محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855388451
خاطرات سفر حج یک زن کرمانی از سال 1309 ق / 1892 میلادی
واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: خاطرات سفر حج یک زن کرمانی از سال 1309 ق / 1892 میلادی وبلاگ > جعفریان، رسول - خدا نصیب کافر نکند. کاش گردن من شکسته بود، نیامده بودیم. میان بیابان، غریب بیکس، نه آب نه آبادی، خدا پدر حاجی اسماعیل اصفهانی حملهدار را بیامرزد، زودی توی دامنة کوه چادر زدند و سه نفر غسال آوردند. بنده کاری که هرگز نکرده بودم، رفتم نشستم تا اینکه غسل دادم. کفن کردند. هر ساعت میگفتند زود باشید که عرب حرامی میآید ما را میکشد، چون توی دامنة کوه بودیم. در هر حال بعد از غسل آوردیم پایین کوه، نزدیک چادر حاجیها شتری کشتند. نعش پیچیدند در پوست شتر. ما آمدیم توی چادر. نه جرأت گریه، میگویند برای اهل حاج خوشآینده نیست. تا صبح آهسته آهسته گریه کردیم. خدا به فریاد دل من بیچارة فلکزده برسد.
سالها پیش توفیق یافتم سفرنامه یک بانوی کرمانی را که سیده هم بوده چاپ کنم. وی از کرمان به بندر عباس و از آنجا به بمبئی رفته، از آنجا به جده، مکه و سپس مدینه. آنگاه از راه جبل به نجف آمده و پس از زیارت عتبات، راهی ایران شده است. سفرنامه ای است بسیار شگفت و پرماجرا. به مناسبت ایام حج فقط بخش ایران آن را در اینجا می گذارم. این سفر در سال 1309 قمری یعنی 1892 میلادی (1271 ش) انجام شده است. وی در این سفر همراهانی داشته که از جمله مردی از نظر وی محترم همراه با همسرش که از وی با عنوان خانم یاد کرده است.... متن کامل این سفرنامه هم به صورت مستقل و هم در کتاب «پنجاه سفرنامه حج قاجاری مجلد پنجم منتشر شده است) [جده]
امروز كه دوشنبه بیست و چهارم (ذی قعده 1309 ق) است، آمدیم به جهاز (کشتی). الحمد لله چندان احوالمان به هم نخورد. ....
امروز كه چهارشنبه است، خبر دادند راه جده گم شده. در این دریا هم كوه بسیار است. احتمال خوردن جهاز به كوه دارد. خرد میشود، غرق میشود. همه یا الله یا محمدا داریم. امشب هم كشتی را نگاه داشتند به واسطة گم كردن راه.
صبح پنجشنبه الحمد لله راه پیدا شد. از جده بلدی آمد و كشتی را از میان كوهها رد كردند. دو سال قبل از این كشتی به كوه خورده بود، غرق شده بود. دكلهایش از آب بیرون بود. تا اینكه الحمد لله رسیدیم به جده. بكاره آوردند. نشستیم در بكاره، آمدیم كنارة دریا. جمعیت زیادی از عثمانی و غیره و فرنگی بودند. ما اسیرها را آوردند توی دروازه نگاه داشتند. یك طرف صندلیها، نیمكتها گذاردهاند. همة عثمانیها نشستهاند. تذكره میگیرند، میدهند. یك طرف مزغانچیها نشستهاند با طبل و مزغان. سربازها دور تا دور ایستادهاند. به خاطرم آمد عیال حضرت سیدالشهداء. الهی بمیرم برای دلشان كه چقدر سخت برای ایشان گذشته. خلاصه تذكره به ما دادند، مرخّص فرمودند. چند قدمی آمدیم، باز جلو ما را گرفتند. تذكرهها را گرفتند، گوشة آنها را پاره كردند، باز دادند به ما. گفتند بروید. شخصی جلو ما افتاد، ما را برد منزل خودش. خانههای آنجا هم مثل خانههای بمبئی، همه چوبی. بازارها همه مثل بازارهای بمبئی. آمدیم در بنگله. حاجی عباس نامی نان، پنیر، گرمك، هندوانه آورد، ما را مهمان كرد. خوردیم. اما چه عرض كنم از حالت خانم. بسیار بد، شب [و] روزی بیست مرتبه بیشتر بیرون میروند. خداوند خودش شفایی كرامت فرماید. خیلی اوقات تلخ است.
امروز كه وارد جدّه شدیم، سی جهاز حاج كنارة دریا بود. از همه جا قریب دویست سیصد بكاره، بغله، جلدبود، گویا امروز عید انگلیسیها بود. «یعنی تولد ملکه انگلیس» كشتیها را بزك كرده بودند. هر كشتی قریب صد بیدق، همه رنگ زده بودند. وارد شدیم. صدای ساز مزغان، توپ، تفنگ بلند بود. همه را گریه كردیم، ولی نه حالت تماشا و نه حواسی باقی مانده از ناخوشی خانم. الهی خداوند خودش رحم كند.
امروز كه وارد شدیم، سركار خان هندوانه زیادی خوردند. شب خوابیده بودند كه در خواب بادشان گرفت. مثل بچهها دست [و] پا کج شد، چشمها از حدقه بیرون آمد، صداهای غریب. خانم هم آنجا بیحال افتادهاند. من بیچاره نمیدانم بگویم چه حالت دارم. مثل بید میلرزیدم. بخور دادیم تا به حال آمدند. آن وقت زبان سنگین، نمیتوانند حرف بزنند. هر كار هم میكنم دوا نمیخورند. تا صبح كم كم به حال آمدند، ولی چه حال.
امروز که شنبه بیست و نهم است، دو روز است افتادهاند. ضعف بسیار، اسهال پیچ هم كردهاند. خیلی ضعف دارند. سركار خانم هم از روزی كه وارد آنجا شدیم قی هم میكنند. نه دوا نه غذا، نمیخورند. نمیدانم شب [و] روز بر من چه میگذرد. خودم هم آدم بیبنیهای، علیلی، بیحالی. من دیگر به روی خودم نمیآورم. آدم بدبخت بیطالع هر كجا برود به حق خودش میرسد.
گــلیم بـخت كـسی را كه بافتند سیاه به آب زمزم [و] كوثر سفید نتوان كرد
امروز سه روز است كه وارد جدّه شدیم. والله اگر فهمیدم كجا هستم و كجا بایست بروم. بدبخت خودم، بیطالع خودم، الهی خداوند به زودی زود شفا كرامت فرماید. این دو روز و دو شب صدای ساز و مزغان و توپ و تفنگ بلند است. میگویند محمل عایشه را از مصر آوردهاند. ما كه ندیدیم. از قرار ظاهر عصری روانه سعدیه خواهیم شد، انشاء الله. به سلامتی خداوند تفضلی بفرماید كه سركار خان و خانم بتوانند اعمال به جا بیاورند. به امید خداوند احوال سركار خان الحمد لله بهتر شد، ولی خانم حالت ندارند. [حرکت از جدّه و ورود به مكه]
[اوّل ذی حجه]
عصر شنبه بیست و نهم حاج از جده بار كردند. عسكر مصری و عسكر جده هم محمل عایشه را حركت دادند، با ساز و توپ و تفنگ. ما هم شکدف گرفته، بار كردیم كه آنها بروند به مكه و ما از نصفة راه جدا شویم برویم سعدیه، محرم شویم و مراجعت به مكه كنیم. سه منزل بایست برویم. سه روز برگردیم. «از حده آمدیم به جدّه و از آنجا به مکه» آمدیم نصف شب رسیدیم سر دو راهی كه برویم سعدیه. عسكر جده جلو ما را گرفت كه شما ده نفر بیشتر نیستید. این راه خوف دارد، كشته میشوید. بیایید به مكه، از آنجا عسكر بردارید و بروید.
آمدیم، سحر وارد مكه معظّمه شدیم. منزلی پیدا كرده، منزل كردیم. چون اهل حاج هر كدامی از میقاتگاه خودشان محرم شده بودند به جز ما بیچارهها. یازده نفر بودیم كه محرم نشده بودیم. چند نفر هم از اهل قم و هندوستان هم نرفته بودند. آنها كه روزی وارد مكه شدیم مال گرفتند و رفتند. ما هر چه گشتیم شتر گیر نیامد كه برویم سعدیه، لابد قاطر كرایه كردیم. رفتیم طرف قرن المنازل، خانم را تنها گذاردیم. با این حالت وداع كردیم كه آیا ما در راه كشته شویم یا خدای نكرده این سه روز كه ما میرویم برگردیم، خانم طوری نشوند. با چشم گریان و دل بریان بیمار را گذارده، رفتیم سوار شدیم. گیر عرب پدرسوخته افتاده بودیم از شمر بدتر. سوار قاطر باری هی چماق میزد كه اینها تند بروند. هر چه من التماس میكردم، تقلید مرا بیرون میآورد. میزند قاطر را، به خصوص زیر درختهای پیچدار میبرد كه تمام بدن مرا پیچها تكه تكه كردند. چادرم، پیراهنم همه پاره پاره. رسیدیم به گدار، چهار فرسخ راه گداری كه گویا در تمام دنیا نباشد. بیبی زبیده خانم درست كرده. [از] كوه صاف، راستی راهی بیرون آورده، دو طرف اینها را با سنگ چیده، دیواره گذارده كه كسی پرت نشود. زمین این را با سنگ فرش كرده، مثل پشت مجموعه صاف، كه آدم پایش را میگذارد یك قدم برود، دو قدم برمیگردد، بس كه صاف است. آنها كه الاغ داشتند همه پیاده شدند. من و سركار خان و چند نفر دیگر قاطر داشتیم که [پیاده] نشدیم. خان كه سوار شدند، رفتند جلو، نوكرها پیاده از عقب. من بیچاره به دست عرب پدرسوخته گرفتار، روی قاطر مثل بید میلرزیدم. هی دست قاطر در میرفت، ده قدم عقب میرفت و این پدرسوخته هی قاطر را میزد. راه به این باریكی شتر، الاغ، قاطر هی میآمدند، میرفتند. گوسفندی كه بایست به منی برود، همه از این گدار بایست بیاورند، نمیدانم چند هزار گوسفند.
خلاصه پدرسوخته عرب اینقدر كار كرد، مرا زد به زمین، سرم شكست. نه كسی نه كاری، غریب بیكس افتادم. خون از سرم میریزد. از سر تا پنجة پایم پر از خون، بیحال افتاده. بالای سرم را گرفت كه بلند شو، سوار شو. فحش هم میدهد. آخر یك اصفهانی رسیده، خدا پدرش را بیامرزد، به زبان عربی با این حرف زده، كوزه آبش را آورده، به حلق من بیكس غریب ریخته، سر مرا بسته، مرا بلند كرد، سوار كرد. باز رفتیم تا بالای گدار رسیدیم به سركار خان. بالاخره همان بالای گدار زمین بوده كه چند ده در آنجا هست، هوای خوب و سرد. گدارش سراشیبی ندارد. آنجا منزل كردیم. زن صاحبخانه را صدا كردم. چارقد و پیراهن [و]لباسهایم را دادم بردند شسته، همین قدر که خون ظاهر نبود، ولی همه نجس. افتادهام تا دو ساعت به غروب مانده. بعد پدرسوخته باز قاطر را آورده، ما را سوار كرد. [قرن المنازل]
رفتیم قرن المنازل. این طرف گدار نبود، ولی راه سختی، همه كوه و سنگ كه چه عرض كنم. آنها كه میتوانستند غسل كردند، محرم شدند. من كه سرم شكسته، پر از خون؛ به ظاهر نجاست را پاك كرده، محرم شدیم در مسجدی. آنجا هم چند نفر منزل دارند، آب از چاه میكشند با گاو، زمین زراعت دارند. باز سوار شدیم آمدیم سر منزل. پاهایم همه زخم. به پالان قاطر سابیده. یك لخته پوست كنده شد. از شدت درد سر و پا تب كردم. امشب هم آنجا بودیم. اهل آنجا هم همه سیاه مثل زغال، عرب پدرسوخته. باز خوب بود لباسهای مرا به هر طور بود به آب مالید. یك روپیه گرفت. سحر باز صدای پدرسوخته بلند شد كه بیایید آفتاب، توی گدار نمیخواهد بروید.
در این ده هم میوه از همه جور بود: سیب، غوره، توت سیاه، خیار، بالنگهای خوب، زردآلو، هلو، درخت گل سرخ بسیاری، هوای خوبی. خلاصه سحر برخاسته، چند قدمی سوار شدیم. تا سر گدار پیاده شدیم. مردكه عقدایی بود، آن را صدا كردم، آمد. دست مرا گرفت. چهار فرسخ راه پیاده آمدم با این حالت، تا رسیدیم سر چاهی. آنجا مالها را آب دادند. ما را سوار كردند. توی آفتاب عربستان، چهار فرسخ راه باز آمدیم تا رسیدیم به چند كتوك. میگویند شداد است اسم اینجا. نه مرده و نه زنده، از قاطر كه آمدم پایین، افتادم. همان عرب پدرسوخته مرا بغل كرد، برد توی كتوك انداخت. خداوند بیكسی را نصیب احدی نكند. غش كردم. بعد از دو ساعت كه سركار خان قلیان كشیدند، گویا ملتفت شدند كه من غش كردم. قدری آب زدند به سر [و] صورت من. خداوند خودش وسیله ساخت، من قدری به حال آمدم. اما بیابان مالامال آفتاب، در سوراخی افتادهام مثل مرده تا عصر. باز میگویند برخیز سوار قاطر بشو، با این زخمهای پا. باز آن مردكة عقدایى را صدا كردم. الاغی كه خودش برای خودش گرفته، از او گرفتم سوار شدم. همه جا جلو الاغ را گرفته. آمدیم تا سحر رسیدیم به مكة معظّمه. «الحمد لله خداوند خواست که ما به سعدیه نرفتیم. چند نفر حاج قمی و جمعی اهل هندوستان و غیره یک روز پیش از ما از جدا [جده] رفته بودند به سعدیه. وقتی که ما از قرن المنازلس برگشتیم، آنها هم از سعدیه آمده بودند. تمام اموال آنها را برده بودند. سه نفر کشته شده بودند، چند نفر زخمی کرده بودند. خداوند به ماها رحم کرد با صدمة راه قرن المنازل. باز هم شکر خداوند را به جای آوردم.» [ورود به مکه و انجام اعمال]
وقتی كه رسیدیم چه حالت، از این طرف حالت خودم، از آن طرف سركار خانم بدحال. نشستیم دور هم به گریه كردن. الهی خداوند در غربت ناخوشی نصیب كافر نكند. الهی خداوند به زودی زود شفای عاجلی كرامت فرماید. یك لقمه نان خوردیم. با این پایهای زخم آبلهدار سرشكسته، به هر طور بود خونها را شستم، غسل كردم. مشرف شدیم به مسجد الحرام. جای جمیعاً خالی. خداوند نصیب و روزی همه بگرداند. طواف كردیم. سعی صفا و مروه را هم کردیم، آمدیم منزل. خانم بیحال افتاده، بنده هم یك طرف افتادم. تب كردم به شدت. ضعف قلب شدت دارد. سر شكسته، پایهای پر از آبله و زخم، افتادم تا فردا كه یكشنبه هشتم شهر ذیحجه الحرام است. باز كجاوة شتری آوردند، ما سوار شدیم. عصری آمدیم در صحرای منی. شب در آنجا بودیم. در مسجد خیف نماز كردیم، دعا به حال دوستان [و] رفیقان كردیم. آمدیم سر منزل یعنی توی چادر. جای همگی خالی. بیابان پر از آدم و شتر، قریب صد هزار آدم و صد هزار شتر، چادرها بند به بند زده. مصریها محمل آیشه[!] را بار كردند، شامیها محمل حضرت پیغمبر - صلوات الله و سلامه علیه - را بار كردند. همه جا جلو حاج بودند تا رسیدیم به صحرای منی.
همراه هر محمل قریب هزار عسكر شتر سوار [و] پیاده. امشب تا صبح هزار توپ و تفنگ انداختند. متصل شیپور زدند. صبح نماز كردیم. بار كردند آمدیم در عرفات. باز هم بیابان مالامال آفتاب گرم، كه چه عرض كنم، در چادر به اعمال خود گرفتار، مثل مرده. تا عصری در عرفات بودیم. عصری بار كرده، شب رفتیم در مشعر الحرام. آنجا سنگ جمع كردیم. باز صبح نماز كرده، بار كردند. آمدیم رسیدیم در منی پیاده شدیم. از آنجا كه چادر ما را زدند تا میلی كه بایست سنگ جمره بزنند، نیم فرسخ راه بود. باز پیاده رفتیم. سنگ اوّل را زدیم، برگشتیم توی چادر. قربانی كردیم. الهی خداوند قبول كند. جای همگی خالی. امروز [و] امشب هم در منی بودیم. باز صبح یازدهم یك سنگ دیگر را زدیم. امشب بار كردند، سوار شدیم، آمدیم به مكه. باز خانم بدحال افتادهاند. خداوند نصیب كافر نكند در غربت ناخوشی. نمیدانم من بیچارة بدبخت فلك زده چه حالت دارم، خدا میداندُ بس. باز غسل كردم، مشرّف شدیم در حرم، طواف كردیم. سعی صفا و مروه را كردیم. باز مشرّف شده، حج نسا را به جا آورده، آمدیم منزل، افتادم. با حالت خراب و ضعف قلب. عصری باز سوار شده رفتیم در منی. بنده كه از ضعف نمیفهمم كجا میروم چه میكنم. مگر خداوند از كرم و لطف خودش اعمال ما روسیاهها را قبول كند. ولی الحمد لله به هر طور بود اعمالی به جا آوردم، اگر خداوند قبول كند همه با آه [و] ناله.
روز سیزدهم الحمد لله فارغ از اعمال شدیم. پشت پای بنده هم كوروكی [کورهدار] شده كه قوة حركت نیست. بدبختی همه جا دامن آدم را میگیرد. مثل مشهور میگویند: «اقبال تو پیش! من به دنبال». من بدبخت بینوا یك آب خوش از گلویم پایین [نرفته]. حالا الهی كه خانم بهتر بشوند، غصّه سهل است، میگذرد. شب در منی پنج نفر در چادر عربها كشیدند و اموال آنها را بردند، و حال آنكه چادرها بند در بند زده بود. كسی خبر نشد. بعد شنیدم شریف مكه عسكر فرستاده، سی چهل نفری گرفته، زنجیر كردند، آوردند.
امروز كه یكشنبه پونزدهم است، الحمد لله احوال خانم بهتر است. ولی ضعف از اندازه بیرون. خداوند به خیر راضی باشد. چه قدر بدبختیم در دنیا. از ساعتـی كـه از كـرمان بیـرون آمـدیم یـك آب خوش از گلویم پایین نرفته؛ نه من، همگی.
امروز كه روز دوشنبه شانزدهم است، احوال خانم بسیار بد شد كه قطع امید همه شد. خداوند خودش شفای عاجلی كرامت فرماید. بس كه غصه خوردیم، مردیم.
امروز كه روز سهشنبه هفدهم است، الحمد لله احوال بهتر است. از مرگ جستهاند. خداوند ترحّمی بكند. نوكرها همه تب كردند. خداوند محافظت كند.
امروز كه هجدهم است، عید غدیر. با این پای لنگ كورهدار [=کورکدار] به هر طور بود رفتم در حرم حضرت خدیجه خاتون وحرم حضرت عبدالمناف وحضرت ابوطالب «و حضرت آمنه والدة حضرت پیغمبر(ص)» و عبدالمطلب زیارت كردم. جای همگی خالی است. دعا به همگی كردم كه خداوند نصیب و روزی همگی بگرداند و این دین را از گردن همگی ادا كند. امروز هم سركار حاجی خان تب كردند. خداوند تفضّلی بفرماید، از همه جهت خوشحال شویم. عمارتهای مكة معظمه هم مثل عمارات بمبئی میماند. همه شش هفت طبقه در بالاخانهها منزل دارند. كوچه و بازار مكه را بنده كه فرصت رفتن نكردم، مگر از راهی كه به حرم مشرّف میشوم. كسی را هم ندارم كه از در بازار خبری بیاورد. محض خاطر حاجی خانم حالتی نیست. خودم هم پایم كوره دارد كه نمیتوانم حركت كنم. الهی خداوند عواقب امور را به خیر بگرداند. گویا انشاء الله روز بیست و دوم از مكة معظمه حركت میكنیم به طرف مدینة طیبه.
امروز كه روز بیست و دوم است، احوال سركار خانم بسیار تا بسیار بد است. خداوند خودش محافظت فرماید. والله اگر فهمیدم كجا آمدم و كجا میروم، یا فهمیدم چطور طواف كردم. از دو حال بیرون نیست: یا اینكه اعمال من به هیچ وجه مقبول نیست، یا اینكه خیلی خیلی مقبول افتاده. الهی خداوند خودش قبول فرماید، بحق محمد و آله. صبحی هم رفتیم به زیارت این بزرگواران. جای همگی خالیست. انشاء الله صبح بیست وپنجم روانة مدینه خواهم شد.
«این چند روز سه دفعه باران آمد در مکه» امروز كه بیست وپنجم است، احوال خانم بسیار بد است. خداوند خودش رحم كند. بنده هم جای همگی خالی، رفتم خانهای که تولّد حضرت پیغمبر(ص) شده، زیارت كردم. وقتی برگشتم احوال خانم دگرگون شده است. كار از كار گذشته. خداوند خودش وسیله بسازد. [حرکت از مکه به سوى مدینه]
صبح پنجشنبه بیست و ششم از مكه حركت كردیم، آمدیم. نیم فرسخی مكه بغل مكان حاجیها که دنبال بودند. عصری آمدند گفتند در مكه بارانی شدیدی آمده كه سیل روان شده. همه بازار [و] دكان را جمع كردند. خیلی واهمه كردند. در آنجایی كه ما بودیم باران آمد ولی كم. شب بودیم با حالت پریشان. با این ناخوش بدحال به سر بردیم.
صبح جمعه بیست و هفتم سوار شدیم. آمدیم، پنج فرسخی، سر چاه امام حسن(ع) منزل کردیم. «چاهی حضرت خودشان کندند. درخت انجیری هم سر چاه سبز است». خانم خیلی بداحوال، من بیچاره از حال خود بیزار. شب ماندیم.
صبح شنبه بیست و هشتم بار كردیم از مكه، همه جا میان دو كوه آمدیم. این منزل دو فرسخ كه آمدیم، دو طرفِ كوه همه نخلستان و درخت لیموی آب. چهار فرسخ به این طور بود: آبادی، جمعیت زیاد، آب روان كمی هم داشت. چون عسكر مصری با محمل آیشه [!] سر آب منزل کردند، ما را بردند دورتر انداختند. آنجا را وادی لیمو میگویند. غروبی خانم فوت كردند
خدا نصیب كافر نكند. كاش گردن من شكسته بود، نیامده بودیم. میان بیابان، غریب بیكس، نه آب نه آبادی، خدا پدر حاجی اسماعیل اصفهانی حملهدار را بیامرزد، زودی توی دامنة كوه چادر زدند و سه نفر غسال آوردند. بنده كاری كه هرگز نكرده بودم، رفتم نشستم تا اینكه غسل دادم. كفن كردند. هر ساعت میگفتند زود باشید كه عرب حرامی میآید ما را میكشد، چون توی دامنة كوه بودیم. در هر حال بعد از غسل آوردیم پایین كوه، نزدیك چادر حاجیها شتری كشتند. نعش پیچیدند در پوست شتر. ما آمدیم توی چادر. نه جرأت گریه، میگویند برای اهل حاج خوشآینده نیست. تا صبح آهسته آهسته گریه كردیم. خدا به فریاد دل من بیچارة فلكزده برسد.
بــیطـالع اگـر مسجد آدینه بسازد یا سقف فرود آید و یا قبله كج آید
بدبخت خودم، بیكس خودم، غریب خودم؛ خدا به فریادم برسد. تنهایی وداع این ناكام كه چه قدر برای من سخت است. رضا بقضاء الله، مسلماً لأمره.
طلوع صبح یكشنبه بیست و نهم بار كردند. تا عصری راه آمدیم. ده فرسخ راه، در این بیابان هم همه دُرمان [دُرمنه] و خار مغیلان و درخت كهور و غیره. غروب رسیدیم در بیابان لوط بیآب منزل كردیم. كاری به جز غصه نداریم. نه حالت عزاداری، نه حالت گریه. متصل سوار شتر پدرسوخته، كه نه دل دارم، نه پهلو، نه سر و كله. خدا محافظت كند. شب بودیم.
صبح دوشنبه سلخ بار كردیم. در این بیابان هم ابداً كوه نبود. باز هم خار مغیلان و درخت و دُرمان. هفت فرسخ راه آمدیم. شب ماندیم. [اوّل محرّم 1310]
صبح سهشنبه غرة محرم بار كردیم. شش فرسخ راه آمدیم. شش هفت نفر حاجیها عقب مانده بودند. عرب حرامی اینها را چاپیده، مال [و] حیوان آنها را برده بودند. مردمان سر و پای برهنه به ما رسیدند. در این منزل سه چاه آب هست. شب بودیم.
صبح چهارشنبه دوم بار كردیم. هفت فرسخ راه آمدیم. در راه دو نفر سنی از شتر افتادند، مردند. در همین منزل آنها را دفن كردند. در این بیابان خار مغیلان بسیار و كهور و غیره بود. آب هم در این منزل نبود. شب ماندیم.
طلوع صبح پنجشنبه سوم بار كردیم. شش فرسخ راه آمدیم. در این منزلها سنگلاخهای غریب بود. از مكه كه بیرون آمدیم، شبها چنان سرد است كه با لحاف میخوابیم. بنده سرما خوردم. سه روز است تب كردم. الهی خداوند مرا در غربت ناخوش نكند. بیچاره خانم كه كس داشت، دیدم چطور مرد. گویا در جهان نبود. من بیچاره غریب شدم. خلاصه منزل آنجا چند باغ بود. نخلستان، درخت لیمو، هندوانه، خربزه، ولی ما دور از آبادی افتادیم. باغها را هم با چاه آب میدهند. شبها تمام اهل حاج روضهخوانی دارند. دستة عربها سینه میزنند، عجمها سینه میزنند. چون كه ما نعش همراه داریم، روضه نمیخوانیم. باری، شب بودیم.
طلوع صبح جمعه چهارم بار كردیم. ده فرسخ راه آمدیم. گرسنه، یك ساعت به غروب مانده رسیدیم. در این بیابان دُرمان [درمنه] و شورو و كَهور چیزی دیگر نبود. آب هم نداشتیم. شب ماندیم.
طلوع صبح شنبه پنجم بار كردیم. پنج فرسخ راه آمدیم. در این بیابان درختهای مغیلان بزرگ بقدر بیدهای بزرگ خودمان بود، مثل باغستان، اینقدر درخت مغیلان بود. آب هم در این منزل بود. شب بودیم.
طلوع صبح یكشنبه ششم بار كردیم. شبها چنان سرد است كه ما با لحاف میخوابیم. چنان سرد میشود كه آدم میل به آتش میكند. به خصوص امشب بنده پیش آتش نشستم. حاجی اسماعیل حملهدار اصفهانی، حمل ما با او است، میگوید كه سی [و] هفت سال است در مكه حملهدار هستم. هرگز در مكه و راه مدینه این جور هوا ندیدم. مكه گرم بود ولی چندان اذیت نمیكرد. اینكه تعریف میكردند كه در مسجد الحرام آدم مشرّف میشود، پاهایش میسوزد. امسال یک دفعه که در مسجد الحرام مشرف شدم، سنگها داغ بود كه ایستادم پای حِجر اسماعیل دعا بخوانم، پا به پا میشدم. باقی روزها خیر، اما هوا گرم بود. ولی در این راه اصلاً گرمی عربستان ما نفهمیدیم. خلاصه امروز هم ده فرسخ راه آمدیم. از تكان شتر نه دل دارم نه پهلو، نه سر و نه كله. ماشاءالله حاجی خان از این چیزها پروا ندارند. به خصوص به حكّام [عکام] میگوید شتر را بدوان كه كجاوة من بایست جلو حاج باشد. دیگر نمیداند كه جلو برایش چیزی نگذارد[ها]ند. میخواهم برای خودم شتری بگیرم كه همكجاوة حاجی خان نباشم. میترسم اسباب رنجش شود. بایست با همة بلاها ساخت. خداوند خودش وسیله بسازد. من كه جایی بیرون نمیروم. خلاصه امشب بودیم تا شش ساعتی. نصف شب دوشنبه هفتم بار كردیم. بینی [و] بین الله اگر كسی حالتی داشته باشد و دماغی باشد خیلی حقی دارد. شب كه میشود این قافلة حاج ما قریب پنج هزار نفر هستند، چند حملهدار هست كه شب دم چادرهای حاجیان هر چادری یك مشعل روشن میكنند. همه آتش روشن میكنند به جهت طبخ. بندهای چادرها بند در بند كوبیده، همه همدل، همصحبت، خنده، شوخی با هم، بیا برو؛ روضهخوانی میكنند. مگر ما كه هیچ كدام از این كارها نمیكنیم. مثل بوف كور گوشة چادری نشستیم. به جز غصه و گریه كاری نداریم. خلاصه ظهر رسیدیم جایی كه چند بركه آب باران بود. ما را پیاده كردند. شترها را بعد از دو روز آب دادند. باز سوار شدیم، آمدیم. تا غروب امروز هم ده فرسخ آمدیم. شب بودیم. [ورود به مدینه طیّبه]
طلوع صبح سهشنبه هشتم محرم بار كردیم، آمدیم. سه ساعت از روز گذشته وارد مدینة طیبه شدیم. جای همگی خالی است. خداوند نصیب و روزی همه بگرداند. یك دفعة دیگر هم نصیب من بگرداند كه به طور دلخواه خودم بیایم. امروز كه فرصت نشد كه به حرمها مشرف شویم؛ تا نعش مرحومه خانم را دفن كردند، خوشا به سعادتش. پهلوی بیت الاحزان دفن كردند. عجب سعادتی داشت.
امروز كه روز چهارشنبه نهم است، غسل كردیم. مشرّف شدیم به حرم مطهّر جناب پیغمبر(ص)، حضرت فاطمه(س). به حرم مطهر ائمة بقیع امام حسن(ع)، امام زین العابدین(ع)، امام محمد باقر(ع)، امام جعفر صادق(ع)، حضرت فاطمه كه قبر مطهرشان مخفی است. جای همگی خالی بیت الاحزان، به قربان دل حضرت فاطمه(س) بگردم. دعا به همگی كردم. الهی خداوند قبول كند. ولی هوای مدینه گرم است. اگرچه ما منزل بدی داریم. این سفر بخت ما چنین پیش آورده كه هر جا منزل گرفتیم، بد. در مكه هم دو منزل عوض كردیم، اینجا هم خیال دارند بروند منزل دیگر؛ تا خداوند چه بخواهد. عصری منزل عوض كردیم. منزل خوبی پیدا كردیم. باغی است، نخلستان، آب گاوگرد، چشممان به آبی افتاده.
خلاصه صبح پنجشنبه عاشورا جای همگی خالی است، رفتیم در روضات مطهّره زیارت كردیم. در حضور حضرت فاطمه(س) روضه خواندند. گریة بسیاری كردیم. الهی خداوند نصیب همه بكند و نصیب من هم یك دفعة دیگر بكند كه همچه روزی یك دفعة دیگر مشرّف شوم به حرمهای مطهر.
«روز عاشورا عید گرفتند، چون جمعه بود. از قرار معلوم شب جمعه و روز جمعه را عید میگیرند، به واسطة عید محمد(ص) و آلش بازی ساز نواز میزنند.» شب یازدهم عاشورا، حضرات مدینه بنای آتشبازی را گذاردند. توپ، تفنگ، شیپور، بالابان، مزغان میزدند. یادم آمد شب یازدهم عیال سید الشهداء(ع) در كربلا چه كردند. نمیدانم چه حالت به من دست داد. این صداها را كه شنیدم، میخواستم خودم را بكشم. خدا عذابشان را زیاد كند، بحق محمد و آله.
امروز كه جمعه یازدهم است جای همگی خالی، به حرمهای مطهّر مشرّف شدیم. زیارت عقیل برادر حضرت امیر(ع)، زیارت دخترهای حضرت رسول(ص)، زیارت عمّههای حضرت رسول(ص)، زیارت ابراهیم پسر حضرت رسول(ص)، زیارت زوجات حضرت رسول(ص)، الهی خداوند نصیب همه بكند، بحق ائمة طاهرین(ع).
امروز دوشنبه دوازدهم صبحی رفتیم به زیارت حمزة سیدالشهداء(ع)، جای همگی جمیعاً خالی. سوار گاری خری شدیم. چیز نوظهور، گاری درست كردند كه اصلاً امن ندارد مگر میخها، همه چوب میبندند به یك الاغ كوچكی، هشت نفر، ده نفر مینشینند. خدا نصیب نكند كه تكان بدی دارد. صبح رفتیم، ظهری آمدیم. عصری مشرّف شدیم به حرمهای مطهّره.
امروز كه روز یكشنبه سیزدهم است، مشرّف شدیم به حرم مطهر. جای همگی خالی، اما الهی خداوند نصیب همگی بكند از مال خود آدم و به اختیار خود. هر چه به آدم عزّت و احترام بكنند باز به دل آدم نمیگیرد، آیا اعمال من مقبول باشد یا نباشد. الهی كه بعد از همه سختی مقبول باشد. ولی همة دعایم در روضات مطهّره این بود كه یك دفعة دیگر به اختیار خودم مشرّف شوم، اگر اجل مهلت بدهد. میگویند فردا روانه جبل هستیم، تا خدا چه بخواهد.
یکشنبه 22 شهریور 1394 - 22:11:30
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 50]
صفحات پیشنهادی
پوتین سال جاری به ایران سفرمی کند/مواضع نزدیک تهران مسکو در سوریه
معاون آسیا وزیر امور خارجه مطرح کرد پوتین سال جاری به ایران سفرمی کند مواضع نزدیک تهران مسکو در سوریه شناسهٔ خبر 2912788 - جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۳ ۵۵ سیاست > سیاست خارجی درباره زمان سفر رئیس جمهور روسیه به ایران گفت رایزنیها در این خصوص ادامه دارد ولی تاریخ سفر هنوز مشخصگزارش خواندنی یک سفر حج از نجم الملک (اسال 1296 ق / 1879م )
گزارش خواندنی یک سفر حج از نجم الملک اسال 1296 ق 1879م وبلاگ > جعفریان رسول - میرزا عبدالغفار نجم الملک پسر آخوند ملا علی محمد اصفهانی به سال 1255 ق به دنیا آمد و در سال 1326 درگذشت وی از رجال فرهنگی دوره قاجاری بوده و پس از تحصیل در دارالفنون خود به تدریسپوتین امسال به ایران سفر می کند
ابراهیم رحیم پور معاون وزیر خارجه جمهوری اسلامی ایران که به منظور شرکت در چهل و یکمین اجلاس بررسی رژیم حقوقی دریای خزر و نیز دیدار با همتایان روس خود از روز سه شنبه ۱۷ شهریور به مسکو سفر کرده اظهار داشت در این سفر چهل و یکمین اجلاس کارشناسان ارشد درخصوص رژیم حقوقی دریای خزر برگسفر صالحی به وین برای شرکت در کنفرانس عمومی سالانه آژانس بینالمللی انرژی اتمی
سفر صالحی به وین برای شرکت در کنفرانس عمومی سالانه آژانس بینالمللی انرژی اتمیرئیس سازمان انرژی اتمی در رأس هیأتی برای شرکت و سخنرانی در کنفرانس عمومی سالانه آژانس بینالمللی انرژی اتمی وارد وین شد به گزارش خبرنگار گروه سیاست خارجی خبرگزاری فارس علیاکبر صالحی رئیس سازمان انرژطرح های مصوب سفر رئیس جمهور به همدان ۲ساله اجرایی می شود
به گزارش نافع به نقل از تسنیم محمدناصر نیک بخت در جمع خبرنگاران با اشاره به اینکه سفر ریاست جمهوری و کاروان تدبیر و امید را در هفته های گذشته به همدان داشتیم اظهار داشت این سفر استقبال و حماسه ای که مردم شریف فرهنگ دار فرهنگ دوست و بافرهنگ همدان آفریدند در همه تاریخ این سرزعکس: سفر آیت الله خامنه ای به سوریه در سال 1363
مراسم استقبال از حضرت آیت الله خامنه ای در فرودگاه دمشق استقبالِ آقای حافظ اسد از حضرت آیت الله خامنه ای و هیات همراه در فرودگاه دمشق گفتگوی حضرت آیت الله خامنه ای و مرحوم حافظ اسد در فرودگاه دمشق به هنگام ورود به خاک سوریه بدرقه حضرت آیت الله خامنه ای و هیات همراه از سوی مرحوم حروحانی سال 96 با قطار به گیلان سفر می کند
محمدباقر نوبخت عصر امروز در بازدید از پروژه راه آهن رشت قزوین اظهار داشت دولت در 4 ماهه گذشته 170 میلیارد تومان برای تکمیل پروژه راه آهن رشت قزوین اختصاص داده است تا این پروژه هر چه زودتر به بهره برداری برسد رئیس سازمان مدیریت و برنامه ریزی گفت الان هم 110 میلیارد تومان اعتبامهاجرت یک میلیون شهروند سوری دیگر تا آخر سال میلادی
سازمان ملل اعلام کرد مهاجرت یک میلیون شهروند سوری دیگر تا آخر سال میلادی شناسهٔ خبر 2914044 - یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۹ ۲۱ بین الملل > خاورمیانه و آفریقای شمالی سازمان ملل متحد اعلام کرد که تا آخر سال میلادی یک میلیون شهروند سوری دیگر از این کشور مهاجرت خواهد کرد به گزارشروحانی سال ۹۶ با قطار به گیلان سفر می کند
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا رئیس سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور گف ت رئیس جمهور سال ۹۶ با قطار به گیلان سفر می کند محمدباقر نوبخت عصر امروز در بازدید از پروژه راه آهن رشت قزوین اظهار داشت دولت در ۴ ماهه گذشته ۱۷۰ میلیارد تومان برای تکمیل پروژه راه آهن رشت قزوین اخرئیس جمهور سال ۹۶ با قطار به گیلان سفر می کند
به گزارش مشرق محمدباقر نوبخت عصر امروز در بازدید از پروژه راه آهن رشت قزوین اظهار داشت دولت در 4 ماهه گذشته 170 میلیارد تومان برای تکمیل پروژه راه آهن رشت قزوین اختصاص داده است تا این پروژه هر چه زودتر به بهره برداری برسد رئیس سازمان مدیریت و برنامه ریزی گفت الان هم 110 میلی-
گوناگون
پربازدیدترینها