واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اميد وصل تو جانم به رقص ميآردشاعر : سعدي چو باد صبح که در گردش آورد ريحاناميد وصل تو جانم به رقص ميآردکه دل به دست تو گوييست در خم چوگانز خلق گوي لطافت تو بردهاي امروزبه دست فتح و ظفر گوي دولت از ميدانچنانکه صاحب عادل علاء دولت و دينکه هيچ عين نديدست مثل او انسانجمال عالم و انسان عين اهل ادبکه تير وهم برون آيد از کمان گمانبروج قصر معاليش از آن رفيعترستکه سعي در همه يابي به قدر وسع و توانمن اين سخن نه سزاوار قدر او گفتمولي مبالغهي خويش ميکند حسانچو مصطفي که عبارت به فهم وي نرسدمثال قطره و دجلست و دجله و عمانبضاعت من و بازار علم و حکمت اوکه در چگونه به دريا برند و لعل به کانسر خجالتم از پيش برنميآيدمن اين شکر نفرستادمي به خوزستاناگر نه بندهنوازي از آن طرف بوديحکيم راه نشين را چه وقع در يونان؟متاع من که خرد در بلاد فضل و ادب؟که تره نيز بود بر موايد سلطانوليک با همه جرمم اميد مغفرتستمرا به صاحب ديوان عزيز شد ديوانمرا قبول شما نام در جهان گستردکه باد تا به قيامت به دولت آبادانملاذ اهل دل امروز خاندان شماستميان اهل مروت که ياد باد فلانز مال و منصب دنيا جز اين نميماندکه اعتماد بقا را نشايد اين بنيانسراي آخرت آباد کن به حسن عملچو برف بر سر کوهست روي در نقصانحيات مانده غنيمت شمر که باقي عمربخور ببخش بده اي که ميتواني هانبمرد و هيچ نبرد آنکه جمع کرد و نخوردکه رزق خويش به دست تو ميخورد مهمانچو خيري از تو به غيري رسد فتوحشناسکه ابر گم نکند بر زمين خوش بارانکرم به جاي خردمند کن چو بتوانيکه رحمت تو ببخشد هزار ازين عصيانسخن دراز کشيدم به اعتماد قبولنه مرکبيست که بازش توان کشيد عنانمرا که طبع سخنگوي در حديث آمدکه ميرود به سرم از تنور دل طوفاناگر سفينهي شعرم روان بود نه عجبمگر به شرطهي اقبالت اوفتم به کرانتو کوه جودي و من در ميان ورطهي فقردوام دولت دنيا و ختم بر ايماندو چيز خواهمت از کردگار فرد عزيزکه دير سال بماند تو ديرسال بمانخلاف نيست در آثار بر و معروفتتنت درست و اميدت روا و حکم روانفلک مساعد و اقبال يار و بخت قرينکه ماه روي تو ما را بسوخت چون کتانتو را که گفت که برقع برافکن اي فتانز شرم چون تو پريزاده ميرود پنهانپري که در همه عالم به حسن موصوفستهزار دل ببري زينهار ازين دستانبه دستهاي نگارين چو در حديث آبيکسم به حسن تو اي دلستان نداد نشاندل از جفاي تو گفتم به ديگري بدهمبه راستي که ز چشمش بيوفتد مرجانلبان لعل تو با هر که در حديث آيددواي درد منست آن دهان مرهم داناگر هزار جراحت کني تو بر دل ريشمن از تعجب انگشت فکر بر دندانعوام خلق به انگشت مينمايندمز حادثات قران در حمايت قرآنز نائبات قضا در پناه بارخدايبه بوم حادثه بوم مخالفان ويرانهماي معدلتت سايه کرده بر سر خلقاميد هست به تحسين و گوش بر احسانبدين دو مصرع آخر که ختم خواهم کردوزين دو درگذري کل من عليها فاندو چيز حاصل عمرست نام نيک و ثواب
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 400]