واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: خاطره بازی با سینماهای سوخته تهران- روزنامه ایران- شماره 6034- این سینما جان ندارد، جان سینما وقتی گرفته می شود که فیلمی بر پرده اش به نمایش درنیاید، پرده جادویی. چه فیلم ها بر پرده جادویی این سینما خرامیده اند.
نرم و دلنشین؛ در این سینمای بی جان رنگ و رو رفته که حالا پوسترهای کدر آخرین فیلم های نمایش داده شده در آن، بیشتر به آگهی های ترحیم می مانند؛ غمزده و دلگیر. سینما «پیوند» را اهالی خیابان خاوران خوب می شناسند.قدیمی ها چه خاطره بازی ها می کنند با آن تک سالن بزرگ. یکی شان می گوید:« اینجا را سال 49 افتتاح کردند. چه قیامتی بود آن روز، سینما نگو، عروس بگو. حالا چی شده! آدم دلش می گیرد. آنقدر درب و داغان شده که آدم باورش نمی شود روزی برای خودش برو و بیایی داشته.»سینمای متروکه حالا محل تجمع معتادان و کارتن خواب هاست. شب ها جمع می شوند زیر سقف نیم ریخته جلوی سینما، روزها هم هستند. دوتایشان هنوز زیر پتوی کهنه اند. روز هنوز برایشان شروع نشده ساعت 12 ظهر. یکی از کاسب های اطراف می گوید: «اینها هیچ جوره از اینجا جمع نمی شوند. همین پارسال آخر سال بود که اینجا آتش روشن کردند و سینما را آتش زدند. همان چیزی هم که بود، سوخت و از بین رفت. بوی دود تا مدت ها در مشام مان بود. آتش نشانی آمد و سینما را خاموش کرد.»جمله اش در ذهنم تکرار می شود:« سینما را خاموش کرد. سینما را خاموش کرد...» سینما که خاموش بود. یاد آن جمله معروف می افتم که «همیشه بدتر از اینکه هست هم می شود.»حالا سینما بدتر از بد شده. آتش اش خاموش شده و خاکستر باقی مانده است با خاکسترنشین هایی که سینمای مخروبه دود زده، برایشان حکم خانه را دارد و سقف بالای سر.مرد می گوید: «در آتش سوزی سینما کسی آسیب ندید، نصف شب اتفاق افتاده بود. ما همان موقع خبردار شدیم. یکی از بچه ها زنگ زد گفت. خودمان را رساندیم اینجا. خوشبختانه آتش به مغازه های مجاور و پمپ بنزین سرایت نکرده بود. خدا رحم کرد. اگر آتش به پمپ بنزین می رسید، خدا می داند چه اتفاقی می افتاد. جان و مال مردم در خطر بود. اینجا پر مغازه است. آتش نشان ها دنبال کارتن خواب ها هم گشتند اما کسی را پیدا نکردند، همه شان در رفته بودند. اینجا را آتش زدند و فرار کردند. حالا هم دست بردار نیستند.گمان نکنم سینما را بازسازی کنند؛ ما که حرفی نشنیده ایم در این مورد. مردم دیگر اینجور سینماها نمی آیند. حالا گیریم که بازسازی هم بشود. این پردیس ها که اینور و آن ور شهر ساخته شده اند، دیگر سلیقه مردم را عوض کرده. آن مال زمان ما بود که می رفتیم لاله زار فیلم ببینیم. چه فیلم هایی...»آدم 60، 70 سالش که می شود دیگر انگار فقط در گذشته سیر می کند. دنبال خاطره بازی است، وگرنه آدم 20، 30 ساله و حتی 40 ساله هم هنوز دارد خاطره می سازد برای روزگار سالخوردگی اش که بنشیند و هی آه بکشد و یاد کند از ایام گذشته.چشم هایم را می بندم و تصور می کنم. می گذارم صدای ماشین ها و اتوبوس های خط ویژه با ترمزهای کشدارشان در مغزم گم شود. سینما را می بینم، پوستر خوش آب و رنگ فیلم ها. چه فیلم هایی؛ گوزن ها، سفر سنگ، بایکوت، بای سیکل ران، هامون... آخ هامون... چقدر خاطره بازی داریم با این حمید هامون.جمله معروف ناخودآگاه روی لبم می آید: «این زن سهم منه، حق منه، عشق منه، طلاقش نمی دم...» یادش به خیر حمید هامون که حالا خوابیده ای در قطعه هنرمندان بهشت زهرا و هنوز هم با سنگ قبرت عکس یادگاری و این روزها، سلفی می گیرند. یا مثلاً دلم می خواهد کبریت بگذارم لای پلک هایم که بیدار بمانم و هی بای سیکل برانم و آب بپاشند توی صورتم که بیدار بمان. اصلاً اینها را ولش کن. دوست دارم بنشینم توی ماشین لباسشویی و به گذشته، سفر جادویی کنم. بروم به تهران قدیم، تهران با «ط» . بروم لاله زار سینما. سینما کریستال، متروپل، مایاک، ایران و... سینماهایی که حالا جان ندارند و فوق اش بساط دکه سیگار فروشی جلوی درشان راه انداخته اند. شب ها هم می شوند هتل کارتن. قصه تلخ و تکراری. یک روز آتش به جانشان می افتد و دیگر به قول همان آقای کاسب میدان خراسان، فاتحه...روزنامه ایران9350/1831
31/06/1394
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]