واضح آرشیو وب فارسی:فارس: به مناسبت ۲۲ ذیالحجه
اسراری که امام علی(ع) به یار ایرانی خود گفت
امام علی(ع) خطاب به «میثم تمار» یار ایرانی خود فرمود: بعد از من، تو را به دار میآویزند و نیزه بر تو میزنند و دماغ و دهانت پر از خون شده، محاسنت خضاب میشود و جلوی خانه عمرو بن حریث بر نخلی آویزان میکنند
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، 22 ذیالحجه سالروز شهادت میثم تمار یار ایرانی امام علی(ع) است، شیخ مفید در کتاب ارشاد خود درباره این یار صدیق امیرالمؤمنین مینویسد: میثم تمار غلام زنی از بنی اسد بود، حضرت علی(ع) او را خرید و آزاد کرد ... و فرمود: رسول خدا(ص) به من خبر داده که اسم تو در عجم، میثم است و روزی به ایشان فرمود: تو را بعد از من به دار می آویزند و نیزه بر تو میزنند و دماغ و دهانت پر از خون شده، محاسنت خضاب میشود و جلوی خانه عمرو بن حریث بر نخلی آویزان میکنند، پس از این میثم روزها میآمد و کنار آن نخلی که حضرت به او نشان داده بود، نماز میخواند. روزی امسلمه به او گفت: من از رسول خدا(ص) شنیدم که در نیمههای شب سفارش تو را به امیرالمؤمنین(ع) میکرد، میثم از امسلمه پرسید: امام حسین(ع) کجاست، من خیلی مشتاق دیدار اویم که إنشاءالله نزد خدا با هم ملاقات میکنیم . سرانجام نیز عبیدالله او را گرفت و به همان تفصیلی که حضرت علی(ع) فرموده بود او را شهید کرد و به همان نخل آویزان کرد، این جریان 10 روز قبل از ورود امام حسین(ع) به عراق بود، به مناسبت سالروز شهادت مدافع ولایت میثم تمار در ادامه برشهایی از زندگانی وی بیان میشود:
*تمار همراه خانواده به سوی کوفه شیعهنشین آمد میثم تمار همانطور که از اسمش مشخص است، خرما فروشی بود که در کوفه زندگی میکرد و از موالیان بود. «موالیان» عجمهایی بودند که در بین عربها زندگی میکردند، موالی به ایرانیانی گفته میشد که در بلاد اسلامی زندگی میکردند، به بیان دیگر به ایرانیانی که از شهر و کاشانه خود آمده بودند و در مناطق عربنشین دنیای اسلام مثل کوفه که یکی از مراکز تشیع بوده، با قبایل عرب زندگی میکردند، موالی گفته میشد. موالیان در دورههای غیر از خلافت حضرت امیرالؤمنین(ع) نسبت به عربها بهره کمی از بیتالمال داشتند، اما حضرت امیر(ع) در دوران خلافت خودشان این تبعیضهای اقتصادی را برداشتند و بین عرب و عجم در بهرهبرداری از بیتالمال فرقی نگذاشتند، حتی معروف است که عرب و عجم را به یک چشم میدیدند. *مردی از تبار آذربایجان/ماجرای نخستین دیدار تمار با امام علی(ع) منطقهای که میثم تمار پیش از اسلام ساکن آنجا بود و در آن متولد شده، منطقهای به نام «ران» است که در آذربایجان قرار داشت، البته شهرهایی مانند کرمان و فارس هم در منابع گفته شده، اما در ظاهر، نقل قویتر این است که زادگاه جناب میثم منطقه آذربایجان بوده است، بنابراین میثم تمار، ایرانی و اهل منطقه آذربایجان است. میثم تمار نیز مانند بقیه موالیان که پس از اسلام برای نزدیکی بیشتر به خاندان طهارت به مناطق عربنشین آمده بودند، به کوفه آمده بود، وی اولین بار امیرالمؤمنین را در کوفه دیدار میکند، در آن زمان میثم غلام یک زن عرب بوده و چون موالی بوده، خدمتگزاری این خانواده را در کوفه انجام میداده است. بعد از آن امام علی(ع) میثم را از آن زن عرب میخرد و آزاد میکند، در واقع میثم آزاد شده امیرالمؤمنین(ع) است، در دیدار اولی که بین میثم و امام علی(ع) اتفاق میافتد، حضرت از ایشان میپرسد که اسم تو چیست؟ وی پاسخ میدهد: «سالم». حضرت(ع) میفرماید: اما پیامبر خدا(ص) به من فرمود که پدرت اسم تو را در ایران و در سرزمین خودت، میثم گذاشته است. میثم بسیار متعجب میشود که رسول خدا(ص) و جانشین او امیرالمؤمنین(ع) درست میگویند و اسمش قبلاً میثم بوده است. اما در این منطقه و کوفه هیچ کس این را نمیداند و کسی از این موضوع با خبر نیست. *2 رازی که امام علی(ع) برای تمار بازگو کرد امام(ع) به میثم میفرماید: از امروز نامت همان میثم باشد و همان نامی که پدرت بر تو گذاشت و همان نامی که رسول خدا(ص) مرا از آن نام باخبرم کرد، حضرت به میثم که نامش را از میثم به سالم تغییر داده بود، دستور میدهد که دوباره به همان نام قبلی برگردد. میثم تمار یک روز صبح خدمت امام علی(ع) میرسد و به منزل حضرت(ع) میرود، حضرت در چشمان میثم خیره میشود و میفرماید: به خدا قسم روزی را میبینم که به خاطر دوستی تو با من، دست و زبانت را میبرند و تو را از نخل آویزان میکنند. میثم میپرسد: آیا واقعاً این اتفاق میافتد؟ حضرت(ع) میفرماید: آری! به خدای کعبه قسم که این اتفاق میافتد و این رازی است که پیامبر(ص) به من گفته است، وی در پاسخ به امیرالمؤمنین(ع) میگوید: هرگز پیامبر اکرم(ص) دروغ نمیگوید و من ایمان دارم همان چیزی که شما فرمودید، اتفاق میافتد. 20 سال از این ماجرا میگذرد، امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن مجتبی(ع) به شهادت رسیدهاند و در این زمان امام حسین(ع) به امامت رسیدهاند، میثم تمار برای ملاقات امام حسین(ع) به سمت شهر مدینه حرکت میکند. میثم سراغ خانه امام حسین(ع) را میگیرد و در آنجا امسلمه، همسر پیامبر(ص) را میبیند.
*امام حسین(ع) هم مشتاق دیدار «تمار» بود میثم در مورد امام حسین(ع) سؤال میکند، نکته جالب اینکه امسلمه به میثم میگوید: امام حسین(ع) نیز از شما زیاد یاد میکنند، طبیعتاً در دورهای که امیرالمؤمنین(ع) در کوفه بوده و حسنین(ع) نیز در کوفه بودند، مطمئناً ملاقاتهایی بین میثم و اباعبدلله اتفاق افتاده بود و وقتی ام سلمه این خبر را به میثم میدهد، میثم خیلی خوشحال میشود و میگوید: دلم میخواهد زودتر امام را ببینم. امسلمه میگوید: ایشان در منزل تشریف ندارند و به باغشان رفتهاند. میثم به دیدار امام حسین(ع) میرود و با این دیدار خاطرات امیرالمؤمنین(ع)، در دل امام حسین(ع) و میثم زنده میشود. *پیشگویی امام علی(ع) درباره تمار چه زمانی تحقق مییابد در نهایت پیشگویی که امیرالمؤمنین(ع) در مورد شهادت میثم تمار میکند، به واقعیت میپیوندد، وقتی عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه میشود، دستور میدهد تا یاران و مرتبطان با امام حسین(ع) را دستگیر کنند. میثم نیز دستگیر میشود و هنگامی که با دستان بسته او را به دیدار عبیدالله میبرند، عبیدالله با تمسخر میگوید: این برده ایرانی این قدر مهم شده است که با حسین(ع) دیدار میکند و وارد نهاد سیاست شده است. همچنین در جایی نقل شده است که ابن زیاد به جناب میثم جسارت میکند و از اینکه میثم با دشمنان خلیفه که یزید بوده، رویارویی میکند و با امام حسین(ع) ارتباط گرفته، ایشان را مورد آزار و اذیت قرار میدهد. ابن زیاد تا حدی پیش میرود که میگوید الآن خدای تو کجاست که تو را کمک کند. میثم خون از چهره پاک میکند و میگوید: در کمین تو و دشمنان است. در نهایت میثم اینقدر درشتگویی میکند و پاسخهای دندان شکن به ابن زیاد میدهد که وی میگوید: چطور جرأت میکنی با من اینگونه صحبت کنی؟ میثم میگوید: امیرالمؤمنین(ع) به من گفته تو زبان مرا میبری و از نخلی آویزانم میکنی و در پایان مرا میکشی، جالب اینجاست که جناب میثم میگوید: حتی من میدانم آن نخل کجاست و آن را میشناسم و اگر بخواهی به تو نشان میدهم. ابن زیاد برای اینکه امام علی(ع) را دروغگو خطاب کرده باشد، میگوید: حالا که اینطور است، من برخلاف آن گفته کار میکنم. اما میثم که ایمان کامل به ائمه خود داشته، میگوید: مولای من هرگز دروغ نمیگوید و این به واقعیت میپیوندد. در اینجا عبیدالله، میثم را زندانی میکند، میثم در زندان کوفه شروع به سخنرانی میکند و زندانیان را علیه حکومت مرکزی بنیامیه و یزید و حاکمیت کوفه یعنی عبیدالله بر میشوراند. میثم تمار اینقدر از اینها بدگویی میکند تا نظام سلطه مجبور میشود، وی را از زندان خارج کرده و دست و پایش را بریده و بر نخلی آویزان کند. میثم تمار هنوز بر بالای دار با دست و پای بریده، دست از برداشتن پرده از چهره کریه نظام سلطه اموی نمیکشد و برای مردم صحبت میکند و ظلم حکومت را افشا میکند تا جایی پیش میرود که در روز سوم همان جا بالای دار عبیدالله مجبور میشود، همان پیشگویی امام علی(ع) را رقم بزند. انتهای پیام/
94/07/14 - 11:37
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 40]