واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش میدهد
پاسخ شهید بهشتی به خیانتهای بنیصدر چه بود؟ / ماجرای دوخته شدن پیکر 10 پروانه عاشق به سیمخاردار
شهید عبدالرضا از شهید بهشتی میپرسند: وظیفه ما در مورد بنیصدر و خیانتهایی که از سوی او میشود، چیست؟ او گفت: «مقاوم و صبور باشید و توکل به خداوند کنید، چون راه درازی در پیش داریم، انشاالله درست میشود».
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، خاطرات تلخ و شیرین رزمندگان دفاع مقدس همواره بخشی از جذابترین چهره آن سالها را برای مخاطبان به تصویر میکشد، خاطرات و روایاتی که هر کلمه به کلمه آن میتواند تورقی از تاریخ را از آن خود کند. خبرنگار فارس در ساری به سراغ برخی از رزمندگان هشت سال دوران دفاع مقدس رفته و پای صحبتهای این عزیزان نشسته که در ذیل آن را میخوانید: * حلقههای وصل! رمضانعلی بابایی میگوید: در عملیات کربلای چهار، به تعداد افراد گروه ما، 45 حلقه به طناب زدند تا در حین عبور از آب اروند، از هم جدا نشویم، در نخستین حلقه شهید غلامحسین حیدری که اهل خلیلشهر «بهشهر» بود، قرار گرفت، وسطهای اروند که رسیدیم حجم تیراندازی دشمن زیاد شده بود و از آنجا که غلامحسین نفر اول بود تیری به او اصابت کرد، دستش را از حلقه جدا کرد اما بقیه بچهها را تشویق به ادامه عملیات کرد. هرچه به او میگفتیم: «چه شده است؟»، حرفی نمیزد و فقط میگفت: «شما ادامه دهید». بعدها وقتی که شنیدیم او به ساحلمان رسید، از فرط خونریزی به درجه رفیع شهادت نائل آمده، پیش خودمان گفتیم: «برایش انجام مأموریت، اهمیتش بیشتر از جانش بود، چراکه در صورت اعلام مجروحیت، یک یا دو نفر میبایست او را به عقب برگردانند».
* راه زیادی در پیش داریم عبدالحسین کلبادینژاد میگوید: چند روز قبل از شهادت شهید بهشتی، به همراه شهید عبدالرضا کلبادینژاد و دو نفر از دوستان به ملاقات ایشان در دفتر کارش «حزب جمهوری اسلامی ایران»، به تهران رفتیم، پس از سوالهای مختلف و گرفتن پاسخ، شهید عبدالرضا از شهید بهشتی میپرسند: وظیفه ما در مورد بنیصدر و خیانتهایی که از سوی او میشود، چیست؟ شهید بهشتی تبسمی کرد و دستی به محاسن کشید و گفت: «مقاوم و صبور باشید و توکل به خداوند کنید، چون راه درازی در پیش داریم، انشاالله درست میشود». * دستبرد از سنگر عراقیها سمیعالله مظفری میگوید: سال 60 با گروهی از برو بچههای گلوگاه به جبهه رفته بودم که ما را یک راست بردند به پاوه، آن وقتها فرمانده سپاه پاوه شهید حاجهمت بود، مدتی شد که آوازه فعالیتهای ما در بین رزمندگان پیچید، یکی از کارهای جالبی که بچهها انجام میدادند، این بود که شبها برای تهیه مهمات به سنگرهای عراقیها، دستبرد میزدند، ابتدا بدون اجازه فرمانده محور انجام میشد، ولی وقتی سنگر پر از مهمات را در کنار سنگرهایمان ساختیم، قضیه را به فرمانده عملیات محور گزارش کردیم، ابتدا باورشان نمیشد ولی وقتی مهماتها را دیدند، تعجب کردند. به یک مشکل برخورده بودیم، بعضی از مهماتها، از قبیل خمپاره 82 به قبضه خمپاره 81 نمیخورد، برای همین باید قبضه خمپاره 82 را که ساخت «بلوک شرق» بود، تهیه میکردیم، بچهها اینبار به سراغ سنگرهای خمپاره عراقیها رفتند تا مشکل قبضه را مثل تهیه گلوله خمپاره رفع کنند، عملیات بهخوبی انجام شد و بچهها توانستند یک قبضه خمپاره 60 و یک قبضه خمپاره 82 را از سنگرهای عراقی تهیه کنند.
* رویای صادقانه عباس محمودجانلو میگوید: شهیدی داریم در گلوگاه به نام مسلم گلوگاهی، این شهید در آشپزخانه لشکر ویژه 25 کربلا کار میکرد، در مرحله اول عملیات کربلای یک رفت پیش سردار شهید منصور کلبادینژاد و به او گفت: «دوست دارم برای شرکت در عملیات به گردان پیاده بیایم». شهید منصور به او گفت: «گردان ما وارد عمل شد، اگر بخواهی شرکت کنی باید بروی پیش محمودجانلو»، مسلم وقتی آمد پیش من، بدون مقدمه گفت: «از تو چیزی را میخواهم که دوست ندارم جواب رد بشنوم». پیش خودم گفتم، حتماً نیرویی را در بین نیروهای ما شناسایی کرده که به درد آشپزخانه میخورد، گفتم: «به چشم! هر کس را میخواهی بگو، من حرفی ندارم». لبخندی زد و گفت: «اینبار میخواهم خودم را به شما تحمیل کنم». گفتم: «چی میگی مسلم؟! آشپزخانه لشکر به تو نیاز دارد». گفت: «میدانم ولی باید در این عملیات شرکت کنم، خواب دیدم که شهید میشوم، حالا که به من الهام شده شهید میشوم، خود من نیز باید بهسوی شهادت گام بردارم». گفتم: «این چه حرفیه؟ اگر قرار است شهید بشوی، هر جا که باشد شهادت به سراغت میآید». گفت: «تا حالا از آشپزخانه کسی شهید نشده؟»، گفتم: «من این کار را نمیکنم». حق هم داشتم چون واقعاً به وجودش نیاز بود، او در جوابم گفت: «اگر مرا نبری، آن دنیا پیش حضرت فاطمه (س) از تو شکایت میکنم». او را بغل کردم و گفتم: «اگر شهید نشدی شکایت کن، اگر شدی شفاعت»؛ بعد از عملیات شنیدم مسلم گلوگاهی شهید شده است، پرسوجو کردم ببینم نحوه شهادتش چگونه است، گفتند: «براثر بمباران دشمن به شهادت رسید!»
* جان برکفی به قید قرعه! تصمیم گرفتیم از میان 75 نفر نیرویمان، تعداد 9 نفر را برای انجام عملیات شهادتطلبانه جدا کنیم تا در صورت نیاز از وجود این جان برکفان بهرهمند شویم، کل 75 نفر را جمع کردیم و موضوع را با آنان در میان گذاشتیم، وقتی صحبتهایمان تمام شد و گفتیم داوطلب میخواهیم، 70 نفر دست بلند کردند. حالا مانده بودیم که چگونه از میان این 70 نفر، 9 نفر را انتخاب کنیم، یکی از دوستان پیشنهاد داد به قید قرعه این کار انجام شود، پیشنهاد مورد موافقت قرار گرفت، اسم همه داوطلبان را نوشتیم و داخل کلاه خودی گذاشتیم، وقتی اسم نفر اول، از میان کلاهخود درآمد، آن رزمنده با شور و شعف زایدالوصفی اعلام آمادگی کرد که قند تو دل بقیه آب شد. سریع رفت به سمت تانکر آب و وضو گرفت و نماز خواند، وقتی اسم نفر نهم اعلام شد، کل گروهان پُقی زدند زیر گریه، ناراحت از این که چرا اسم آنها درنیامد، رزمندهای بود به نام مهران درویشی که اهل بهشهر بود، بیقراری و گریههایش از بقیه بیشتر بود، آمد پیش من و گفت: «من باید حتماً جزو این گروه باشم». گفتم: «شدنی نیست! خودت دیدی که قرعهکشی شد، در ضمن معلوم نیست که از این افراد استفاده کنیم». لبخندی زد و گفت: «شما بیدلیل کاری را انجام نمیدهید، در ضمن من کاری ندارم که شما چه میخواهید انجام دهید، من میخواهم جزو این گروه باشم». گفتم: «خودت برو به آنها بگو اگر قبول کردند، جایگزین بشو»، گروه 9 نفره شهادتطلب را جمع کردیم و گفتیم: «بین شما اگر کسی هست که زن و بچه دارد جای خودش را به درویشی بدهد». هیچکس قبول نکرد، درویشی ناامیدانه رفت به سمت سنگر، دقایقی بعد با یک پتو و قرآن بهسمت تپهها راه افتاد، وقتی یکی از بچهها ما را در جریان گذاشت، گفتم: «کاری نداشته باشید، ببینم چه کار میکند». او را تعقیب کردیم، رفت گوشهای و شروع کرد به گریه و زاری، میگفت: «خدایا! من چه گناهی کردم که جز این گروه نشدم». آنقدر گریه کرد که من دلم سوخت و رفتم جلو و گفتم: «بیا دعایت مستجاب شد، گروهها را از 9 نفر به 10 نفر تغییر میدهیم»؛ اول باورش نشد، ولی وقتی دید حرفهایم جدی است، از خوشحالی مرا به آغوش کشید. البته این کارمان مورد اعتراض بقیه واقع شد ولی ما تصمیممان را گرفته بودیم، شهید مهران درویشی در عملیات والفجر 4 به اتفاق همان 9 نفر، روی سیم خاردارها خوابیدند تا بقیه نیروها از روی آنها عبور کنند و از میان آن 10 نفر تنها کسی که آنجا به شهادت رسید، مهران بود که شهادتش این را به ما فهماند که این مقام برای خالصان درگاه خداست. انتهای پیام/86029/ت40
94/07/18 - 12:46
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 26]