واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
عدنان و مهدی از طولانی ترین جنگ قرن می گویند؛
روایت بی بی سی از رزمنده ایرانی و جنگجوی عراقی بی بی سی در گفتگوی مستقیمی با یک رزمنده ایرانی و جنگجوی عراقی به تشریح حال و هوای طولانی ترین نبرد قرن بیستم پرداخته است.
گروه بین الملل فرهنگ نیوز، امسال مصادف است با سی و پنجمین سال روز وقوع جنگ تحمیلی، جنگی که به واسطه مدتش به طولانی ترین جنگ قرن بیستم مشهور شده است. جنگی که اکنون و با گذشت قریب به سه دهه از سوی طرفین درگیر با نگاهی متفاوت نگریسته می شود، تا آن جا که هم اکنون دولت ایران و دولت عراق بسان متحدی در کنار یکدیگر در برابر طوفان های منطقه ای قرار گرفته اند.همواره و در آغاز سال روز دفاع مقدس رسانه های داخلی و شماری از رسانه بین المللی و عمدتا وابسته به جبهه ضد انقلاب از ظن خود به این رویداد تاریخی نگریسته و به تجزیه و تحلیل آن می پردازند. رسانه فارسی زبان بی بی سی وابسته به پادشاهی بریتانیا نیز از این امر نه تنها مستثنی نبوده بلکه از شماری از رسانه های داخلی نیز فعالانه تر به این امر پرداخته و با ایجاد صفحه ای ویژه در این باره ضمن بیان برخی رخدادها، شبهات و تردیدهای مختلفی را به گونه ای پیدا و پنهان به خواننده و بیننده القا می نماید.با این حال و در بخش هایی از یکی از نوشته های منتشر شده از سوی بی بی سی فارسی به قلم مایک گلگر مطالبی ذکر شده که خواندن آن خالی از لطف نبوده و می توان اذعان داشت با واقعیت سازگاری دارد. فارغ از سبک نوشتن و ادبیات نویسنده که در پی القای این مطلب به خواننده است که تداوم جنگ امری بیهوده بوده و با منافع هیچ یک از طرفین هم خوانی نداشته است ( بدون اشاره واضح به اقدامات صدام حسین و عدم انعطاف وی در برخی امور نظیر بازگشت به مرزهای بین المللی به عنوان یکی از شروط پذیرش آتش بس )، نویسنده توامان و جهت نوشتن یادداشتش به گفتگوی رد و بدل شده میان او و یک رزمنده ایرانی و یک رزمجوی عراقی استناد نموده است. گفتگوهایی که ضمن تشریح فضای عمومی حاکم بر جبهه های دو طرف در زمان وقوع جنگ به نقش این رخداد در آینده هر دو ملت در غالب این گفتگوها اشاره شده است.رزمنده ایرانی طرف گفتگو فردی به نام مهدی طلعتی است که در 15 سالگی و جهت دفاع از میهنش در برابر تهاجم ارتش بعثی اسلحه به دست گرفته و عازم جبهه های نبرد شده است. به نوشته ی نویسنده مهدی امروز یک چهره دانشگاهی در غرب است، اما جای زخمهای جنگ روی تمام بدنش مانده است. مفصلهای زانوهایش پلاستیکی هستند و یک ترکش در دستش مانده است.اما ماجرا در طرف عراقی بسیار فرق میکرد. به نوشته ی گلگر احتمالا معنیدار است که شمار کمی از آن ها (مبارزین عراقی) مایلند که امروز از آن چه دیدهاند بگویند، و آن هایی هم که حرف میزنند در بسیاری مواقع ترجیح میدهند که ناشناس بمانند. به نوشته ی نویسنده یکی از آن ها عدنان است، روزنامهنگاری که خارج از عراق زندگی میکند. او در سال ۱۹۸۱ (یک سال پس از شروع جنگ) به ارتش فراخوانده شد.از عشق به خمینی تا رواج اعدام در ارتش بعثیمایک گلگر می نویسد: «حمله عراق به ایران، در ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰، آغازگر جنگی بود که هشت سال ادامه داشت. صدام یک پیروزی برقآسا را وعده داده بود، اما او حساب این را نکرده بود که بسیاری از ایرانیان به شدت پیرو رهبر انقلابی تازهشان، آیتالله خمینی بودند.»مهدی رزمنده ایرانی میگوید: «ما عاشق امام خمینی بودیم، و وقتی او فرمان داد که از کشورمان دفاع کنیم شادمان بودیم که دعوتش را بپذیریم. همه نسل من [برای دفاع] رفت، و من فکر میکنم ما با شور در این راه رفتیم.»گلگر می نویسد: «مهدی به بسیج پیوست، نیرویی شبهنظامی و متشکل از داوطلبان، که هدفش پاسداری از انقلاب اسلامی بود. بیشتر اعضای بسیج مثل او جوان و بیتجربه بودند. آن ها تجهیزات و تسلیحات کمی هم داشتند. با این همه مهدی درباره جنگ با شوقی واضح صحبت میکند.»مهدی می گوید: «ما فقط پسرهای جوانی با کلاشنیکف و نارنجک بودیم، نارنجکهایی که اوایل حتی جرات استفاده از نارنجکها را نداشتیم و خیلی از ما جرات پرتاب کردنشان را نداشتیم! ما حتی نان نداشتیم! وضع پشتیبانی افتضاح بود. اما تعهد [ما به آیتالله خمینی] بسیار قوی بود و جای خالی همه چیز را پر میکرد.»اما ماجرا در طرف عراقی بسیار فرق میکرد. گلگر می نویسد: «عراقیها جنگ را با پیشرفت در خاک ایران شروع کردند و بندر خرمشهر را گرفتند. اما اگرچه که گارد ریاستجمهوری صدام به او همان طوری وفادار بودند که بسیجیها به آیتالله خمینی، بسیاری از نیروهای دیگر عراق سربازان وظیفهای بودند که با اشتیاقی کمتر راهی جنگ شدند.»عدنان می گوید: «من وارد آموزشی شدم. برای همه گروهان خیلی سخت بود. مربیها در یادم ماندهاند، با باتومهایشان. مربیهای آموزشی میزدندت، توی سر، شانه، سینه. از همان اول احساس کردم که اینها اخلاقیات ارتش را تنزل میدهند. چه طور یک سرباز میتواند با اخلاقیاتی چنین نازل بجنگد؟»نویسنده می گوید با این حال آن ها جنگیدند. تصور میشود که حدود ۲۵۰ هزار عراقی جانشان را در جنگ از دست دادند. با آن هایی هم که در کشتار ایرانیها شرکت نمیکردند به شکل بیرحمانهای برخورد میشد.عدنان به یاد میآورد: «اعدام... میدانی، این چیزی نیست که بتوانی از خاطرهات پاک کنی.» «...با همقطارانم نشسته بودیم که سر و صدایی بیرون بلند شد. همین طور آدم بود که میآمد و میآمد! بعد دو آمبولانس نظامی آمدند.» او می گوید: «از یکی از همقطارانم پرسیدم چه خبر شده. گفت میخواهند دو سه سرباز را اعدام کنند. بهانه این بود که آنها پست شان را ترک کرده بودند. نمیتوانستم تماشا کنم. تنها صدای گلولهها را شنیدم. خیلی بد بود. خیلی خیلی بد.»از جنگی پوچ تا عشق به جبههبه نوشته ی نویسنده عدنان در خلال گفتگویش ناگهان پریشان میشود، بی اختیار روی میز میزند و به نقطهای دوردست چشم میدوزد. او می گوید: « حالا که یادم میآید دلم میخواهد گریه کنم. ما را به جنگی پوچ فرستادند. جهنم بود، واقعا جهنم بود.»عدنان میگوید: «به گروهان ما گفته شد که به خرمشهر برویم و از گروهان ما تنها پنج نفر موفق شدند که از شط العرب (اروند رود) بگذرند. بقیه یا کشته شدند یا اسیر. فقط پنج نفر برگشتند، اما فرماندهان گروهانی جدید با همان نام قبلی تشکیل دادند.»به نوشته ی نویسنده ایرانیها، که معمولا تجهیزات کمتری داشتند، تلفاتی حتی بیشتر از عراقیها دادند. پس از انقلاب و گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی، تهران با تحریم تسلیحاتی تنبیه شد. بزرگترین داشته داوطلبان جوان ایران شمار بالایشان بود و آن ها با حملات غیرمنتظره با موجهای انسانی پیشروی میکردند، حملاتی گاه مستقیما در خط آتش مسلسلهای عراقی.مهدی، که یک بار داوطلب شده میدان مینی را با دویدن روی آن پاک کند میگوید: «به سمت شما شلیک میشود، کشته میشوید. شاید اجسادتان پیدا نشود. تکه تکه میشوید. و میبینی که این جنگی است نابرابر، شما به غیر از خودتان هیچ چیزی ندارید و طرف مقابل همه چیز دارد، پناه گاه، توپ خانه، نیروی هوایی، همه چیز.»رزمنده ایرانی می گوید: «وقتی که تسلیحات سنگین ندارید ناچارید خطوط دشمن را با تن خودتان بشکنید. حتی گاهی نمیتوانستیم سیمهای خاردار را ببریم و خودمان را رویش میانداختیم که دیگران بتوانند از روی ما رد شوند. تلفات ما بالا و بالاتر میرفت. گاهی اوقات ۷۰، ۸۰، ۹۰ درصد واحدهای ما نابود میشد.»نویسنده در پایان گفتگوها و تحقیقاتش چنین می نویسد که «...با این حال برای بسیجیهایی که خود را وقف جنگ کرده بودند مرگ چندان هولناک نبود. آن ها خالصانه فکر میکردند که شهید میشوند و گناهان شان بخشوده میشود و به بهشت میروند. آن ها در عین حال احساس میکردند که روی زمین، انقلاب دینیشان که مورد تهاجم خارجیها بود، چیزی بود که ارزش داشت برایش کشته شوند.»به گفته مهدی چنین نگاهی جنگ را برای آن ها نه فقط تحملپذیر، که خواستنی میکرد. مهدی میگوید: «فکر میکنم زیبا بود. لحظهای باشکوه بود. ترجیح میدادم همان موقع میمردم تا این که پس از جنگ زندگی کنم.» «خیلی خوب بود».
94/7/5 - 15:24 - 2015-9-27 15:24:42
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]