محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846077338
ماجرای کدورت بین ابتهاج و شهریار چه بود؟/ روایت «سایه» از شعری که شهریار برای او سرود
واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
ماجرای کدورت بین ابتهاج و شهریار چه بود؟/ روایت «سایه» از شعری که شهریار برای او سرود فرهنگ > ادبیات - رابطهی هوشنگ ابتهاج و شهریار، رابطهای عجیب و منحصر به فرد است که روایتهای جالبی پیرامون آن شکل گرفته است.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) از اواخر دهه ۲۰ با شهریار آشنا شد. او نخست هر هفته روزهای شنبه به دیدار شهریار میرفت اما کم کم فاصله این دیدارها کوتاه و کوتاهتر شد تا این که به هر روز رسید. ابتهاج سالها هر روز ساعت دو و نیم بعدازظهر به خانه شهریار میرفت و تا نیمه شب در کنار او میماند. اما ماجرای برخورد تلخ شهریار با ابتهاج در یکی از این دیدارها و آسیبی که هر دوی آنها از این اتفاق میبینند ماجرای جالبی است که خواندن آن خالی از لطف نیست. سایه در کتاب «پیر پرنیاناندیش*» که حاصل گفتوگوی بلند میلاد عظیمی و همسرش با ابتهاج است این ماجرا را چنین روایت کرده است: «…دوستی من با شهریار در حد دوستی نبود، عشق هم اگر بگیم، کمه… واقعا هم اون نسبت به من و هم من نسبت به او چنین احساسی داشتیم، ولی حالا که نگاه میکنم میبینم که من خیلی صادقانهتر و بیغل و غشتر اونو دوست داشتم، بیهیچ توقعی اونو دوست داشتم. حزنی در نگاهش مینشیند. گاهی مسائلی ازش دیدم که انتظار نداشتم، مثل بعضی برخوردهایی که با من کرد… به هر حال «چیز» بود. سایه میگردد که یک لغت ملایم پیدا کند که در عین حال واقعیت احساسش را نشان دهد. دوستی شهریار نسبت به صفای دوستی من نسبت به او یه جور غبارآلود بود. چی بگم. اون روز یکی از روزهای خیلی تلخ من بود. زبانش گویا نمیگردد که تعریف کند. داستان از این قراره که یه روز رفتم خونه شهریار دیدم بیدار نشسته. معمولا هر وقت میرفتم خونه شهریار، اون خواب بود. گفتم: سلام شهریار جان! دیدم سرشو پایین انداخته و هیچی نمیگه.(حرکت شهریار را تقلید میکند)… اگه خانوم مادرش درو باز نکرده بود من میگفتم لابد مادرش مرده که شهریار این طوری ماتم گرفته. منم با تعجب نگاش کردم. خب منم واقعا خیلی کلهشق بودم. شهریار که سهله اگه خواجه حافظ هم بود من سر خم نمیکردم پیشش، حالام همین طورم. اما حالا با نرمی رد میکنم اما اون وقتا خیلی جدی و کلهشق بودم… من به کسی بگم سلام اون جواب نده… هر کی میخواد باشه، ولش میکردم (با لبخند این حرفها را میگوید). اما حالا نه. دوباره سلام میکنم، سه باره سلام میکنم. به هرحال گفتم سلام شهریار جان!دیدم بق کرده و سرشو پایین انداخته و نشسته. منم بق کردم و شروع کردم به تماشای در و دیوار (سایه دستانش را بر هم میگذارد و در و دیوار را نگاه میکند). بعد از سه چهار دقیقه زیرچشمی نگاهش کردم دیدم گوشه لباش تکان میخوره… این رمز شهریار بود، یعنی وقتی گوشه لباس میلرزید معلوم بود که یه چیزیش میشه. بعد یه مرتبه سرشو بلند کرد و به من گفت: تو چرا هر روز میآیی اینجا؟ (هنوز هم پس از سالها تلخی و سنگینی این پرسش شهریار از حالت چهره و لحن سایه تشخیص دادنی است) اگه جز شهریار هر کس دیگهای بود من پا میشدم و درو به در میزدم و میرفتم… آخه من جایی نمیرم که کسی به من بگه چرا هر روز میآیی اینجا. من با تعجب نگاش میکردم… شروع کرد به داد و بیداد و گفت که: من مالک نیستم که تورو مباشرم کنم، من وزیر نیستم که تورو معاونم کنم و از این چیزهای مسخره دنیوی به اصطلاح، من فقط حیرت کرده بودم که چهشه شهریار؟ خل شده!… هی گفت، هی گفت… من به شما گفتهام دیگه، اصلا رفتن پیش شهریار برای من یک پناهگاه بود. اساسا چند چیز بود که من هر مصیبتی رو با اونها میتونستم تحمل و فراموش کنم: یکی پیش شهریار میرفتم و یکی بیلیارد بازی میکردم. گاهی روزی چهارده ساعت بیلیارد بازی میکردم و در اون بازی بیلیارد میتونستم مرگ مادرمو فراموش بکنم، هر ناکامی رو فراموش بکنم، وقتی بیلیارد بازی میکردم انگار که مسخ شده بودم، انگار که ذهن و حافظه من از من گرفته شده بود، فقط بازی میکردم. حالا توجه کنید که شهریار که به زعم من پناهگاه منه اون هم پناهگاهی که من از سالها پیش با شعرش آشنا هستم، عاشقانه شعرشو دوست دارم و خودشو هم دیدم که آدمییه فوقالعاده لطیف، فوقالعاده مهربان و فوقالعاده نیکخواه، داره با من این طور برخورد میکنه… هی گفت و گفت و گفت، من فهمیدم که چه بلایی داره به سرم میآد، ظاهرا یک لحظه شهریار سرشو بلند کرد و دید که من زار زار (الف «زار زار»را باید کشیده کشیده بخوانید) دارم ساکت گریه میکنم. از اون گریهها. (دستش را به صورتش میکشد) من کاملا حس میکردم که صورتم خیسه. نمیدونید چه حالی داشتم… یه وادادگی عجیب، یه بیکسی مطلق، وای وای، یک آدم غریب. یه آدم بیکس که اصلا نمیفهمه که چرا اینجا اومده و اینجا نشسته! (چشمانش تر شده است). شهریار ظاهرا سرشو بلند کرد و دید که من دارم گریه میکنم… ببینید یه تشکچه توی اتاق بود مثلا به عرض ۹۰ سانت، اتاق تنگی هم بود، یه تشکچه دیگه هم به عرض ۹۰ سانت کنارش بود. یه سفرهای هم به عرض یه متر جلوش پهن بود […] شهریار یه مرتبه ساکت شد…[…] از روی سفره پرید زانوهای منو گرفت، میلرزید واقعا تمام تنش میلرزید. حالا هی زانو و مچ پامو ماچ میکنه و میگه منو ببخش، تو که میدونی من دیوانهام. لبخند محوی بر لبان سایه نشسته است، فکر میکنم صداقت و مهربانی بیغش شهریار را در ذهنش مزه مزه میکند. حالا من دستمو میزارم به سینه شهریار و اونو پس میزنم و هی میگم: ولم کن شهریار، برو شهریار ـ دیگه شهریار جان هم نمیگم و فقط میگم شهریار ـ … من زور دستم زیاده […] ظاهرا یه بار هم شهریار رو زیادی فشار دادم که طفلک افتاد اون ور. حالا خوب شد رو چراغ نیفتاد! بعد دیدم که شهریار رفت سر جاش و داره زار گریه میکنه. بعد دوباره اومد منو بغل کرد و بوسید. اصلا اشکهامو میلیسید (سایه نشان میدهد که شهریار را پس میزند) و میگفت: تو که میدونی من دیونهام منو ببخش. بعد دید نمیتونه منو آروم کنه رفت سر جاش نشست و سه تارو دستش گرفت شروع کرد به ساز زدن… شور زد، خوب یادمه! سایه انگار دارد خاطره ساز شهریار را مرور میکند… دیگر حزن و بهتی در نگاه و صدایش نیست، هر چه هست بهجت و رضایت است… دیگه صحبت موسیقی جلو اومده دیگه (سرش را تکان میدهد) شما نمیدونید رابطه من با موسیقی چه جوریه، یه بحث دیگه است، شعر و همه چیز در برابر موسیقی از چشمم میافته. شهریار شروع کرد به ساز زدن و منم شروع کردم به آواز خوندن… یه آوازی که بغض جلوی صداتونو میگیره… «بگذار تا بگریم چون در ابر بهاران» غزل سعدی. او ساز زد و من آواز خوندم و بعد هم هین جوری ساکت نشستم (چشمش را به زمین میدوزد) شهریار هم ساکت نشسته بود و فقط گریه میکرد و گاهی یک هق هق آرومی هم میکرد. من یک مقداری نشستم، نمیدونم چقدر طول کشید، کوتاه بود. در هر صورت حالا ساعت چهار، چهار و نیم بعدازظهره. خب من تا ساعت یازده، دوازده، یک ، دو بعد از نصف شب گاهی هم اگه صبا بود بیشتر مینشستم. بعد پا شدم گفتم شهریار برم دیگه. شهریار یه نگاهی (سایه تمنای نگاه شهریار را نشان میدهد) به من کرد و پا شد و من هم راه افتادم. شهریار وقتی دید من راه افتادم سمت در، دنبال من اومد و گفت: میدونم که میری و دیگه نمیآی… من هیچی نگفتم. حتی برنگشتم نگاش کنم. از در که رفتم بیرون تازه گریهام شروع شد، اون گریهای که دلم میخواست. گریه سیر، گریه دیوانهها (به گریه میافتد) ساعت تازه پنج بعدازظهره، حالا من دیگه کجا برم، من تا نصفه شب خونه شهریار بودم و بعد میرفتم خونه و میخوابیدم. حس میکردم که دیگه شهر خالیه، هیچ چیزی نیست، نه مکانی، نه زمانی و نه موجودی. رفتم مثل دیوانهها چند ساعت تو خیابانها راه رفتم. خودمو آروم کنم نشد. در حالی که من در هر حالتی زود میتونم به خودم مسلط بشوم. رفتم خونه و خیلی هم دیر خوابم برد و صبح هم از خونه زدم بیرون. قصد داشتم دیگه پیش شهریار نرم اما شهر برام غریب بود… همه جا غریب بود. با لبخند غمآلودی میگوید: بالله که شهر بیتو مرا حبس میشود … دیگه نمیدونستم چی کار کنم. آخه صبح که پا میشدم میدونستم که باید این چند ساعتو بگذرونم تا ساعت دو بشه برم پیش شهریار. صبح هم که نمیرفتم خونهش واسه این بود که میدونستم خوابه، نمیتونستم هشت ساعت، ده ساعت بشینم تا آقا از خواب پاشه که. به هرحال اون روز تا غروب تو خیابونا سرگردان راه رفتم، نمیدونم چی کار کردم […] خلاصه شب که رفتم خونه، خالهام گفت که: آقای شهریار اومده در خونه. سایه چشمهایش را میبندد و نفسش را حبس میکند و هول کرده ادامه میدهد: اصلا من وحشت کردم، شهریار مگر میتونه از خونه بیرون بیاد. این آدم مردنی اگه بیرون بیاد باد میبردش! خالهام گفت:آقای شهریار گفت که به سایه جان من بگید که اگه فردا نیاد، من میآم تو کوچه همین جا میشینم! (میخندد) صبح رفتم خونهش. خب منم دلم پر میزد براش. اونم مثل این که گناهی کرده و خجالت میکشه سرشو پایین انداخت (ادای شهریار را در میآورد) بعد از چند لحظه گفت: دیروز نیامدید؟ (غش غش میخندد) نیامدید؟ هه! من نگاهی (از چشمان سایه بر میآید نگاه ملامتبار عتابآلود بوده) کردم و بعد گفت: یه شعر عرض کردم، معمولا میگفت یک غزل عرض کردم. اما این بار خیلی با شرمندگی گفت شعر عرض کردم. مثلا این که یه وسیله عذرخواهیه. گفتم بخون شهریار جان! تا گفتم شهریار جان فهمید که دیگه صفا شده. توی دیوان شهریار یه شعری هست به اسم «اشک مریم» که برای این واقعه ساخته[…] شهریار کلا آدم بدبینی بود تا جایی که فکر میکرد روس و انگلیس دست به دست هم دادند و میخوان بکشندش. من گفتم شهریار جان، روس و انگلیس در دنیا با هم دعوا دارند، حالا دست به یکی کردند که تورو بکشن، آخه تو چی کار کردی مگه؟ بعد شهریار با حق به جانبی و معصومیت میگفت: من هم همینو میگم، آخه من چی کار کردم، به خدا من بد هیچ کس رو نمیخوام. حالا من انگار من نماینده روس و انگلیسم که داره از خودش دفاع میکنه. […] ...سایه به اینجا که میرسد با بغض میگوید: «واقعا چه بد کردم» و میزند به گریه. «چقدر آدمیزاد خودخواهه…» انگار دارد با خودش دعوا میکند: «برای چی اینهمه خودخواهی، حالا مگه چی میشد اگه فرداش میرفتم خونهاش؟» *پیر پرنیان اندیش، در صحبت سایه ـ میلاد عظیمی و عاطفه طیه ـ انتشارات سخن ـ چاپ اول ۱۳۹۱ ۵۷۲۴۴
کلید واژه ها: شهریار - شعر -
جمعه 27 شهریور 1394 - 21:07:21
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 84]
صفحات پیشنهادی
از شبکه یک ببینید نمایش اولین حضور شهریار در تلویزیون/ پخش نخستین روز تحصیلی بعد از انقلاب در «خاطره»
از شبکه یک ببینیدنمایش اولین حضور شهریار در تلویزیون پخش نخستین روز تحصیلی بعد از انقلاب در خاطرهتهیه کننده برنامه خاطره از پخش تصویر اولین حضور شهریار در تلویزیون و گزارش اولین روز تحصیلی مربوط به مهر سال 1358 در برنامه خاطره 26 شهریورماه خبر داد لعیا عباس میرزایی تهیه کنندهروایت «دوربین مستند» از حضور دانشجویان خارجی در ایران
روایت دوربین مستند از حضور دانشجویان خارجی در ایران فرهنگ > تلویزیون - مستند قند پارسی از مجموعه دوربین مستند با اجرای مهسا مرتضوی سراغ دانشجویانی از 37 کشور جهان رفته که یک ماه مهمان ایران بوده اند به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین سعید رسولی مستندساز درباره قسمت«دختری در قطار»؛ یک روایت جنایی بین واقعیت و توهم
دختری در قطار یک روایت جنایی بین واقعیت و توهم فرهنگ > ادبیات - رمان پلیسی دختری در قطار نوشته پائولا هاوکینز و ترجمه محبوبه موسوی رمان تازهای است که از سوی انتشارات میلکان منتشر شده است به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین این رمان با محوریت سه زن شکل گرفته اسماجرای خشکی چشمه طاق بستان در «دوربین مستند»
ماجرای خشکی چشمه طاق بستان در دوربین مستنددلایل خشک شدن چشمه چند هزاره طاق بستان در مجموعه دوربین مستند تحت عنوان چند هزار سال و 40 دقیقه به روی آنتن می رود به گزارش خبرگزاری فارس این قسمت از مجموعه دوربین مستند با نام چند هزار سال و 40 دقیقه با کارگردانی و اجرای سعید رسولیسفیرفیلم پس از توافق هسته ای منتشر کرد: مستند «روزگار نوکیسگی» روایتی از تجربیات اقتصادی دوران پهلوی
سفیرفیلم پس از توافق هسته ای منتشر کرد مستند روزگار نوکیسگی روایتی از تجربیات اقتصادی دوران پهلویقسمت نخست از مجموعه سه گانه روزگار نوکیسگی تازه ترین اثر کوتاه سفیرفیلم به روایت مجید فضائلی منتشر شد به گزارش خبرگزاری فارس قسمت نخست از مجموعه سه گانه روزگار نوکیسگی تازه ترین اکنگره بین المللی استاد شهریار در تبریز آغاز به کار کرد
کنگره بین المللی استاد شهریار در تبریز آغاز به کار کرد تبریز - ایرنا - کنگره بین المللی استاد شهریار در آستانه 27 شهریور سالروز درگذشت شهریار شاعر شهیر ایران زمین و روز شعر و ادب فارسی روز چهارشنبه در تالار وحدت دانشگاه تبریز آغاز به کار کرد به گزارش خبرنگار ایرنا این کنگره دومسعود سلامی در گفتوگو با فارس مطرح کرد «طبق عادت همیشگی» با بازی ستاره اسکندری به بینالود رفت/ چرا
مسعود سلامی در گفتوگو با فارس مطرح کردطبق عادت همیشگی با بازی ستاره اسکندری به بینالود رفت چرا ناخواسته اکران نمیشود مسعود سلامی گفت طبق عادت همیشگی فیلم کوتاهی است که توسط یک کارگردان جوان ساخته شد و از آنجایی که خواستگاه خودم فیلم کوتاه است پذیرفتم با وی همکاری داشته باشمحکومتی که الهی و مردمی باشد/ کجا به کید شیاطین بود شکست پذیر شعر شهریار به مناسبت «هفته دولت» که هرگ
حکومتی که الهی و مردمی باشد کجا به کید شیاطین بود شکست پذیرشعر شهریار به مناسبت هفته دولت که هرگز منتشر نشدمحمدحسین بهجت تبریزی همزمان با هفته دولت در زمان حیاتش شعری سروده بود که آن را منتشر نکرد اما نسخه اصلی آن همراه تصحیحهای وی برای نخستین بار از سوی فارس منتشر میشود بهکیهان کلهر و «جاده ابریشم» مقابل دوربین کارگردان اسکاری رفتند
کیهان کلهر و جاده ابریشم مقابل دوربین کارگردان اسکاری رفتندموسیقی غریبهها عنوان فیلمی از مورگان نویل فیلمساز دارنده جایزه اسکار در مورد گروه جاده ابریشم به سرپرستی ویلنسلنواز شهیر یویوما و با حضور کیهان کلهر است به گزارش خبرنگار موسیقی خبرگزاری فارس موسیقی غریبهها عنوان فکرسی ترویجی «غرب در گفتمان روابط بینالملل ایرانی» برپا میشود
کرسی ترویجی غرب در گفتمان روابط بینالملل ایرانی برپا میشودکرسی ترویجی غرب در گفتمان روابط بینالملل ایرانی در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی برگزار میشود به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی این کرسی از سوی گروه غرب شناسی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات ا-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها