آن بیشتر اشعار شاعران کهن را مطالعه میکردم. در فرهنگسرای اندیشه، استاد حسین منزوی حضور داشتند و از آنجا بود که علاقه من به شعر چندین برابر بیشتر شد. وی، پیش از خواندن شعری برای حاضران، آرزو کرد: آن چیزی که همیشه ذهن مرا درگیر خودش میکرده است، ناهماهنگیها و بینظمیهایی بود که در اطراف بوده است. آرزو میکنم که این ناهماهنگیها و بینظمیها از دنیای ما حذف شود و دنیایی سراسر آرام و منظم داشته باشیم. پس از این، شعر خود را با این مطلع خواند: من آدم عشقم، نفسم عشق، سرم عشق با تو بپرم چندی اگر، بال و پرم! عشق.... پس از اینکه وی، غزل خود را برای مخاطبین خواند، دخترش، غزلی را تقدیم به وی قرائت نمود: یک لحظه مکث کرد... تو را کمکم آفرید تا مهر و عشق و عاطفه را با هم آفرید... دعا کنیم که بیاید... *شعری از ابوالفضل سپهر من را متحول کرد محمدرضا وحیدزاده، شاعر جوان و توانمند کشورمان، میهمان دیگری بود که در این برنامه برای حاضرین سخن گفت. وی در خصوص انتخاب نام خود و آشنایی با شعر، اشاره داشت: تولد من با میلاد امام رضا (ع) قرین بود و بخشی از نام مرا به همین واسطه انتخاب کردهاند و محمد هم ظاهرا ارثیه نامی خانواده ما بود. پدر و پدربزرگم هم در اسم خودشان محمد را داشتند و برای همین نام من محمدرضا شد. در دوران و نوجوانی و جوانی، من ارتباطی با شعر نداشتم. اولین ارتباطی که من با شعر گرفتم، بر حسب یک اتفاق صورت گرفت. من در میهمانیای بودم که از سر ناچاری، مجبور شدم مجلهای را برداشته و ورق بزنم. در همان مجله، شعری از آقای ابوالفضل سپهر خواندم و همین شعر بود که زندگی مرا متحول کرد. وی افزود: من به واسطه همین شعر از رشته تجربی به ادبیات رفتم و کمکم ادبیات برای من جدی شد. به همین واسطه من در دانشگاه علامه قبول شدم. در انجمنی که ما در دانشگاه علامه داشتیم، میزبان آقایان مودب، داوودی و نظری بودیم و بعد از آن ما با دوستان شاعر پیوند خوردیم. *لحظه طلایی شعر با مطلعی از محمدعلی بهمنی پس از این مقدمه کوتاه، وی خاطرهای از دوران شاعری خود تعریف کرد: آدم در آغاز شاعری، اتفاقاتی برایش میافتد که از آنها درس عبرت میگیرد. یکی از آنها برای من این بود که من بعد از اینکه به شعر علاقهمند شده بودم، در هر مجلهای به دنبال شعری میگشتم. یک بار، در حالتی قرار گرفتم که احساس کردم در لحظه طلایی سرودن شعر هستم. همانطور که با خودم زمزمه میکردم میگفتم: گاهی... گاهی... گاهی دلم برای خودم تنگ میشود. این مصرع، مطلع یک مثنوی طولانی شد و آن را برای هرکس که میخواندم، همه از مطلع آن تعریف میکردند و از مابقی آن خوششان نمیآمد! بعدها متوجه شدم که این مصراع، عنوان شعری است از آقای محمدعلی بهمنی. در پایان، این شاعر جوان کشورمان، آرزو کرد: احساس میکنم ما در فروبستگیای قرار داریم و انتظار فرج و گشایش، درون ما هست و این آرزو آنقدر بدیهی است که هیچکدام ما آن را بر زبانمان نمیآوریم. آرزوی من این است و آن را از صمیم قلب میخواهم که هرچه سریعتر آنکسی را که انتظار او را میکشیم بیاید... وی به عنوان حسن ختام سخنان خود، یک مثنوی برای متولدین دهه 60 خواند: این اشکهای داغ را ساده نبینید برگ دادن این باغ را ساده نبینید... نهالهایی که شهرستان ادب کاشته سر برآورده است فاضل نظری، آخرین میهمانی بود که در این جلسه، برای حاضرین سخنرانی کرد. وی در ابتدای سخنان خود اشاره داشت: از دوستان خوبم در شهرستان ادب ممنونم که سالهاست مستمر کار میکنند و حالا آرام آرام نهالهایی که کاشته بودند از زمین سر بر کرده است و اکنون مانند اتفاقی تازه و صدایی خاص و جدی در ادبیات سخن میگویند. وی افزود: این موجب مباهات من است که امروز در کنار شما هستم. ما از زمانی که به تهران آمدیم و در دانشگاه امام صادق(ع) مشغول به تحصیل بودیم، با برخی از این دوستان دمخور بودیم. من، شهریور ماه سال 1358 در شهرستان خمین به دنیا آمدم. خمین آن روزها، خیلی با خمین امروز تفاوتی ندارد. من خردسال که بودم فکر میردم خانه ما تا سرِ کوچهمان خیلی فاصله دارد یا در خانه آنقدر بزرگ است که یک ماشین از آن عبور میکند. اما آخرین باری که به خمین رفتم و خانه قدیمی خودمان را دیدم، متوجه شدم که این تصورات اشتباه من بوده است.
شاعر «گریههای امپراتور» گفت: چیزی در خمین تغییر نکرده است جز بخشی از لهجه دلنشین و دلخواهاش که شبیه به لهجه تلویزیون شده است و این هم اتفاقی است که برای خیلی از شهرهای ما افتاده است. پدر من از اهالی خوانسار است. خوانساریها زبان خاص خودشان را هم دارند؛ مثلا به پسر میگویند پیر و مواردی از این دست. زبان خوانساریها هم در لهجه تلویزیون حل شد. از همه اینها که بگذریم، من فکر میکنم که خمین همان خمین است و آرزو، همان آرزوها. او اضافه کرد: ما مدرسهمان را در دوران جنگ گذراندیم. با وجود اینکه در خمین بمب زده بودند، ما خیلی سرخوش به خانههایمان میرفتیم. بخشی از زندگی ما در جنگ گذشته است و این باعث شده است که خیلی از زندگیهای ما شبیه به هم شود. وقتی میگوییم کودکی، یعنی همه بچهها، چه آنهایی که ثروتمند بودند و چه آنهایی که زندگی متوسطی داشتند، همه یکجور زندگی میکردند. به همین دلیل است که ما دههشصتیها یک نوع نوستالژی مشترک داشتند. پس من اگر به خاطرات گذشته رجوع کنم، چیز تازهای برای شما باز نمیکنم. جز اینکه الان که دارم برای شما از گذشته حرف میزنم انگار در مورد متنی باستانی یا خطی تاریخی حرف میزنم. انگار از آن چند قرن گذشته است. انگار چرخ دنیا، در یک مرحله خیلی سریع چرخیده است و ما از نسلهای گذشته خیلی فاصله گرفتهایم.
نظری گفت: اگرچه خود ما هم به نوعی دستی بر این آتش گرفتهایم و با گرمای شبکههای اجتماعی زندگی میکنیم، اما آنچه که برای ما در دوران کودکی اتفاق افتاد و بر ما گذشت، واقعا فاصله معناداری با زندگی امروز دارد. ما جوانمردی را به ناجوانمردانهترین شکل یاد گرفتیم. ما درس میخواندیم که دیگران تنبیه نشوند، همیشه جریمههایی اضافه با خودمان داشتیم که اگر همکلاسیمان جریمه شد، به او بدهیم و کارهایی از این دست. صاحب کتاب ضد، در ادامه سخنان خود اشاره داشت: ما در دورهای وارد دانشگاه شدیم که نقطه عطف بود! یعنی کسی که وارد دانشگاه میشد، امکان نداشت که تا پنجشنبه بتواند از آن خارج شود. هر غیبت، 2.5 نمره از نمره امتحان ما کم میکرد و اگر بیش از 4 جلسه در کلاس غیبت میکردیم، صفر میشدیم. ما در این محیط امن، سالم و تصفیه شده حضور پیدا کردیم. مثلا اگر ما پولی را در جایی جا میگذاشتیم، فقط کافی بود یادمان میماند آن پول را کجا جا گذاشته بودیم. کسی به آن پول دست نمیزد. حالا زمانه عوض شده است و انگار خیلی از آن دوران گذشته است. ما در دورانی درس میخواندیم که حد میانه نداشت. سیر سرعتی که امروزه بر ما میگذرد خیلی عجیب است. *خانواده من مطلقا با شعر مخالف بود صاحب گریههای امپراتور، اشاره کرد: من معتقدم که آدم باید سختپسند باشد! حتی گاهی باید از شعرهای خودش بدش بیاید. من اعتقاد دارم که وقتی فرد به شعری سطح پایین راضی شود، رزق و روزی وی در همان سطح میماند. در شهرستان ما خیلی کتاب نبود و من این امکان را نداشتم که زیاد کتاب بخوانم. ما در شهرستانمان انجمن ادبیای داشتیم و یکی-دوباری بیشتر به آن نرفتیم. خانواده من به شدت با رفتن به انجمنهای ادبی مخالفت داشتند. من باید بعضی از روزها آنقدر درس میخواندم یا حتی تظاهر به مطالعه میکردم که رفتن به این انجمنهای شعر، برای من شکل تفنن پیدا کند. خانواده من مطلقا مخالف شعر بود. وی افزود: اگرچه مادربزرگ من خیلی شعر میدانست. آرام آرام شعرهای خودمان را تا دانشگاه رساندیم تا در دوران دانشگاه، به توصیه چند نفر از دوستان، به فکر چاپ کتاب افتادم. نخستین کتاب من، شعرهایی است که در دوران دبیرستان و دانشگاه آنها را سروده بودم. پس از آن، کتاب اقلیت چاپ شد و مربوط به دوران پس از دانشگاه و مواجه شدن با جهانی متفاوت از جهانی که در آن رشد پیدا کرده بودیم، بود. پس از آن کتاب آنها و سپس کتاب ضد آخرین کتاب من بود. *دوست داشتم از شعرهایم بیشتر استقبال شود صاحب اقلیت اشاره داشت: اولین کتابی که من چاپ کردم را آقای داوودی، جلد آن را برای من طراحی کرد. گروس عبدالملکیان هم ناظر چاپ آن بود. من گمان می کنم که استقبال از کتابهای من لطف و فضل پروردگار بوده است. هر چقدر آدم این چیزها را به خودش نسبت بدهد، کوتاه کردن و بی هویت کردن آن بوده است. البته من دوست داشتم که این شعرها بیش از این استقبال شود. نظری اضافه کرد: در کشوری که زبان آن، زبان شعر است، این میزان فروش شعر، خوب نیست. روزگار نفی هم گذشته است. ما دیگر نمیتوانیم بگوییم شعر شاعری، شعر نیست. نظرات و سلیقهها متفاوت شده است و به نظرم این تکثر خیلی هم خوب است. مهم حظ بردن ما از شعر است. من هنوز شعرهایی را در حافظه خودم دارم که از به یاد آوردن آن لذت میبرم. از حافظ و سعدی بیشتر و از معاصرین هم به نسبت این اتفاق افتاده است و به نظر من شعری را که بتوان آن را به حافظه سپرد، شعر است. *برای من دشوار است به هر مناسبتی شعر بگویم او گفت: بر من دشوار است که به دلیل هر مناسبتی شعر بگویم. ماهیت شعر این است که فرازمان است و ممکن است خیلی از اتفاقاتی که افتاده است در شعر شاعران دیده شود. آرزو یک امر قلبی است. من دوست دارم عمر با عزت داشته باشم و واقعا یکی از آرزوهای من این است که مرگ عزیزانم را نبینم. دوست دارم که پیش از آنهایی که دوستشان دارم چشم از این دنیا ببندم. چون تاب تحمل دنیای بدون آنها را ندارم. برای من جهان بدون مادر، جهان نیست. جهان بدون مادر، جهان بیوطنی است. چون مادر، وطن آدم است و انسان بیوطن، جهان قشنگی نیست. وی، در پایان این سخنان، شعری را برای حاضرین خواند: مپرس شادی من، حاصل از کدام غم است که پشت پردهی عالم هزار زیر و بم است... پس از این، خانم سیمیندخت وحیدی، بانوی شعر انقلاب، که علیرغم کسالت در جمع علاقهمندان ادبیات حاضر شده بود در سخنانی کوتاه، ضمن آرزوی سلامتی برای میهمانان و امید به موفقیت بیشتر حاضرین، از حضور در این جمع ابراز خوشحالی کرد.
ترنجستان بهشت، یکشنبه شب، با حضور چهرههای برجستهی ادبیات امروز، شبی متفاوت را پشت سر گذاشت و بسیاری از رهگذاران و مراجعهکنندگان به این کتابفروشی با شنیدن بخشی از برنامه به جمع حضار برنامه اضافه شدند. در پایان، کیک تولد شاعران و نویسندگان، با حضور حاضرین در جلسه و به دستان سرکارخانم وحیدی و دیگر شاعران بریده شد و با گرفتن عکس یادگاری پایان یافت. انتهای پیام/و
94/07/21 - 12:04
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 47]
صفحات پیشنهادی
ترنجستان بهشت، میزبان «سلامِ ماه» می شود
ترنجستان بهشت میزبان سلامِ ماه می شودترنجستان بهشت روز یکشنبه 19 مهر میزبان جشن سلام ماه ویژه شاعران و نویسنده متولد مهرماه و شهریورماه خواهد بود به گزارش خبرگزاری فارس سلسله برنامه های سلام ماه که به جشن تولد شاعران و نویسندگان هر ماه اختصاص دارد از فروردین ماه 1394 در موسبه کارگردانی سیدروحالله حجازی «مَرگِ ماهی» به پنجمین جشنواره فیلمهای ایرانی استرالیا راه یافت
به کارگردانی سیدروحالله حجازیمَرگِ ماهی به پنجمین جشنواره فیلمهای ایرانی استرالیا راه یافتفیلم سینمایی مَرگِ ماهی به کارگردانی سیدروحالله حجازی به پنجمین جشنواره فیلمهای ایرانی استرالیا راه یافت به گزارش خبرگزاری فارس سیدروحالله حجازی برای دومین بار است که با یکی از فیلمهوزیر ارشاد خواستار برگزاری جشنواره بین المللی «شعر و ادب در شیراز» شد
وزیر ارشاد خواستار برگزاری جشنواره بین المللی شعر و ادب در شیراز شدوزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در جوار آرامگاه خواجه اهل راز و برپایی آیین یادروز حافظ خواستار برگزاری جشنواره سالانه یا دوسالانه بین المللی شعر و ادب در شیراز شد به گزارش خبرگزاری فارس علی جنتی در آیین یاد شده با ب«منال و مه لوچگ» جشنواره ای برای تقویت ادبیات کردی با گویش های لکی، لری ،سورانی و کلهری
منال و مه لوچگ جشنواره ای برای تقویت ادبیات کردی با گویش های لکی لری سورانی و کلهری استانها > ایلام - دومین جشنواره فرهنگی و ادبی منال و مه لوچگ که با محوریت ادبیات کردی مناطق غرب کشور است امروز چهارشنبه به کار خود پایان می دهد به گزارش کردپرس این جشنواره کهفارس گزارش میدهد/ آیا حضور فرزاد طالبی به عنوان «سرپرست دفتر موسیقی ارشاد» غیر قانونی است؟/ موسیقی
فارس گزارش میدهد آیا حضور فرزاد طالبی به عنوان سرپرست دفتر موسیقی ارشاد غیر قانونی است موسیقی هنوز مدیر نداردبا توجه به پایان یافتن دوره سرپرستی سه ماه طالبی در روز 14 مهر سوالی که مطرح میشود این است که آیا حضور او به عنوان سرپرست دفتر موسیقی وزارت ارشاد غیرقانونی است بهشب گذشته پنجشنبه 16 مهر محسن رضایی به تماشای «آبی ترین وصال» نشست/ تقدیر از شهدای مبارزه با استکبار
شب گذشته پنجشنبه 16 مهرمحسن رضایی به تماشای آبی ترین وصال نشست تقدیر از شهدای مبارزه با استکباردبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام شب گذشته پنجشنبه 16 مهر با حضور در دریاچه شهدای خلیج فارس به تماشای نمایش آبی ترین وصال نشست به گزارش خبرگزاری فارس محسن رضایی در بخشی از این نمایش که بهاثری جدید از سفیرفیلم مستند کوتاه «عدالت آمریکایی» منتشر شد+فیلم
اثری جدید از سفیرفیلممستند کوتاه عدالت آمریکایی منتشر شد فیلمعدالت آمریکایی در مدت زمان 7 دقیقه با مقایسه دو داستان تاریخی به بیان مفهوم عدالت از دیدگاه آمریکاییها می پردازد به گزارش خبرگزاری فارس مستند کوتاه عدالت آمریکایی به کارگردانی علی شیرزادیان اثر جدید سفیرفیلم منتشررئیس اداره ارشاد شهرستان نطنز خبر داد برگزاری جشنواره فرهنگی قرآنی «مدهامتان» در نطنز
رئیس اداره ارشاد شهرستان نطنز خبر دادبرگزاری جشنواره فرهنگی قرآنی مدهامتان در نطنزرئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان نطنز گفت دهمین جشنواره فرهنگی قرآنی مدهامتاندر شهرستان نطنز برگزار میشود علی مشربی امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در اصفهان اظهار کرد بهمنظور شناسایی ودبیرخانه جشنواره مدرسه اعلام کرد: اختتامیه جشنواره فیلم دانشآموزی مدرسه ۱۹مهرماه برگزار میشود
دبیرخانه جشنواره مدرسه اعلام کرد اختتامیه جشنواره فیلم دانشآموزی مدرسه ۱۹مهرماه برگزار میشوداختتامیه سومین دوره جشنواره فیلم دانش آموزی از ساعت 16 روز یکشنبه 19 مهرماه در سالن سوره حوزه هنری برگزار می شود به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از دبیرخانه جشنواره فیلم مدرسه اختتامیهگزارش فارس از اختتامیه نهمین جشنواره رسانه ای الغدیر/2 کریمیان: جشنواره الغدیر روحیه استکبارستیزی دارد/ نیازمن
گزارش فارس از اختتامیه نهمین جشنواره رسانه ای الغدیر 2کریمیان جشنواره الغدیر روحیه استکبارستیزی دارد نیازمند قیام برای انجام وظایف رسانه ای هستیمدبیرکل اتحادیه رادیو تلویزیون های اسلامی در اختتامیه نهمین جشنواره رسانهای الغدیر با اشاره به توطئه های مختلف غرب در منطقه گفت نیاز-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها