واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: حسين كچوئيان: بحران تجدد، بحران عميقي است
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: فرهنگ و ادب - حكمت و فلسفه
حسين كچوئيان در همايش «سنت در گذر زمان» از «تجدد در بحران» سخن گفت.
به گزارش خبرنگار بخش حكمت و فلسفهي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، كچوئيان كه روز گذشته (شنبه) در تالار شهيد آويني پرديس هنرهاي زيباي دانشگاه تهران سخن ميگفت، عنوان كرد: بحران در مدرنيته از جهاتي بحث جديدي نيست و با تعبيرهاي گوناگوني كه از اين مسأله در ذهنمان داريم، اينجور نشان ميدهد كه انگار مدرنيته هميشه در بحران بوده است؛ مضاميني چون تناقضهاي مدرنيته، معماهاي مدرنيته، ناخوشنوديهاي مدرنيته و مفاهيمي از اين دست كه از وجود بحراني در مدرنيته خبر ميدهد و اين بحران، عرصهي عمومي جامعه و حوزههاي مختلف را درگير كرده است .
اين استاد جامعهشناسي با طرح اين پرسش كه منظور از بحران در مدرنيته چيست، خاطرنشان كرد: اينجا مراد از بحران در مدرنيته، بحران در بنيادهاست. با وقوع مدرنيته در بنيادها ترديد ميشود و ديگر نگاه مدرنيته با آن خداباوري الهياتي منطبق نيست؛ اما از سويي، هيچ تمدني نميتواند بدون اتكا به نقطهاي پيش رود و ميتوان گفت، وجه تمايز تمدنها در بنيادهاي آنهاست؛ بنابراين ميبينيم مسألهي بنياد، مسألهاي لازم و ضروري است. فقدان بنياد در تمدنها به معناي فقدان نقاط اجتماعي است كه اين به معناي فقدان تاريخ در آن جامعه است؛ بنابراين مسألهي بحران در مدرنيته را ميخواهيم به اينجا ادامه دهيم كه تمدنها داراي يك نقطهي بنيادي هستند و ميخواهند با آن بنيادها، خود را به سطح مطلوب برسانند و ميبينيم تا قبل از مدرنيته، يك مبناي الهياتي براي فهم هستي بوده كه در دوران مدرن، اين فهم الهياتي از بين ميرود.
كچوئيان در ادامهي سخن با اشاره به سه دورهي تاريخي مدرنيته در جهان غرب، از آنها به عنوان دوران نوزايي تجدد، تجدد كلاسيك و تجددي كه اكنون در جريان است، ياد كرد و در رويكردي تاريخي به شرح و بسط تحولات مدرنيته به لحاظ معرفتشناختي در جهان غرب پرداخت و يادآور شد: مشخصهي جهان قبل از مدرن، پذيرش جهان غيب و شهود بود كه اين مسأله در دوران مدرن از بين ميرود.
او معتقد است: اتفاقي كه در دوران مدرنيته، بويژه نقطهي تاريخي ظهور نوزايي مدرنيته، افتاد، اين بود كه مدرنيته خود را دورن اين جهان قرار داد و جهان هستي را به تجربههاي حسي محدود كرد، وجه ذاتي عالم را محدود ساخت، اساس بنيادش را بر طبيعت گذاشت و آن ساحت غيبي را نقد كرد و كلا به كناري گذاشت. به تعبيري، مدرنيته در هستيشناسي ماقبل مدرن، برشي زد و جوهر غيبي آن را طرد كرد و تنها جوهر متافيزيكي آن را پذيرفت و طبيعت را به عنوان شاخص درستي و نادرستياش قرار داد. مدرنيته ايدهآلهايش را در پايان تاريخ ميبيند؛ نه در بيرون از تاريخ. در حاليكه ميبينيم تمدنهاي ديني كمال انساني را در اين دنيا قرار نميدهند. البته مدرنيته به يكباره پيوندش را با سنت قطع نكرد و در حاليكه پاي در سنت داشت، طبيعت به عنوان بنياد اصلي مدرنيتهي دورهي اول پذيرفته شد و عقل نيز ابزار درك اين اساس و بنياد بود؛ در حاليكه در تفكر ديني، اساس و بنياد، خدا بود و كتاب خداوند بوده كه بيانگر اردادهي او نيز هست و به تعبيري، در دوران مدرن، عقل جاي انبيا (ع) را ميگيرد.
استاد جامعهشناسي دانشگاه تهران در ادامه به بحث دربارهي مفهوم عقل در سه دورهي تاريخي مدرنيته در غرب پرداخت و تصريح كرد: مدرنيته هر چند در ابتدا بنيادها را به هم ريخت؛ اما در ادامه با بنياد مشخصي كار خود را ادامه داد كه آنها عقل و طبيعتاند؛ اما ميبينيم در تطورات بعدي، مدرنيته اين بنيانها را رفته رفته از دست ميدهد.
كچوئيان با ارائهي تحليلي اجمالي از نقدي كه نيچه و بعدها فوكو بر ساحت طبيعت به عنوان بنيان تفكر مدرن وارد آوردند، يادآور شد: جايگزيني يك جهان درهم برهم و يك تودهي غيرقابل كنترل، دستاورد نقدهايي بود كه بر طبيعت به عنوان بنيان تفكر مدرن وارد شد و اين اتفاق در عقل هم رخ داد.
او همچنين در بخش پاياني صحبتهايش گفت: تجدد با بسط خودش بنيانهايي را كه براي آنها امكان حضور را فراهم كرد، به عنوان نتيجهي منطقي انديشهي خود از بين برد و از اين منظر، تجدد در بحران است؛ يعني نه به گذشته و نه به آينده ميتواند نگاه كند. تجدد ناگزير است به حال دلخوش باشد و دم را در معناي هيچانگاري آن غنيمت بشمرد؛ فارغ از نگاههاي عرفاني و معنوي؛ دمي كه هيچ معنايي در آن نيست. تجدد در بحران تجددي است كه جاي پايي براي خود در عالم نميبيند و هيچ مطلقي را نميبيند و نميتواند هم ببيند. تجدد در بحران تجددي است كه هيچ پرسشي از چيستي خودش نميتواند داشته باشد. درواقع اين كثرت در تقريرها از هستي و گوناگونيهاي فهم از عالم نيز تبعات از دست رفتن آن بنيادهاست. تجدد در بحران نه ميتواند خودش را براي خودش معنادار كند و نه چيزي را براي ديگري.
او در ادامه متذكر شد: اينكه مسلمين به جدال با مدرنيته ميپردازند، به سبب اين است كه مدرنيته ديگر به لحاظ هستي و وجودي امكاني ندارد و تنها مواجههي سياسي و امنيتي با ديگري دارد. هستي از حدود تجدد دارد بيرون ميرود؛ زيرا خودش بيبنياد شده است. بحران تجدد، بحران عميقي است. مرحلهي جديدي از تكامل نيست؛ بلكه بحران تجدد، تبديل كردن تجدد به پوستهاي نازك است كه تلنگري براي انهدامش كافي است.
انتهاي پيام
دوشنبه 6 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 460]