محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827275072
خاطره شهید صیاد شیرازی از دره مخوف و توسل به امام زمان(عج)
واضح آرشیو وب فارسی:دولت بهار: دولت بهار: کتاب «شب خاطره» در خود روایت فرماندهان و شاهدان عینی از جنگ را جای داده است. یکی از روایت های خواندنی این کتاب مربوط است به خاطره ای از شهید صیاد شیرازی از دره ای مخوف در کردستان.به گزارش دولت بهار به نقل از تسنیم، «شب خاطره» عنوان برنامه و سنتی چندساله در حوزه هنری است که در آن، رزمندگان و شاهدان جنگ به دور هم جمع شده و به بیان خاطرات خود می پردازند. انتشارات سوره مهر اقدام به انتشار این سلسله جلسات در دو جلد کرده که در آن نام هنرمندان، شاعران و نویسندگان را هم می توان در کنار نام فرماندهان جنگ و سربازان آن دوران دید. نگاه به جنگ از دید و روایت یک نویسنده و یا کارگردان شاید برای آنان که جنگ را درک نکرده و تنها خاطرات شب های موشک باران را از دیگران شینده اند، جذابیت دیگری داشته باشد. خاطره ذیل روایتی ست از شهید صیاد شیرازی درباره وقتی غائله بزرگ کردستان توسط گروهک های ضد انقلاب در غرب کشور به اوج رسید، فرمانی از سوی امام رحمةالله علیه صادر شد که: «باید در مدت بیست و چهار ساعت این غائله ختم شود.» مردم به صحنه آمدند و ضد انقلاب پا به فرار گذاشت. وقتی این فرمان صادر شد، من در پادگانی در اصفهان بودم، یک مرتبه دیدم اوضاع به هم ریخت و مردم جلوی پادگان تجمع کردند و گفتند: «ما را به کردستان بفرستید.» اولین فرمان فرمانده کل قوا، آن هم در چهره یک روحانی معظم و ولی فقیه تا آن موقع بی سابقه بود. قبل از انقلاب، دوستان شک داشتند که آیا یک روحانی می تواند فرماندهی کند؟! آن موقع نمی شد این را ثابت کرد. ما هم جز همان علاقه و اعتقاد قلبی خودمان، چیز دیگری نداشتیم. پیش از این هنوز بدنه ارتش متزلزل بود و در مدیریت و سازماندهی مشکل داشتیم. این فرمان که صادر شد در پادگان ها برو، بیا و جنب و جوش عجیب و بی سابقه ای حاکم شد و هجوم یک باره مردم ما را غافلگیر کرد. مردم از ما می خواستند که فرمان امام هر چه زودتر اجرا شود و از ما گزارش کار و اطلاعات می خواستند. فرمان و آماده باش امام جدی بود، باید هر چه زودتر حرکت می کردیم. ولی دره پاوه از نظر رزمی، گنجایش یک گردان را هم برای عملیات نداشت، چه برسد به یک لشکر و تیپ. با مردم قراری در محل چهارباغ گذاشتیم و اولین سخنرانی من در آنجا بود. گزارشی به مردم دادیم و آن ها را به آرامش و صبر دعوت کردیم. حرکت برق آسای شهید دکتر مصطفی چمران و رزمندگان همراه او از محورهای «نوسود» گرفته تا مرز مریوان و بانه و سردشت، ضد انقلاب را به طور موقت خفه کرد. ولی آنها بیکار ننشسته و مرتب به روستاها حمله می کردند و در راه ها کمین می گذاشتند. این را هم بگویم که اولین اکیپ پنجاه و دو نفره پاسداران اصفهانی که به کردستان رفته بودند، حین بازگشت، در جاده دهکده «دارساوین» از منطقه بانه و سردشت، کمین خوردند و به شهادت رسیدند. در اصفهان غوغایی شده بود. همه می خواستند برای انتقام گیری بروند. در نهایت قرار شد ابتدا ما برویم اوضاع را بررسی کنیم تا بعد نیرو اعزام شود. من و سردار صفوی مأمور شدیم به کردستان برویم. قرار شد اول برویم پیش چمران. به تهران آمدم و سراغش را گرفتم. گفتند: «در حسینیه بنی فاطمه است.» به آنجا که رفتم، مشغول گفتن خاطرات مبارزاتش بود. آن شب هم واقعاً یک «شب خاطره» بود. مردم مشتاقانه گوش می کردند و چنان جذاب و شیرین سخن می گفت که تا یک و سی دقیقه شب طول کشید و کسی احساس خستگی نکرد. چون با زبان دل حرف می زد، به دل می نشست. پس از پایان جلسه، افتخار آشنایی با او را پیدا کردم. در همان برخورد اول محبتش به دلم نشست. وقتی خودم را معرفی کردم و گفتم می خواهم به کردستان بروم، گفت: «اتفاقاً ما هم داریم به آنجا می رویم. ان شاء الله همه با هم، فردا با یک هواپیما می رویم کرمانشاه.» روز بعد به کرمانشاه رفتیم و از آنجا با یک هلی کوپتر شنوک به سنندج، بانه و سردشت. خبر شهادت پنجاه و دو نفر درست بود. فوراً دست به کار تحقیق و بررسی و شناسایی منطقه شدیم. چمران مشغول تماس، برنامه ریزی و تدبیر بود و من محو کار او. یک دفعه برگشت و گفت: «به من خبر دادند که محل مهمات ضد انقلاب کجاست. چند نفر داوطلب می خواهم که با این هلی کوپتر بروند کاووش کنند.» ما که دل مان برای این جور کارها لک زده بود، تا گفت: «داوطلب»، سریع لبیک گفتیم. هفت یا هشت نفر بودیم که به هر کدام یک تفنگ ژ ـ سه دادند و چهل فشنگ. هلی کوپتر ما را در یک دره خطرناک پیاده کرد. شروع به جست و جو کردیم و هلی کوپتر بالای سرمان می چرخید. به طرف آلونکی رفتیم که محل زندگی یک پیرزن و پیرمرد بود. تا آمدیم بپرسیم که اینجا چه خبر است؟ گلولـه ای زوزه کشان از کنار گوشم رد شد و لحظه ای بعد گلولـه دوم آمد. زود پراکنده شدیم. به بچه ها گفتم: «توی تله افتادیم، باید به سرعت به طرف بلندی برویم و پناه بگیریم.» در جهت تیر به سمت یال حرکت کردیم. هلی کوپتر که از آن بالا شاهد به دام افتادن ما بود دور زد و رفت. یک ربع بعد چند فروند هلی کوپتر آمدند. مقداری عقب تر پرواز می کردند. رزمندگان پیاده شدند و جلودارشان شهید چمران بود که لباس پلنگی به تن و یک اسلحه یوزی به دست داشت. در همین هنگام رگبار گلوله ضد انقلاب به روی آنها بارید و درگیر شدند. ما از آن فاصله هیچ کاری از دست مان بر نمی آمد، انگار یک نمایش را تماشا می کردیم. هوا کم کم تاریک می شد، چیزی نگذشت که هلی کوپتر آمد و آنها را برد و ما ماندیم و آن دره مخوف و وحشتناک. نه بی سیم داشتیم و نه مهمات کافی برای نبرد؛ با همراهانی که همدیگر را نمی شناختیم: دو ارتشی، دو سپاهی و یک پیشمرگ مسلمان کُرد. من به آنها گفتم: «بکشید بالا تا به ما تسلط نداشته باشند.» کمی گذشت، دیدم این طوری نمی شود، باید یک نفرمان فرماندهی را به عهده بگیرد. من پیشقدم شدم و کمی برای شان صحبت کردم و گفتم: «برادرها توجه کنید، من سروان صیاد هستم و دوره های رنجری و چتربازی دیده ام، بنابراین، از این پس فرمانده شما هستم! اگر می خواهید نجات پیدا کنید هر چه می گویم مو به مو گوش کنید. ما جایی را بلد نیستیم، باید بروید دور تپه سنگر بگیرید و آماده درگیری باشید.» این را که گفتم، از حرف خودم خنده ام گرفت. مگر می شود با چهل فشنگ تا صبح مقاومت کرد؟! باور کنید یک توسل خاصی به امام زمان (عج) پیدا کردم. همین که دعای فرج را زیر لب زمزمه کردم بلافاصله در ذهنم طرح یک عملیات رژه رفت و اینکه: «یک لحظه درنگ در اینجا اشتباه محض است، باید به همان ترتیبی که درس سازماندهی در شب عملیات نامنظم را خواندی اینها را سازماندهی کنی و ده دقیقه آموزش بدهی و بعد با کمک و جهت یابی ستاره ها، به سمت سردشت حرکت کنی. ضمناً آن پیشمرگ هم راهنمای خوبی برای شناخت راه کوهستانی منطقه است.» همین را ابلاغ و سازماندهی کردم و با سه شماره دستور حرکت دادم. برای محکم کاری به پیشمرگ کُرد (که کمی به او مشکوک شده بودم) گفتم: «خوب حواست جمع باشد، اگر احساس کنم قصد توطئه داری و بخواهی ما را به سمت تله هدایت کنی با یک تیر خلاصت می کنم.» سختی کار، گذشتن از آن دره جنگلی و رهایی از محاصره بود که باید بدون سر و صدا انجام می شد تا ضد انقلاب گرای موقعیت ما را نگیرد. حدود نیم ساعت طول کشید تا از دره کشیدیم بالا و در مسیر قرار گرفتیم. مسیر ناهموار و پاها تاول زده بود. حدود چهار ساعت بعد به رودخانه ای نزدیک سردشت رسیدیم. در کنار پل «کلته» ایستادیم و گفتم: «چند قدم جلوتر پاسگاه ژاندارمری خودمان است. شما همین جا درازکش و بی صدا بخوابید تا من و پیشمرگ به پاسگاه خبر بدهیم.» پیشمرگ گفت: «من نمی آیم!» گفتم: «چرا ؟» گفت: «به خاطر اینکه این ها بدون ایست می زنند.» گفتم: «بسیار خوب، تو هم بمان، من خودم تنها می روم.» و بعد مثل یک عابر به سمت پاسگاه حرکت کردم. هنوز به بیست متری پل نرسیده بودم که به سویم شلیک شد! خودم را پرت کردم روی زمین. پیشمرگ راست می گفت، بدون ایست شلیک کردند. فریاد زدم که: «خودی هستم نزنید.» گفت: «کی هستی؟» گفتم: «سروان صیاد!» مرا نمی شناخت. گفت: «هر کی هستی تفنگت را زمین بگذار و دست هایت را بالا بگیر و بیا جلو.» آهسته جلو رفتم و با یک استوار مشغول صحبت شدم که یک دفعه از بالای برج پاسگاه آتش شدیدی به سوی دامنه ای که بچه ها بودند باز شد. داد زدم که: «نزنید، نزنید، آنها بچه های ما هستند.» الحمدلله آنها هم جان سالم به دربردند. آن شب حال عرفانی عجیبی داشتم. چون ما رفتنی بودیم، ولی خدا نجات مان داد. آن شب نماز مغرب و عشا را حدود ساعت یازده خواندیم. یک نماز شکر واقعی بود. پس از نمازم گفتم به چمران بی سیم بزنید و بگویید نگران ما نباشد، ما زنده ایم. ساعت هشت و سی دقیقه صبح چمران با هلی کوپتر آمد و با خوشحالی از ما تشکر و قدردانی کرد. بعد از من خواست تا قصه نجات از مهلکه را بگویم و من هم گفتم.
جمعه ، ۱۰مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دولت بهار]
[مشاهده در: www.dolatebahar.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]
صفحات پیشنهادی
خاطره شهید صیاد شیرازی از توسل به امام زمان(عج)
کتاب شب خاطره در خود روایت فرماندهان و شاهدان عینی از جنگ را جای داده است یکی از روایت های خواندنی این کتاب مربوط است به خاطره ای از شهید صیاد شیرازی از دره ای مخوف در کردستان به گزارش مشرق شب خاطره عنوان برنامه و سنتی چندساله در حوزه هنری است که در آن رزمندگان و شاهدان جنگخاطره شهید صیاد شیرازی از انجمن حجتیه
…باز می گردم به پادگان برنامه های ما به طرف جلو می رفت تا جائی که احساس کردیم باید زمینه مسلح شدن را پیدا کنیم من اینجا یادی می کنم از جمعی که به نام انجمن حجتیه بعدها مورد سرزنش قرار گرفتند اولین بستری که در اصفهان ما برای شناخت اسلام داشتیم جلسات اینها بود بستری بود برعمليات احداث پلهاي تقاطع بزرگراه شهيد صياد شيرازي با خيابان وليعصر (عج) آغاز شد
۵ مهر ۱۳۹۴ ۲ ۳۰ق ظ عمليات احداث پلهاي تقاطع بزرگراه شهيد صياد شيرازي با خيابان وليعصر عج آغاز شد موج - مجري طرحهاي پل و ابنيه سازمان مهندسي و عمران شهر تهران گفت عمليات احداث پلهاي تقاطع بزرگراه شهيد صياد شيرازي با خيابان وليعصر عج به عنوان بخشي از پروژه تقاطعهاي غيراحمدی نژاد: شرط ظهور امام زمان (عج) انتخاب مردم است/ پاسخ یک دقیقه ای به تهمت ها + تصاویر
احمدی نژاد شرط ظهور امام زمان عج انتخاب مردم است پاسخ یک دقیقه ای به تهمت ها تصاویر بعد از مقداری شعار و هیاهوی جمعیت احمدی نژاد پشت تریبون می آید و سخنرانی اش که به طور کامل روی کاغذ نوشته شده است را آغاز می کند به گزارش خبرنگار سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان نه روز از مهرماحائری شیرازی:هر چه به مصباح یزدی گفتم امام خمینی، هاشمی را دوست داشت، قبول نکرد / به او گفتم با هاشمی جلسه ای
حائری شیرازی هر چه به مصباح یزدی گفتم امام خمینی هاشمی را دوست داشت قبول نکرد به او گفتم با هاشمی جلسه ای خصوصی بگذار اما بازهم قبول نکرد آیتالله حائری شیرازی از جلسه خصوصی خود با آیتالله مصباح یزدی درباره هاشمی رفسنجانی خبر داد و بخش مربوط به این موضوع را تشریح کرد روز نآیا حدیثی که فاجعه منا را با ظهور امام زمان(عج) مرتبط می داند، صحت دارد
قم فردا پس از فاجعه دلخراش منا روایتی در شبکه های مجازی دست به دست می شود که از نزدیک بودن ظهور امام زمان ع خبر می دهد اما این روایت تا چه اندازه صحیح است به گزارش پایگاه خبری تحلیلی قم فردا همزمان با حادثه اسفناک جان باختن حجاج بیت الله الحرام پیامی در شبکه های مجازی دست بامامجمعه دلوار خبر داد جشن ازدواج 5 زوج همزمان با عید غدیر در مصلی نماز جمعه دلوار
امامجمعه دلوار خبر دادجشن ازدواج 5 زوج همزمان با عید غدیر در مصلی نماز جمعه دلوارامامجمعه دلوار از برپایی جشن ازدواج 5 زوج جوان همزمان با عید غدیر در مصلی نماز جمعه دلوار خبر داد حجتالاسلام علی زاهددوست امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در بوشهر اظهار داشت با توجه به تأکید دیامام جمعه کاشان: گذر زمان نتوانست عاشورا را در خود هضم کند
امام جمعه کاشان گذر زمان نتوانست عاشورا را در خود هضم کندنماینده ولیفقیه در کاشان با بیان اینکه کربلا و عاشورا در هیچچیز هضمشدنی نیست گفت حتی گذر زمان نیز نتوانست واقعه و پیام عاشورا را در خود هضم کند به گزارش خبرگزاری فارس از کاشان آیتالله عبدالنبی نمازی ظهر امروز در جمعحجاج زنجانی در زمان وقوع فاجعه منی در چادرها بودند
حجاج زنجانی در زمان وقوع فاجعه منی در چادرها بودند زنجان - ایرنا - مدیرکل حج و زیارت استان زنجان گفت زایران اعزامی از این استان در زمان وقوع فاجعه منی اعمال خود را تمام کرده و در چادرها مقیم بودند فرامرز بابایی روز یکشنبه در گفت و گو با خبرنگار ایرنا افزود زمان وقوع فاجعه منیعضو هیئت علمی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی: امام هادی(ع) شرایط پذیرش غیبت امام زمان(عج) را فراهم کردند
عضو هیئت علمی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی امام هادی ع شرایط پذیرش غیبت امام زمان عج را فراهم کردندعضو هیئت علمی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی گفت امام هادی ع شرایط پذیرش شیعیان برای غیبت صغری و کبرای امام زمان عج را فراهم کردند حجتالاسلام محمد مهدی نادری امروز در گ-
گوناگون
پربازدیدترینها