تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835801317
ماجرای توسل «شهید صیاد» به امام زمان(عج) در دره مخوف
واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
فرمانده دلاور ارتش؛
ماجرای توسل «شهید صیاد» به امام زمان(عج) در دره مخوف
هلیکوپتر ما را در یک دره خطرناک پیاده کرد. شروع به جستوجو کردیم و هلیکوپتر بالای سرمان میچرخید. به طرف آلونکی رفتیم که محل زندگی یک پیرزن و پیرمرد بود...
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، «شب خاطره» عنوان برنامه و سنتی چندساله در حوزه هنری است که در آن، رزمندگان و شاهدان جنگ به دور هم جمع شده و به بیان خاطرات خود میپردازند. انتشارات سوره مهر اقدام به انتشار این سلسله جلسات در دو جلد کرده که در آن نام هنرمندان، شاعران و نویسندگان را هم میتوان در کنار نام فرماندهان جنگ و سربازان آن دوران دید. نگاه به جنگ از دید و روایت یک نویسنده و یا کارگردان شاید برای آنان که جنگ را درک نکرده و تنها خاطرات شبهای موشکباران را از دیگران شیندهاند، جذابیت دیگری داشته باشد.
خاطره ذیل روایتیست از شهید صیاد شیرازی درباره وقتی که غائله بزرگ کردستان توسط گروهکهای ضد انقلاب در غرب کشور به اوج رسید، فرمانی از سوی امام رحمةالله علیه صادر شد که: «باید در مدت بیست و چهار ساعت این غائله ختم شود.» مردم به صحنه آمدند و ضد انقلاب پا به فرار گذاشت.
وقتی این فرمان صادر شد، من در پادگانی در اصفهان بودم، یک مرتبه دیدم اوضاع به هم ریخت و مردم جلوی پادگان تجمع کردند و گفتند: «ما را به کردستان بفرستید.»
اولین فرمان فرمانده کل قوا، آن هم در چهره یک روحانی معظم و ولیفقیه تا آن موقع بیسابقه بود. قبل از انقلاب، دوستان شک داشتند که آیا یک روحانی میتواند فرماندهی کند؟! آن موقع نمیشد این را ثابت کرد. ما هم جز همان علاقه و اعتقاد قلبی خودمان، چیز دیگری نداشتیم. پیش از این هنوز بدنه ارتش متزلزل بود و در مدیریت و سازماندهی مشکل داشتیم. این فرمان که صادر شد در پادگانها برو، بیا و جنب و جوش عجیب و بیسابقهای حاکم شد و هجوم یکباره مردم ما را غافلگیر کرد. مردم از ما میخواستند که فرمان امام هر چه زودتر اجرا شود و از ما گزارش کار و اطلاعات میخواستند.
فرمان و آمادهباش امام جدی بود، باید هر چه زودتر حرکت میکردیم. ولی دره پاوه از نظر رزمی، گنجایش یک گردان را هم برای عملیات نداشت، چه برسد به یک لشکر و تیپ.
با مردم قراری در محل چهارباغ گذاشتیم و اولین سخنرانی من در آنجا بود. گزارشی به مردم دادیم و آنها را به آرامش و صبر دعوت کردیم.
حرکت برقآسای شهید دکتر مصطفی چمران و رزمندگان همراه او از محورهای «نوسود» گرفته تا مرز مریوان و بانه و سردشت، ضد انقلاب را به طور موقت خفه کرد. ولی آنها بیکار ننشسته و مرتب به روستاها حمله میکردند و در راهها کمین میگذاشتند. این را هم بگویم که اولین اکیپ پنجاه و دو نفره پاسداران اصفهانی که به کردستان رفته بودند، حین بازگشت، در جاده دهکده «دارساوین» از منطقه بانه و سردشت، کمین خوردند و به شهادت رسیدند. در اصفهان غوغایی شده بود. همه میخواستند برای انتقامگیری بروند. در نهایت قرار شد ابتدا ما برویم اوضاع را بررسی کنیم تا بعد نیرو اعزام شود.
من و سردار صفوی مأمور شدیم به کردستان برویم. قرار شد اول برویم پیش چمران. به تهران آمدم و سراغش را گرفتم. گفتند: «در حسینیه بنیفاطمه است.» به آنجا که رفتم، مشغول گفتن خاطرات مبارزاتش بود. آن شب هم واقعاً یک «شب خاطره» بود. مردم مشتاقانه گوش میکردند و چنان جذاب و شیرین سخن میگفت که تا یک و سی دقیقه شب طول کشید و کسی احساس خستگی نکرد. چون با زبان دل حرف میزد، به دل مینشست. پس از پایان جلسه، افتخار آشنایی با او را پیدا کردم. در همان برخورد اول محبتش به دلم نشست. وقتی خودم را معرفی کردم و گفتم میخواهم به کردستان بروم، گفت: «اتفاقاً ما هم داریم به آنجا میرویم. انشاءالله همه با هم، فردا با یک هواپیما میرویم کرمانشاه.»
روز بعد به کرمانشاه رفتیم و از آنجا با یک هلیکوپتر شنوک به سنندج، بانه و سردشت. خبر شهادت پنجاه و دو نفر درست بود. فوراً دست به کار تحقیق و بررسی و شناسایی منطقه شدیم. چمران مشغول تماس، برنامهریزی و تدبیر بود و من محو کار او. یکدفعه برگشت و گفت: «به من خبر دادند که محل مهمات ضد انقلاب کجاست. چند نفر داوطلب میخواهم که با این هلیکوپتر بروند کاووش کنند.» ما که دلمان برای اینجور کارها لک زده بود، تا گفت: «داوطلب»، سریع لبیک گفتیم. هفت یا هشت نفر بودیم که به هر کدام یک تفنگ ژ ـ سه دادند و چهل فشنگ.
هلیکوپتر ما را در یک دره خطرناک پیاده کرد. شروع به جستوجو کردیم و هلیکوپتر بالای سرمان میچرخید. به طرف آلونکی رفتیم که محل زندگی یک پیرزن و پیرمرد بود. تا آمدیم بپرسیم که اینجا چه خبر است؟ گلولـهای زوزهکشان از کنار گوشم رد شد و لحظهای بعد گلولـه دوم آمد.
زود پراکنده شدیم. به بچهها گفتم: «توی تله افتادیم، باید به سرعت به طرف بلندی برویم و پناه بگیریم.» در جهت تیر به سمت یال حرکت کردیم. هلیکوپتر که از آن بالا شاهد به دام افتادن ما بود دور زد و رفت. یک ربع بعد چند فروند هلیکوپتر آمدند. مقداری عقبتر پرواز میکردند. رزمندگان پیاده شدند و جلودارشان شهید چمران بود که لباس پلنگی به تن و یک اسلحه یوزی به دست داشت. در همین هنگام رگبار گلوله ضد انقلاب به روی آنها بارید و درگیر شدند. ما از آن فاصله هیچ کاری از دستمان بر نمیآمد، انگار یک نمایش را تماشا میکردیم. هوا کمکم تاریک میشد، چیزی نگذشت که هلیکوپتر آمد و آنها را برد و ما ماندیم و آن دره مخوف و وحشتناک.
نه بیسیم داشتیم و نه مهمات کافی برای نبرد؛ با همراهانی که همدیگر را نمیشناختیم: دو ارتشی، دو سپاهی و یک پیشمرگ مسلمان کُرد. من به آنها گفتم: «بکشید بالا تا به ما تسلط نداشته باشند.» کمی گذشت، دیدم اینطوری نمیشود، باید یک نفرمان فرماندهی را به عهده بگیرد. من پیشقدم شدم و کمی برایشان صحبت کردم و گفتم: «برادرها توجه کنید، من سروان صیاد هستم و دورههای رنجری و چتربازی دیدهام، بنابراین، از این پس فرمانده شما هستم! اگر میخواهید نجات پیدا کنید هر چه میگویم مو به مو گوش کنید. ما جایی را بلد نیستیم، باید بروید دور تپه سنگر بگیرید و آماده درگیری باشید.»
این را که گفتم، از حرف خودم خندهام گرفت. مگر میشود با چهل فشنگ تا صبح مقاومت کرد؟! باور کنید یک توسل خاصی به امام زمان (عج) پیدا کردم. همین که دعای فرج را زیر لب زمزمه کردم بلافاصله در ذهنم طرح یک عملیات رژه رفت و اینکه: «یک لحظه درنگ در اینجا اشتباه محض است، باید به همان ترتیبی که درس سازماندهی در شب عملیات نامنظم را خواندی اینها را سازماندهی کنی و ده دقیقه آموزش بدهی و بعد با کمک و جهتیابی ستارهها، به سمت سردشت حرکت کنی. ضمناً آن پیشمرگ هم راهنمای خوبی برای شناخت راه کوهستانی منطقه است.»
همین را ابلاغ و سازماندهی کردم و با سه شماره دستور حرکت دادم. برای محکمکاری به پیشمرگ کُرد (که کمی به او مشکوک شده بودم) گفتم: «خوب حواست جمع باشد، اگر احساس کنم قصد توطئه داری و بخواهی ما را به سمت تله هدایت کنی با یک تیر خلاصت میکنم.»
سختی کار، گذشتن از آن دره جنگلی و رهایی از محاصره بود که باید بدون سر و صدا انجام میشد تا ضد انقلاب گرای موقعیت ما را نگیرد. حدود نیم ساعت طول کشید تا از دره کشیدیم بالا و در مسیر قرار گرفتیم. مسیر ناهموار و پاها تاول زده بود.
حدود چهار ساعت بعد به رودخانهای نزدیک سردشت رسیدیم. در کنار پل «کلته» ایستادیم و گفتم: «چند قدم جلوتر پاسگاه ژاندارمری خودمان است. شما همینجا درازکش و بیصدا بخوابید تا من و پیشمرگ به پاسگاه خبر بدهیم.» پیشمرگ گفت: «من نمیآیم!» گفتم: «چرا ؟» گفت: «به خاطر اینکه اینها بدون ایست میزنند.» گفتم: «بسیار خوب، تو هم بمان، من خودم تنها میروم.» و بعد مثل یک عابر به سمت پاسگاه حرکت کردم. هنوز به بیست متری پل نرسیده بودم که به سویم شلیک شد! خودم را پرت کردم روی زمین. پیشمرگ راست میگفت، بدون ایست شلیک کردند. فریاد زدم که: «خودی هستم نزنید.» گفت: «کی هستی؟» گفتم: «سروان صیاد!» مرا نمیشناخت. گفت: «هر کی هستی تفنگت را زمین بگذار و دستهایت را بالا بگیر و بیا جلو.» آهسته جلو رفتم و با یک استوار مشغول صحبت شدم که یکدفعه از بالای برج پاسگاه آتش شدیدی به سوی دامنهای که بچهها بودند باز شد. داد زدم که: «نزنید، نزنید، آنها بچههای ما هستند.» الحمدلله آنها هم جان سالم بهدربردند.
آن شب حال عرفانی عجیبی داشتم. چون ما رفتنی بودیم، ولی خدا نجاتمان داد. آن شب نماز مغرب و عشا را حدود ساعت یازده خواندیم. یک نماز شکر واقعی بود. پس از نمازم گفتم به چمران بیسیم بزنید و بگویید نگران ما نباشد، ما زندهایم. ساعت هشت و سی دقیقه صبح چمران با هلیکوپتر آمد و با خوشحالی از ما تشکر و قدردانی کرد. بعد از من خواست تا قصه نجات از مهلکه را بگویم و من هم گفتم. تسنیم
۱۰/۰۷/۱۳۹۴ - ۲۱:۱۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 24]
صفحات پیشنهادی
خاطره شهید صیاد شیرازی از دره مخوف و توسل به امام زمان(عج)
دولت بهار کتاب شب خاطره در خود روایت فرماندهان و شاهدان عینی از جنگ را جای داده است یکی از روایت های خواندنی این کتاب مربوط است به خاطره ای از شهید صیاد شیرازی از دره ای مخوف در کردستان به گزارش دولت بهار به نقل از تسنیم شب خاطره عنوان برنامه و سنتی چندساله در حوزه هنری استخاطره شهید صیاد شیرازی از توسل به امام زمان(عج)
کتاب شب خاطره در خود روایت فرماندهان و شاهدان عینی از جنگ را جای داده است یکی از روایت های خواندنی این کتاب مربوط است به خاطره ای از شهید صیاد شیرازی از دره ای مخوف در کردستان به گزارش مشرق شب خاطره عنوان برنامه و سنتی چندساله در حوزه هنری است که در آن رزمندگان و شاهدان جنگخاطره شهیدصیادشیرازی از دره مخوف کردستان
کتاب شب خاطره در خود روایت فرماندهان و شاهدان عینی از جنگ را جای داده است یکی از روایت های خواندنی این کتاب مربوط است به خاطره ای از شهید صیاد شیرازی از دره ای مخوف در کردستان به گزارش تسنیم شب خاطره عنوان برنامه و سنتی چندساله در حوزه هنری است که در آن رزمندگان و شاهدان جنگهمزمان با هفته دفاع مقدس صورت گرفت افتتاح یادمان شهدای گمنام آرمیده در دانشگاه آزاد یادگار امام (ره)
همزمان با هفته دفاع مقدس صورت گرفتافتتاح یادمان شهدای گمنام آرمیده در دانشگاه آزاد یادگار امام ره یادمان شهدای گمنام آرمیده در دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام ره شهرری همزمان با هفته دفاع مقدس با حضور رئیس دانشگاه آزاد اسلامی افتتاح شد به گزارش خبرگزاری فارس از جنوب استاهتاکی یک طنزنویس گستاخ به امام زمان (عج)
نبوی طنزنویس نیست یک متلک پران است که موضع رسمی خود را هم مشخص نکرده و هر از چندی برای جلب توجه هجمه جدیدی می کند به گزارش لرسو و به نقل از باشگاه خبرنگاران اگر مفهوم مهدویت بزرگ نبود و ترس بر اندام کسانی نمی انداخت که سوداگری های سودجویانه ای برای دین و دنیای مردم دارند هر اورود سازمان بازرسی به ماجرای سیل های اخیر
ناصر سراج رئیس سازمان بازرسی کل کشور در پاسخ به این سؤال که آیا سازمان بازرسی کل کشور در ارتباط با سیل اخیر در شهرستان ورامین ورود کرده یا خیر گفت در ارتباط با این مسئله ورود کردیم و گزارش هایی نیز تهیه و پس از جمع بندی نهایی به مراجع ذی صلاح ارسال شد به گزارش تابناک ناصر سامام جمعه رشت: رییس جمهوری سخنرانی تاثیرگذاری در سازمان ملل ایراد کرد
به گزارش خبرنگار ایرنا آیت الله زین العابدین قربانی روز چهاشنبه در همایش استانی ائمه جمعه استان گیلان که در شهرستان ماسال برگزار شد افزود برخی رسانه ها یک بُعد را در نظر می گیرند و آن اینکه چرا رییس جمهوری به محض شنیدن خبر کشته شدن حاجیان سازمان ملل را ترک نکرد وی ادامه دادمزمان با هفته دفاع مقدس صورت میگیرد برپایی 15 یادواره شهید در ورامین
مزمان با هفته دفاع مقدس صورت میگیردبرپایی 15 یادواره شهید در ورامینرئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان ورامین از برنامههای دفاع مقدس در این بنیاد خبر داد و گفت حدود 15 یادواره شهید همزمان با هفته دفاع مقدس در شهرستان ورامین برگزار یشود به گزارش خبرگزاری فارس از جنوب استفارس گزارش میدهد آیا حدیثی که فاجعه منا را با ظهور امام زمان(عج) مرتبط میداند، صحت دارد
فارس گزارش میدهدآیا حدیثی که فاجعه منا را با ظهور امام زمان عج مرتبط میداند صحت داردپس از فاجعه دلخراش منا روایتی در شبکههای مجازی دست به دست میشود که از نزدیکبودن ظهور امام زمان ع خبر میدهد اما این روایت تا چه اندازه صحیح است به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فامام زمان(عج) از کجا ظهور میکنند؟
امام زمان عج از کجا ظهور میکنند آنگاه تعداد ۱۰ هزار نفر تکمیل مىشود و وجود مقدس حضرت بقیه الله عج با سپاه ۱۰ هزار نفرى به اصلاح جهان مىپردازند به گزارش حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان این روزها حجاج بیتالله الحرام در سرزمین عرفات و منا و مکه مع-
گوناگون
پربازدیدترینها