واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آراست جهاندار دگرباره جهان راشاعر : سنايي غزنوي چو خلد برين کرد، زمين را و زمان راآراست جهاندار دگرباره جهان راخورشيد بپيمود مسير دوران رافرمود که تا چرخ يکي دور دگر کردکايد حسد از تازگيش تازه جوان راايدون که بياراست مر اين پير خرف رارضوان بگشايد همه درهاي جنان راهر روز جهان خوشتر از آنست چو هر شبپر کرد از آن غاليهها غاليهدان راگويي که هوا غاليه آميخت بخرواراز خاک برآورد مر آن گنج نهان راگنجي که به هر کنج نهان بود ز قارونشد غرقهي بحري که نديد ايچ کران راابري که همي برف بباريد ببريدپر کرده ز در و درم و دانه دهان راآن ابر درر بار ز دريا که برآيدچون لولو تر کرد همه آب روان رااز بس که بباريد به آب اندر لولوبر ما بوزيد از قبل راحت جان رارنجي که همي باد فزايد ز بزيدنشادي روان داد مر آن شاد روان راکوه آن تل کافور بدل کرد به سيفورخورشيد سبک کرد مر آن بار گران رابر کوه از آن تودهي کافور گرانبارتا بر کند آن لالهي خوش خفته ستان راخاکي که همه ژاله ستد از دهن ابرتا لاله ستان کرد همه لاله ستان راچندان ز هوا ژاله بباريد بدو ابرچون نيل شود خيره کند گوهر کان رااز رنگ گل و لاله کنون باز بنفشهوز نعره زدن طعنه زند نعره زنان راشبگير زند نعره کلنگ از دل مشتاقتو طعمهي من کردهاي آن مار دمان راآن لکلک گويد که: لک الحمد، لک الشکراکنون که بتابيد و بپوشيد کتان راقمري نهد از پشت قباي خز و قاقمبر فرق سر هدهد، آن تاج کيان راطاووس کند جلوه چو از دور به بيندروزي ده جانبخش تويي انسي و جان راموسيجه همي گويد: يا رازق رزاقچون فاخته بگشاده به تسبيح زبان رازاغ از شغب بيهده بربندد منقارتا در طرب آرد به هوا بر ورشان راپيوسته هما گويد: يکيست يگانهکز بوم به انگيزد اشجار نوان راگنجشک بهاري صفت باري گويددر گفتن هو دارد پيوسته لسان راهر گويد هو صد بدمي سرخ کبوترتسبيح شده از دهن مرغ مر آن راچرغان به سر چنگ درآورده تذروانآن ژولک و آن صعوه از آن داده اذان راشارک چو موذن به سحر حلق گشادهپاينده و پوينده مر آن پيک دوان راآن شيشککان شاد ازين سنگ به آن سنگاز غاليه غل ساخته از بهر نشان راآن کبک مرقع سلب برچده دامنخير و حسنت بادا خيرات و حسان رابنگر به هوا بر به چکاوک که چه گويدناطق کند آن مردهي بينطق و بيان رانازيدن ناز و نواهاي سريچهاز مرگ همي قهر کني مر حيوان راآن کرکي گويد که: توي قادر قهاربيآب ملک صبر دهد مر عطشان راپيوسته همي گويد آن سر شب تشنهگويد که خدايي و سزايي تو جهان رامرغابي سرخاب که در آب نشيندتو خالق خلقاني صد قرن قران رادر خويد چنين گويد کرک که: خداياراز تن بيقوت و بيروح و روان راگويند تذروان که تو آني که بدانيبر امت پيغمبر، ايمان و امان راآن باز چنين گويد يارب تو نگهدارجبار نگهدار، اين کون و مکان راآن کرکس با قوت گويد که به قدرتآراسته داريد مر اين سيرت و سان رابنگر که عقاب از پس تسبيح چه گويدبرداشته هر دو شغب و بانگ و فغان رابلبل چه مذکر شده و قمري قاريکي غافل، بگذار جهان گذران راآيد به تو هر پاس خروشي ز خروسيدوزخ مبريد از پي بهمان و فلان راآوازه برآورد که: اي قوم تن خويشدر بيشه مشوريد مر آن شير ژيان رادنيا چو يکي بيشه شماريد و ژيان شيردر نار مسوزيد روان از پي نان رادر جستن نان آب رخ خويش مريزيددر پيش چو خود خيره مبنديد ميان راايزد چو به زنار نبستست ميانتاناز قبضهي شيطان بستانيد عنان رازان پيش که جانتان بستاند ملک الموتپيريت به نهمار فرستاده خزان رامجدود بدينحال تو نزديکتري زانک
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 490]