تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):آن‏كه خدا را شناخت ، از او ترسيد و آن كس كه از خدا ترسيد ، ترس از خدا او را به عم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820452502




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اي چو نعمان‌بن ثابت در شريعت مقتدا


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اي چو نعمان‌بن ثابت در شريعت مقتدا
اي چو نعمان‌بن ثابت در شريعت مقتداشاعر : سنايي غزنوي وي بحجت پيشواي شرع و دين مصطفااي چو نعمان‌بن ثابت در شريعت مقتدااز تو شادان اهل سنت همچو بيمار از شفااز تو روشن راه حجت همچو گردون از نجومکس نديده جور در صدرت چو در جنت وباکس نديده ميل در حکمت چو در گردون فسادشاخ حرص از ابر احسان تو مي‌يابد نمابدر دين از نور آثار تو مي‌گردد منيرهر که مداح تو شد هرگز نگردد بي‌نواهر که شاگرد تو شد هرگز نگردد مبتدعهمچنان چون بوستانها را به فروردين صباملک شرع مصطفا آراستي از عدل و علمشاد باش اي پيشکار دين و دنيا مرحبابدعت و الحاد و کفر از فر تو گمنام شدپاک دامن‌تر ز تو قاضي نديد اندر قضاتا گريبان قدر بگشاد، چرخ آب گونپيش ازين، ليکن ز فر عدلت اندر عهد ماگر چه ناهموار بود از پيشکاران کار حکممي‌کند مر خاک را از باد، عدل تو جداآن چنان شد خاندان حکم کز بيم خدايشمع را نکشد همي بي امر تو باد هواشد قوي دست آنچنان انصاف کز روي ستمدر دعاي نيک تو هم مدعي هم مدعاروز و شب هستند همچون مادران مهرباناز براي پايداريت اهل شهر و روستادستها برداشته، عمر تو خواهان از خدايجبرئيل از سد ره گويد با ملايک در ملاچون به شاهين قضا انصاف سنجي‌گاه حکمدانش قاضي امين زيبد، درين در پادشاحشمت قاضي امين بايد، درين ره بدرقهاي نکو نام از تو شهر و ملک شاهنشه علارايت دين هر زمان عالي همي گردد ز توليک داند شاه ما از دانش و عقل و دهاهر کسي صدر قضا جويد بي‌انصاف و عدلگربه را بر پيه کردن پاسبان، باشد خطاگرگ را بر ميش کردن قهرمان، باشد ز جهلهيچ جاهل کي شدست اندر شريعت مقتدااز لقا و صدر و باد و داد و برد ابر دو ريشور نه شوخي را به عالم، نيست حد و منتهاعلم و اصل و عدل و تقوي، بايد اندر شغل حکمبر نشان جهل او، خود قول او باشد گوادان که هر کو صدر دين بي‌علم جويد نزد عقلمعجزي باري ببايد تا کند چوب اژدهاخود گرفتم هر کسي برداشت چوبي چون کليمهرکسي موسي نگردد بي‌نبوت از عصاهر کسي قاضي نگردد، بي‌ستحقاق از لباستا بود مر مرد را، در صدر دين، زيب و بهادانش عبدالودودي بايد اندر طبع و لفظچون ندارد نور چون خورشيد و مه نجم سهاور نه بس فخري نباشد مر سها را از فلکعلم بايد تا کند درد حماقت را دوااز قلب مفتي نگردد بي‌تعلم هيچ کسليک يک تن را نخواند هيچ عاقل مرتضاصد علي در کوي ما بيش‌ست با زيب و جمالتا تو بر جايي و بادت تا به يوم‌الدين بقاحاسدت روزه‌ي خموشي نذر کرد از عاجزيجلوه‌گر باشد، نباشد روزه بگشودن رواتا خمش باشد حسودت، زان که تا بر چرخ شمسبود چون تو پاک طبع و پاک دين و پارسااي نبيره‌ي قاضي با محمدت محمود، آنکملک دين شد با صيانت، کار دين شد با نوادان که از فر تو و از دولت مسعود شاهشاد باش اي جان ما پيش دو محمودي فداشاه ما محمودي و تو نيز محمودي چو اوهمچنان در خانه‌ي محموديان زيبد قضاملک چون در خانه‌ي محموديان زيبد هميکز تو ديد اين چشم من ز انعام و احسان و سخاهيچ چشم از هيچ قاضي آن نديد اندر جهانگر دو چندان صله بودي، هم هبا بودي، هباليک اگر همچون به خيلا بودي آن وعده درازآن عطا نبود که باشد مايه‌ي رنج و عناهر عطا کاندر برات وعده افتاد اي بزرگمن ثنا گفتم ترا، وان کو شنيد از من دعالاجرم هر جا که رفتم نزد هر آزاد مردجوهري عقل داند کرد آن در را بهادرها در رشته کردم بهر شکرت کز خردبر صحيفه‌ي عمر نبود يادگاري چون ثناتو مرا اين شکر و ثناها را غنيمت دان از آنکدر مناسک حکم حج وندر سير حکم غزاتا بيابد حاجي و غازي همي اندر دو اصلوز چنين انصافها چون غازيان بادت جزااز چنين ارکانها چون حاجيان بادت ثوابباد صبح تا صحت چون روز محشر بي مساباد شام حاسدت تا روز عقبي بي‌صباحاز ثنا و شکر و مدح تو سنايي را سنابادي اندر دولت و اقبال، تا باشد هميوي خرد مايه داده کان ترااي ازل دايه بوده جان ترااز پي نثر آستان ترااي جهان کرده آستين پر جانبلبلي کرده بوستان تراسالها بهر انس روح‌القدساز پي فتنه ارغوان تراشسته از آب زندگاني روحسيرت و خوي و طبع و سان تراکرده ايزد ز کارخانه‌ي عقلچون کمان بوده مر گمان تراتيرهاي يقين به شاگردينقش دستان و داستان تراکرده بر روي آفتاب فلککرده مغزول پاسبان ترانور روي از سياهي مويتنوش دان کرده بوسه‌دان ترااز براي خمار مستانتاز لطيفي درون جان ترااز برون تن تو بتوان ديداز پي مغز استخوان تراپرده داري به داد گويي طبعچشم سر صورت دهان ترااز نحيفي همي نبيند هيچچشم سر سيرت نهان ترااز لطيفي همي نيابد بازاز پي نيستي ميان ترادر ميانست هر کرا هستي‌ستآن کمان شکل ابروان تراهيچ باکي مدار گر زه نيستزه کند در ثنا کمان ترازان که تير فلک همي هر دمناتوان نرگس توان تراتا چسان دو لبت رها کردهشرم نايد همي روان ترازان دو تا عيسي و دو تا بيمارآن دو عيسي دو ناتوان ترااز پي چه معالجت نکنندوي بقا همنشين نشان ترااي وفا همعنان عناي تراجز زيان مرا زبان ترانافريد آفريدگار مگرتا ببندم ميان زيان تراچند زير لبم دهي دشنامبوسه باران کنم لبان ترامي بدان آريم که برخيزمکي گذارم بدين عنان ترابه بيمم دهي به زخم سنانشد سنايي سپر سنان تراتو سنان تيز کن از دل و چشم
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 548]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن