تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
بهترین سایتهای خرید تیک آبی رسمی اینستاگرام در ایران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1815384136
خاطره شهیدصیادشیرازی از دره مخوف کردستان
واضح آرشیو وب فارسی:یالثارات: کتاب «شب خاطره» در خود روایت فرماندهان و شاهدان عینی از جنگ را جای داده است. یکی از روایت های خواندنی این کتاب مربوط است به خاطره ای از شهید صیاد شیرازی از دره ای مخوف در کردستان.به گزارش تسنیم، «شب خاطره» عنوان برنامه و سنتی چندساله در حوزه هنری است که در آن، رزمندگان و شاهدان جنگ به دور هم جمع شده و به بیان خاطرات خود می پردازند. انتشارات سوره مهر اقدام به انتشار این سلسله جلسات در دو جلد کرده که در آن نام هنرمندان، شاعران و نویسندگان را هم می توان در کنار نام فرماندهان جنگ و سربازان آن دوران دید. نگاه به جنگ از دید و روایت یک نویسنده و یا کارگردان شاید برای آنان که جنگ را درک نکرده و تنها خاطرات شب های موشک باران را از دیگران شینده اند، جذابیت دیگری داشته باشد. خاطره ذیل روایتی ست از شهید صیاد شیرازی ؛ وقتی غائله بزرگ کردستان توسط گروهک های ضد انقلاب در غرب کشور به اوج رسید، فرمانی از سوی امام رحمةالله علیه صادر شد که: «باید در مدت بیست و چهار ساعت این غائله ختم شود.» مردم به صحنه آمدند و ضد انقلاب پا به فرار گذاشت. وقتی این فرمان صادر شد، من در پادگانی در اصفهان بودم، یک مرتبه دیدم اوضاع به هم ریخت و مردم جلوی پادگان تجمع کردند و گفتند: «ما را به کردستان بفرستید.» اولین فرمان فرمانده کل قوا، آن هم در چهره یک روحانی معظم و ولی فقیه تا آن موقع بی سابقه بود. قبل از انقلاب، دوستان شک داشتند که آیا یک روحانی می تواند فرماندهی کند؟! آن موقع نمی شد این را ثابت کرد. ما هم جز همان علاقه و اعتقاد قلبی خودمان، چیز دیگری نداشتیم. پیش از این هنوز بدنه ارتش متزلزل بود و در مدیریت و سازماندهی مشکل داشتیم. این فرمان که صادر شد در پادگان ها برو، بیا و جنب و جوش عجیب و بی سابقه ای حاکم شد و هجوم یک باره مردم ما را غافلگیر کرد. مردم از ما می خواستند که فرمان امام هر چه زودتر اجرا شود و از ما گزارش کار و اطلاعات می خواستند. فرمان و آماده باش امام جدی بود، باید هر چه زودتر حرکت می کردیم. ولی دره پاوه از نظر رزمی، گنجایش یک گردان را هم برای عملیات نداشت، چه برسد به یک لشکر و تیپ. با مردم قراری در محل چهارباغ گذاشتیم و اولین سخنرانی من در آنجا بود. گزارشی به مردم دادیم و آن ها را به آرامش و صبر دعوت کردیم. حرکت برق آسای شهید دکتر مصطفی چمران و رزمندگان همراه او از محورهای «نوسود» گرفته تا مرز مریوان و بانه و سردشت، ضد انقلاب را به طور موقت خفه کرد. ولی آنها بیکار ننشسته و مرتب به روستاها حمله می کردند و در راه ها کمین می گذاشتند. این را هم بگویم که اولین اکیپ پنجاه و دو نفره پاسداران اصفهانی که به کردستان رفته بودند، حین بازگشت، در جاده دهکده «دارساوین» از منطقه بانه و سردشت، کمین خوردند و به شهادت رسیدند. در اصفهان غوغایی شده بود. همه می خواستند برای انتقام گیری بروند. در نهایت قرار شد ابتدا ما برویم اوضاع را بررسی کنیم تا بعد نیرو اعزام شود. من و سردار صفوی مأمور شدیم به کردستان برویم. قرار شد اول برویم پیش چمران. به تهران آمدم و سراغش را گرفتم. گفتند: «در حسینیه بنی فاطمه است.» به آنجا که رفتم، مشغول گفتن خاطرات مبارزاتش بود. آن شب هم واقعاً یک «شب خاطره» بود. مردم مشتاقانه گوش می کردند و چنان جذاب و شیرین سخن می گفت که تا یک و سی دقیقه شب طول کشید و کسی احساس خستگی نکرد. چون با زبان دل حرف می زد، به دل می نشست. پس از پایان جلسه، افتخار آشنایی با او را پیدا کردم. در همان برخورد اول محبتش به دلم نشست. وقتی خودم را معرفی کردم و گفتم می خواهم به کردستان بروم، گفت: «اتفاقاً ما هم داریم به آنجا می رویم. ان شاء الله همه با هم، فردا با یک هواپیما می رویم کرمانشاه.» روز بعد به کرمانشاه رفتیم و از آنجا با یک هلی کوپتر شنوک به سنندج، بانه و سردشت. خبر شهادت پنجاه و دو نفر درست بود. فوراً دست به کار تحقیق و بررسی و شناسایی منطقه شدیم. چمران مشغول تماس، برنامه ریزی و تدبیر بود و من محو کار او. یک دفعه برگشت و گفت: «به من خبر دادند که محل مهمات ضد انقلاب کجاست. چند نفر داوطلب می خواهم که با این هلی کوپتر بروند کاووش کنند.» ما که دل مان برای این جور کارها لک زده بود، تا گفت: «داوطلب»، سریع لبیک گفتیم. هفت یا هشت نفر بودیم که به هر کدام یک تفنگ ژ ـ سه دادند و چهل فشنگ. هلی کوپتر ما را در یک دره خطرناک پیاده کرد. شروع به جست و جو کردیم و هلی کوپتر بالای سرمان می چرخید. به طرف آلونکی رفتیم که محل زندگی یک پیرزن و پیرمرد بود. تا آمدیم بپرسیم که اینجا چه خبر است؟ گلولـه ای زوزه کشان از کنار گوشم رد شد و لحظه ای بعد گلولـه دوم آمد. زود پراکنده شدیم. به بچه ها گفتم: «توی تله افتادیم، باید به سرعت به طرف بلندی برویم و پناه بگیریم.» در جهت تیر به سمت یال حرکت کردیم. هلی کوپتر که از آن بالا شاهد به دام افتادن ما بود دور زد و رفت. یک ربع بعد چند فروند هلی کوپتر آمدند. مقداری عقب تر پرواز می کردند. رزمندگان پیاده شدند و جلودارشان شهید چمران بود که لباس پلنگی به تن و یک اسلحه یوزی به دست داشت. در همین هنگام رگبار گلوله ضد انقلاب به روی آنها بارید و درگیر شدند. ما از آن فاصله هیچ کاری از دست مان بر نمی آمد، انگار یک نمایش را تماشا می کردیم. هوا کم کم تاریک می شد، چیزی نگذشت که هلی کوپتر آمد و آنها را برد و ما ماندیم و آن دره مخوف و وحشتناک. نه بی سیم داشتیم و نه مهمات کافی برای نبرد؛ با همراهانی که همدیگر را نمی شناختیم: دو ارتشی، دو سپاهی و یک پیشمرگ مسلمان کُرد. من به آنها گفتم: «بکشید بالا تا به ما تسلط نداشته باشند.» کمی گذشت، دیدم این طوری نمی شود، باید یک نفرمان فرماندهی را به عهده بگیرد. من پیشقدم شدم و کمی برای شان صحبت کردم و گفتم: «برادرها توجه کنید، من سروان صیاد هستم و دوره های رنجری و چتربازی دیده ام، بنابراین، از این پس فرمانده شما هستم! اگر می خواهید نجات پیدا کنید هر چه می گویم مو به مو گوش کنید. ما جایی را بلد نیستیم، باید بروید دور تپه سنگر بگیرید و آماده درگیری باشید.» این را که گفتم، از حرف خودم خنده ام گرفت. مگر می شود با چهل فشنگ تا صبح مقاومت کرد؟! باور کنید یک توسل خاصی به امام زمان (عج) پیدا کردم. همین که دعای فرج را زیر لب زمزمه کردم بلافاصله در ذهنم طرح یک عملیات رژه رفت و اینکه: «یک لحظه درنگ در اینجا اشتباه محض است، باید به همان ترتیبی که درس سازماندهی در شب عملیات نامنظم را خواندی اینها را سازماندهی کنی و ده دقیقه آموزش بدهی و بعد با کمک و جهت یابی ستاره ها، به سمت سردشت حرکت کنی. ضمناً آن پیشمرگ هم راهنمای خوبی برای شناخت راه کوهستانی منطقه است.» همین را ابلاغ و سازماندهی کردم و با سه شماره دستور حرکت دادم. برای محکم کاری به پیشمرگ کُرد (که کمی به او مشکوک شده بودم) گفتم: «خوب حواست جمع باشد، اگر احساس کنم قصد توطئه داری و بخواهی ما را به سمت تله هدایت کنی با یک تیر خلاصت می کنم.» سختی کار، گذشتن از آن دره جنگلی و رهایی از محاصره بود که باید بدون سر و صدا انجام می شد تا ضد انقلاب گرای موقعیت ما را نگیرد. حدود نیم ساعت طول کشید تا از دره کشیدیم بالا و در مسیر قرار گرفتیم. مسیر ناهموار و پاها تاول زده بود. حدود چهار ساعت بعد به رودخانه ای نزدیک سردشت رسیدیم. در کنار پل «کلته» ایستادیم و گفتم: «چند قدم جلوتر پاسگاه ژاندارمری خودمان است. شما همین جا درازکش و بی صدا بخوابید تا من و پیشمرگ به پاسگاه خبر بدهیم.» پیشمرگ گفت: «من نمی آیم!» گفتم: «چرا ؟» گفت: «به خاطر اینکه این ها بدون ایست می زنند.» گفتم: «بسیار خوب، تو هم بمان، من خودم تنها می روم.» و بعد مثل یک عابر به سمت پاسگاه حرکت کردم. هنوز به بیست متری پل نرسیده بودم که به سویم شلیک شد! خودم را پرت کردم روی زمین. پیشمرگ راست می گفت، بدون ایست شلیک کردند. فریاد زدم که: «خودی هستم نزنید.» گفت: «کی هستی؟» گفتم: «سروان صیاد!» مرا نمی شناخت. گفت: «هر کی هستی تفنگت را زمین بگذار و دست هایت را بالا بگیر و بیا جلو.» آهسته جلو رفتم و با یک استوار مشغول صحبت شدم که یک دفعه از بالای برج پاسگاه آتش شدیدی به سوی دامنه ای که بچه ها بودند باز شد. داد زدم که: «نزنید، نزنید، آنها بچه های ما هستند.» الحمدلله آنها هم جان سالم به دربردند. آن شب حال عرفانی عجیبی داشتم. چون ما رفتنی بودیم، ولی خدا نجات مان داد. آن شب نماز مغرب و عشا را حدود ساعت یازده خواندیم. یک نماز شکر واقعی بود. پس از نمازم گفتم به چمران بی سیم بزنید و بگویید نگران ما نباشد، ما زنده ایم. ساعت هشت و سی دقیقه صبح چمران با هلی کوپتر آمد و با خوشحالی از ما تشکر و قدردانی کرد. بعد از من خواست تا قصه نجات از مهلکه را بگویم و من هم گفتم.
جمعه ، ۱۰مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: یالثارات]
[مشاهده در: www.yalasarat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]
صفحات پیشنهادی
خاطره شهید صیاد شیرازی از دره مخوف و توسل به امام زمان(عج)
کتاب شب خاطره در خود روایت فرماندهان و شاهدان عینی از جنگ را جای داده است یکی از روایت های خواندنی این کتاب مربوط است به خاطره ای از شهید صیاد شیرازی از دره ای مخوف در کردستان به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم شب خاطره عنوان برنامه و سنتی چندساله در حوزه هنری است که درفعالیت 53 انجمن علمی در دانشگاه کردستان
دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴ - ۱۵ ۲۸ معاون فرهنگی اجتماعی دانشگاه کردستان گفت در حال حاضر 53 انجمن علمی در دانشگاه کردستان فعالیت میکنند که گفتمان گروهی و علمی را در دانشگاه ترویج می دهند به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه کردستان محمود صفیزاده امروز ششم مهرماه دررئیس سازمان جهاد کشاورزی کردستان خبر داد تولید 670 هزار تن گندم در کردستان/افزایش 70 هزار تن مازاد بر نیاز
رئیس سازمان جهاد کشاورزی کردستان خبر دادتولید 670 هزار تن گندم در کردستان افزایش 70 هزار تن مازاد بر نیازرئیس سازمان جهاد کشاورزی کردستان گفت امسال 670 هزار تن گندم در کردستان تولید شده است که نسبت به سال گذشته 70 هزار تن افزایش دارد به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج کریم ذوالفقنتایج ارزیابی عملکرد سالانه مناطق آموزش و پرورش کردستان اعلام شد
در حوزه تربیت بدنی و سلامت نتایج ارزیابی عملکرد سالانه مناطق آموزش و پرورش کردستان اعلام شد شناسهٔ خبر 2926893 - دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴ - ۱۵ ۵۷ استانها > کردستان سنندج - معاون تربیت بدنی و سلامت اداره کل آموزش و پرورش کردستان نتایج ارزیابی عملکرد سالانه شهرستان ها مناطق و نواحیسیلی به صورت گوگوش؛ خاطره ای که اردشیر زاهدی به یاد نمی آورد!
خاطرات چهره های سیاسی خصوصا رجال رژیم گذشته همواره با استقبال رو به رو می شود و درباره آنها بحث در می گیرد پایگاه خبری پیک خبر عصر ایران- خاطرات چهره های سیاسی خصوصا رجال رژیم گذشته همواره با استقبال رو به رو می شود و درباره آنها بحث در می گیرد یکی از این کتاب ها خاطرات اردشیرمراسم شعر و خاطره گویی در مشکین شهر برگزار شد
همزمان با هفته دفاع مقدس مراسم شعر و خاطره گویی با حضور شاعران و یادگاران 8 سال دفاع مقدس در سالن آمفی تئاتر دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشکین شهر برگزار شد به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از مشکین رسا همزمان با هفته دفاع مقدس به همت بسیج هنرمندان و سایر نهادهای علمی وبا معرفی نفرات برتر چهارمین جشنواره استانی فیلم کوتاه بسیج کردستان در بیجار پایان یافت
با معرفی نفرات برترچهارمین جشنواره استانی فیلم کوتاه بسیج کردستان در بیجار پایان یافتبا حضور مسئولان استانی و شهرستانی و جمعی از هنرمندان کردستان اختتامیه چهارمین جشنواره استانی فیلم کوتاه بسیج با عنوان "سکانس بیداری" در بیجار برگزار شد به گزارش خبرگزاری فارس از بیجارسیلی به صورت گوگوش؛ خاطرهای که اردشیر زاهدی به یاد نمیآورد!
سیلی به صورت گوگوش خاطرهای که اردشیر زاهدی به یاد نمیآورد ایلنا خاطرات چهرههای سیاسی خصوصا رجال رژیم گذشته همواره با استقبال رو به رو می شود و درباره آنها بحث در میگیرد یکی از این کتاب ها خاطرات اردشیر زاهدی - فرزند فضل الله زاهدی - عامل کودتای 28 مرداد 1332 است که پس ازسیلی به گوگوش؛خاطره ای که زاهدی به یاد نمی آورد!
خاطرات چهره های سیاسی خصوصا رجال رژیم گذشته همواره با استقبال رو به رو می شود و درباره آنها بحث در می گیرد یکی از این کتاب ها خاطرات اردشیر زاهدی - فرزند فضل الله زاهدی - عامل کودتای 28 مرداد 1332 است که پس از ازدواج با دختر بزرگ شاه شهناز پهلوی بیش از پیش به محمد رضا نزدیک شداجرای برنامه های هفته ملی کودک در ۱۶ مرکز کانون کردستان
خبرگزاری شبستان مدیرکل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کردستان با بیان اینکه دوران کودکی از مهم ترین و حساس ترین دوران رشد و شکل گیری است گفت برنامه های هفته ملی کودک در ۱۶ مرکز کانون استان برگزار می شود به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از سنندج سهیلا شیخی مدیرکل کانون پر-
گوناگون
پربازدیدترینها