تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به وسيله من هشدار داده شديد و به وسيله على عليه ‏السلام هدايت مى‏يابيد و به وسي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830253858




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مثنوی عاشقانه «عطرِ ولا» تقدیم به ساحت مقدس و نورانیِ امام هادی(ع)


واضح آرشیو وب فارسی:پیک هشترود: به مناسبت میلاد مسعود امام علی النقی الهادی علیه السلام، مثنوی عاشقانه «عطرِ ولا» به ساحت مقدس و نورانیِ این امام هُمام تقدیم می شود.به گزارش خبرنگار پیک هشترود ، متن این مثنوی بدین شرح است: بویِ وَلا می رسد؛ از درِ باغِ بُلور- کُلبۀِ اَحزان شده؛ روضۀِ جشن و سُرور غُلغُله ای گشته پا؛ بر سَرِ میلادِ نور – باده مَلک میزند؛ از قدحِ شعر و شور خاکِ وَلا تَرکند؛ نم نمِ بارانِ عشق – باغِ فدک را رسد؛ فصل بهارانِ عشق نور، تغزُّل کند؛ شاخِ وَلا، گُل کند – شور، به پا محشری؛ بر لبِ بلبل کند سجده ملک می کند، بر دَرِ درگاهِ عشق – حیدرِ ثانی مگر؛ می رسد از راهِ عشق او که ز لعلِ لبش، گشته روان سَلسَبیل – حلقه به گوش آمده، بر درِ او جبرئیل کوکبۀِ او روان، بر سر دوشِ ملک – فاطمه را می رسد وارثِ باغِ فَدَک لاله رَدا پوش او، حور قدح نوش او – دلبر آیینه رو، تشنۀِ آغوش او یوسف گم گشته را، خونِ جگر، خورده او – وَز مُژه خون، از غمِ، فاطمه افشُرده او عارفِ پشمینه پوش، شاهدِ حیدر خروش – فاطمه را حلقۀِ؛ عشق و ولا کرده گوش خرقۀِ احمد به دوش جام بلا کرده نوش – فاطمه را می رسد بادۀِ کوثر فروش می رسد امشب زِ ره، لاله رخی چون علی – آیِنۀ دیده ها، از رخِ او صِیقَلی جان جهان می رسد؛ فاطمه بو را جواد – باد صبا می دهد؛ زُلفِ علی را به باد عطرِ ولا بُرده از؛ حور و مَلک، عقل و هوش – می رسد از ره گُلی، خِرقۀِ احمد به دوش فاطمه را می رسد، بادۀِ کوثر فروش – وز لبِ لعل علی، بادۀِ لا کرده نوش دشتِ دل آشفته از بندِ خزان می رهد – باغِ گَلِ لاله ها، بویِ اذان می دهد نسترن آید کنون؛ غرقه نگاهش به خون – سِحرِ ولا می کُند، چشمِ شقایق فسون باده طربناکِ او، سینۀِ غم، چاکِ او – بویِ علی می دهد، دیدۀِ نمناکِ او آن ز خُمارِ لبش، جانِ غزل، مستِ او – آید و میخانه وُ باده به پیوستِ او خطِّ ولا را از او، تا به علی امتداد – روشَنِ از رویِ او؛ خانۀِ چشمِ جواد عطرِ ولا کرده پُر، عالمِ شش طاق را بَسته ملک زیبِ گل، طرۀِ آفاق را سرورِ سرخیلِ نور؛ هادیِ موسی به طور- می رسد امشب ز رَه؛ ساقیِ آبِ ظُهور بُرجِ غمِ شیعه را، ماهِ سَخا می رسد – پادشَهِ وادیِ، اَرض و سَما می رسد چهچه خوش میزند، مرغِ خوش آوازِ حق – شمسِ ولا می زند، سر زِ نگاهِ فلق فاطمه را می رسد، شوقِ سحرگاهِ عشق – تاجِ ولا می نهد، بر سرِ خود، شاهِ عشق دف زند آسیمه سر، پردۀِ پُر شور و شَر – رختِ وَلا کرده بَر پیکرِ خورشیدِ زَر با مژه روبَد ملک، تابه سحر، راه را – پا مگر او تا نهد، چشمِ سحرگاه را آن مُتبسِّم به نور، ساقیِ آبِ حضور – از لبِ لعلش روان، بادۀِ نابِ طُهور طوطیِ شکر شکن، فاطمه را در چمن – ثالثِ نامِ حسن، رختِ ولا کرده تن بوسه ملک میزند، خاکِ کفِ پایِ او – بویِ علی می دهد، زُلفِ چلیپای او طَیِّبِ اثنا عشر، هادیِ جنُّ و بشَر – می رسد آن وارثِ، فاطمه بر چشمِ تر آیِنه ای می رسد، جلوۀِ زهرا نَما – شب زدگان را رسد، هادیِ راهِ سَماء فاطمه را بشکفد، غنچۀِ شادیِ عشق – در بِگُشاید سَحَر، خوش به اَیادیِّ عشق شیرۀِ شیرین چکد، از لبِ فرهادِ او – فاطمه را می رسد، طَیِّبِ اولادِ او ماه، تمام آمده، دیده به دام آمده – بر لقبِ عسکری، اوَّل امام آمده ماهِ مسیحا نفس، طورِ ولا را قَبَس – فاطمه را می رسد، عاشقِ حیدر هوس بسته به سر حِیدری، زلفِ خود از دلبری – وارثِ انگشترِ سَبزِ علی، عسکری پیرِ خراباتِ عشق، قبلۀِ حاجاتِ عشق – هادیِ قوم بشر، بر همه حالاتِ عشق تا که خموش آورد، فتنۀِ غُلّات را – کرده علم بِیرقِ، سبز اشارات را دل زِ غمِ فاطمه، رنگِ شَفَق می رسد -زنده زِ انفاسِ او، مکتبِ حق می رسد زائرِ بانویِ غم، در ملکوتِ دمشق – می رسد آیینه ای، کرب و بلا را به عشق پادشهِ خرقۀِ، سبزِ وَلا را به دوش – وز لب او عاشقان، باده و مِی، کرده نوش می رسد از ره کنون، خیمۀِ حق را سُتون – هم سفرِ کربلا، سالِکِ عشق و جنون کرده مَلک را فُسون، سِحرِ لبش از جنون – تُخمِ غزل بشکفد، بر لبِ او آبِرون دلبر خورشید رو، حیدری آن بسته مو – وز لبِ لعلش روان، بادۀِ کوثر چو جو حلقه به در می زند، حور و ملک تا سحر – بو که کند هادیِ، فاطمه را یک نظر بسته مَلک زیبِ گُل، بر سر بُستانِ عشق – فاطمه را می رسد، طفلِ دبستانِ عشق غُلغُله ای در جهان، کرده به پا شورِ او – فاطمه را می رسد، هادیِ منصورِ او فاطمه را یوسفِ غالیه مو می رسد – وارثِ آن تشنۀِ، پاره گلو می رسد عنبر و مشک آورد، حور و ملک، بیخته – تا کند از عاشقی، در قدمش ریخته بوی خوشِ عاشقی، را به سحر می دهد – بر دل آلاله او، نقشِ نظر می نهد دل شده دل تنگِ آن، یوسفِ رو در نهان – او که بود شیعه را، قبلۀِ جان و جهان دلبرِ ابرو کمان، یوسفِ کنعانِ جان – لاله از او می دهد، بر سرِ مشرق، اذان ماذنه ها، خون جگر، دیدۀِ آلاله، تَر – منتظرِ هر سَحَر، آمدن او را خبر خون به جگر مثنوی، از غم و درد مِنا – ضَجّه غزل می زند، کو سحری آشِنا؟ در غمِ دوریِ آن، دلبرِ ساغَر کِشان – دل ز همه عاشقان، گشته شقایق نشان چشمِ شقایق به دَر، منتظران، خون جگر – می رسد اما سَحَر، دورِ غم آید به سَر می دهد آهِ یمنِ، بویِ خوشِ آمدَن – رختِ سفر کرده آن، یوسفِ زهرا به تن بسته به محمل سَحَر، عِطرِ خوشِ زُلفِ تَر – می رسد از ره شبیِ، موکبِ خورشیدِ زَر می دهد این مژده را، حالِ خرابِ دَمِشق – «صبحِ ظهور آمده، ای همه اصحابِ عشق» از یمن و از مِنا، بویِ وَلا می رسد – غرقه به خون موکبِ، کرب و بلا می رسد منتظران را بگو، هرکه هوس دارد او –بهرِ ظهورش کند، هر سحری آرزو دستِ دُعا را بگو، دامن او وا مَنِه – خرمن دل را بزن، شعله به آتشزَنِه مست بلا تا شوی، از میِ نابِ اَلَست – آتش او در فِکَن، بر همه ذراتِ هست به امید ظهور حضرت یار….. ششم مهرماه ۱۳۹۴ – منصور نظری پایان پیام/م.ا پسندیدن ( 0 ) نپسندیدن ( 0 )


سه شنبه ، ۷مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پیک هشترود]
[مشاهده در: www.peykehashtrood.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن