تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1838063643
خاطرات عفتمرعشی از ملاقات با آشیخ اکبر
واضح آرشیو وب فارسی:آخرین نیوز: خاطرات عفتمرعشی از ملاقات با آشیخ اکبر
آشیخ اکبر را دیدیم و خوشحال شدیم که هنوز زنده است. به جز یاسر، بچهها همه بودند. یاسر هنوز چیزی از پدر درک نمیکرد. او تازه چهار ماهه شده بود، ولی مهدی همه چیز را میفهمید. ترانه لالایی که رادیو انقلاب از عراق پخش میکرد، هر شب برای مهدی میخواندم و با آن ملودی او را خواب میکردم.
اکبر هاشمی رفسنجانی را روز ۱۳ مهر ۱۳۵۰ جلوی چشمان پنج فرزند که با چشمان تیزبین خود پدر را بدرقه میکردند، باز هم به زندان بردند؛ همسرش عفت مرعشی برای دلداری فرزندان به این گفته بسنده میکند که «هر چه زودتر بابایتان برمیگردد... انشاءالله که زندان این بار طولی نمیکشد.» به گزارش «تاریخ ایرانی»، خاطرات عفت مرعشی که در کتاب «پا به پای سرو» گرد آمده، شرح آشنایی، ازدواج و همراهی با مبارز جوانی است که تا آستانه انقلاب اسلامی چند باری بازداشت شده و سالها طعم زندان را چشیده بود؛ خاطراتی که این کتاب تا ایام پیروزی انقلاب روایت کرده و فقط سیمای هاشمی مبارز در آن است. به گزارش نامه نیوز،خانم مرعشی خاطرات سالهای سخت بازداشت و ملاقات با هاشمی در زندان را با جزئیات نقل کرده؛ بالاخص بیخبری از هاشمی که در زندان شکنجه میشد و حتی اطلاعی درباره زنده بودنش نیز نداشتند. این تصویری است از روزهای بعد از بازداشت هاشمی در مهر ماه ۱۳۵۰: آن زمان خفقان شدید بود. همه میترسیدند. همسایههای دو طرف منزل، آقایان بهشتی و مفتح بودند. حتی آنها هم احوالی از ما نگرفتند. تا مدتی حتی دوستان نزدیک هم تلفن نمیکردند که حالی بپرسند. رسم بود تا آبها از آسیاب نمیافتاد و جرم زندانی مشخص نمیشد، انقلابیون مستقیم مراجعه نمیکردند. دوستانی که قرار بود با هم به روستای کن برویم، زمانی که ما نرفتیم، به شوخی به هم میگویند حتما هاشمی را گرفتهاند که نیامده است. به منزل ما تلفن میزنند، کسی گوشی را بر نمیدارد. حتما همان زمانی بوده است که تلفن را قطع کرده بودند. آنها زمانی که از کن بر میگردند، متوجه درستی حدس خود میشوند. زمانی که حالم خوب شد، تلفن را وصل کردم. به منزل برادرم تلفن کردم و دستگیری آقای هاشمی را به آنها اطلاع دادم. سه برادرم در تهران بودند، اما خواهرم و خواهر آقای هاشمی، چون زمان ضبط پسته بود، به رفسنجان رفته بودند. به خودم نهیب زدم بار اول تو نیست که، شجاع باش و از بچهها به خوبی مواظبت کن. تو دیگر هم پدری و هم مادر. خودم را با این کلمات دلداری میدادم. باید فکر چارهای میکردم، اول باید میدانستم او را کجا بردهاند. دیگر همه اطلاع پیدا کردند که او دستگیر شده است، و من تلاشم این بود که محل بازداشت او را پیدا کنم. بچهها کوچک بودند. برادرم علی، شبها پیش ما میآمد. حضور او برای بچهها و من تسکین بود. علی دانشجوی دانشکده علوم دانشگاه تهران بود. برادر بزرگترم سید رضا هم در همین دانشگاه در رشته مهندسی کشاورزی تحصیل کرده بود. آن روزها در دانشگاهها، خبر مبارزین زود پخش میشد. او میتوانست اطلاعاتی پیدا کند. آنجا همیشه عدهای از مبارزین بودند و کار سیاسی میکردند. انجمن اسلامی دانشگاه با مساجد همکاری داشتند. بعضی از دوستان هم غیرمستقیم تلاش میکردند که خبری از ایشان به دست آوردند. آقای شیخ حسن لاهوتی با آقای موحدی رئیس بانک که دوستانی داشت، تماس میگرفت که شاید خبری از ایشان کسب کند. من با آیتالله اخوان مرعشی که آن موقع در ایران بودند، تماس گرفتم که شاید ایشان بتوانند اطلاعاتی به دست آورند. دکتر رفیعی، وکیل رفسنجان در مجلس شورای ملی هم بر حسب درخواست همشهریان، پیگیری میکرد تا جای ایشان را پیدا کند. خودم هم مرتب جلوی در زندان بودم. با مادرها و همسران زیادی آشنا شدم. اغلب خانوادههای دستگیرشدگان برای ملاقات عزیزان خود به در زندان میآمدند. بعضی از آنها مثل من بدون نتیجه بر میگشتند، تا اینکه فهمیدیم در زندان اوین است. زندان اوین شهرت بدی داشت. شایعه شده بود هر که را به زندان اوین ببرند بایستی از او قطع امید کرد. در آنجا آنقدر شکنجه میکنند که زندانی طاقت نمیآورد و زیر شکنجه نابود میشود. مادران و همسران زندانیان از نام اوین وحشت داشتند. زمانی که متوجه شدم آشیخ اکبر در این زندان است، بدنم به لرزه افتاد، اما چارهای نبود. کسی نمیتوانست کاری بکند. اگر یکی دوست یا آشنایی هم در دستگاه حکومتی داشت، جرات نمیکرد حرفی بزند. مدتی از اسارت ایشان گذشته بود. هفتهای دو بار، در قزلقلعه همه کسانی که در اوین زندانی داشتند، با دلی پردرد در قزلقلعه جمع میشدند تا اطلاعی از زندانی خود به دست آورند. بیشتر مادرها که جگر گوشههای خود و زنهای جوان که همسرانشان اسیر زندانهای رژیم منحوس پهلوی بودند، در این جمع حضور داشتند. آنها اغلب هیچ اطلاعی از عزیز خود نداشتند و نمیدانستند چه بر سر آنها آمده است. در آنجا درد دلها باز میشد. هر کس خبری داشت، تعریف میکرد. یکی از آن همسران، من بودم که هفتهای دو روز با مهدی دو ساله به زندان قزلقلعه میرفتم. خبری هم نمیتوانستم بگیرم. چند هفته بدین منوال گذشت. هر که چیزی داشت میگرفتند و هفته بعد رسید میدادند. اما از من چیزهایی که آورده بودم گرفتند، ولی هفته بعد رسید ندادند. نمیدانستم که او زنده است یا نه. آنها ما را شکنجه روحی میدادند. دیگر هوا سرد و روزها خیلی کوتاه شده بود. هفتهای دوبار بایستی با مهدی به زندان قزلقلعه میآمدم. نگهداری دو بچه برای عصمت [خدمتکار] در داخل منزل مشکل بود. بعضی روزها وعده ملاقات میدادند و تا نزدیکی غروب معطل میکردند. بعد هم با یک بهانه ملاقات نمیدادند و میگفتند وقت تمام شده است. حُسنی که رفتن به آنجا داشت، این بود که خانوادههای مبارزین دربند زیاد بودند، آنها را میدیدم. همه ما درد مشترک داشتیم. با هم صحبت میکردیم و از مبارزات عزیزانمان اطلاع حاصل مینمودیم. آشنایان جدیدی هم پیدا میکردیم و خبری درست یا نادرست میشنیدیم که گاهی قدری تسکین مییافتیم. ما مرتب از طرف این و آن اقدام میکردیم. هر آشنایی که میتوانست کمکی بکند، به او مراجعه مینمودیم. از طرف آقای [محمدتقی] فلسفی، برای یک ملاقات اقدام شده بود، ولی نمیدادند و مرتب امروز و فردا میکردند و هیچ کس نمیدانست آشیخ اکبر چه جرمی دارد و چرا دستگیر شده است؟ این سختگیری برای چیست که همین برای من مهم بود. از دوستان هم خبری نبود. فقط فامیل، خواهر و برادرها سر میزدند. در روزهای سخت تنهایی باز یاد مادرم میکردم. چقدر خوب بود اگر خانم جون بود، تنها نبودم. یک بزرگتر و یک سرپرست برای بچهها بود، ولی میگفتم خواست خداست و ما هم راضی به رضای پروردگار هستیم. بعد از مدتی که گذشت، یک روز تلفنی اطلاع دادند که آقای موحدی برای شما روز دوشنبه ساعت ۱۰ صبح وقت گرفته است، در این ساعت به زندان قزلقلعه مراجعه کنید. دو روزی منتظر شدیم تا وقت ملاقات برسد. بچهها خوشحال و حاج بیبی مادر همسرم، واقعا سر حال آمده بودند تا آن ساعت برسد. صبح دوشنبه بچهها را به مدرسه نفرستادم و همه را برای رفتن به ملاقات آماده کردم. با حاج بیبی و برادرم علی، با ماشین پژوی خودمان به طرف زندان قزلقلعه حرکت کردیم. قبل از ساعت ۹ آنجا بودیم. جلوی زندان خیلی شلوغ بود. مادران و همسران زیادی جمع بودند. البته این برنامه هر روز بود، ولی یک عدهای را امروز ملاقات داده بودند. نوبت ما ساعت ۱۰ بود ولی تا ساعت ۱۲ طول کشید. ماشین سیاه رنگی که شیشه نداشت و حامل زندانیان بود، با سرعت و بدون معطلی وارد محوطه زندان شد. بعد از مدتی که از آمدن آن گذشت، ما را صدا کردند. همراه ما خانوادههای دیگری را هم صدا زدند. یکی از آنها که یادم هست، مادر شهید بدیعزادگان از سازمان مجاهدین خلق بود. او با ما وارد محوطه زندان شد. بارها او را در آنجا ملاقات کرده بودم. نمیدانم چرا پیمودن مسیر در ورودی زندان تا جایگاه ملاقات خستهام کرده بود، شاید به خاطر این بود که مهدی بغلم بود و با سرعت هم راه میرفتم. وارد حیاط کوچکی شدیم که یک ایوان جلوی آن بود و چند در به ایوان باز میشد. آقای هاشمی و دیگران را در ایوان نگه داشته بودند. چند مامور در اطراف هر زندانی بود. جز احوالپرسی حرف دیگری نمیشد زد. ماموران حاج بیبی را تحت فشار روانی قرار دادند. مرتبا میگفتند بگو شیرم حرامت، چرا میگذاری پسرت این کارها را بکند. اما حاج بیبی مقاومت میکرد و چیزی نمیگفت. مادر حال او را خونسردانه پرسید و اخبار خانوادگی خودشان را به او داد. ملاقات ما خیلی خوب برگزار شد. اگرچه از علت دستگیری و وضعیت پرونده که دانستن آن برایم خیلی مهم بود، نتوانستیم حرفی بزنیم. حرفهای خانوادگی خود را زدیم. بچهها به بابایشان از مدرسه و درسهایشان گفتند. روحیه آنها با دیدن پدر خیلی بهتر و شادتر شد. خوشحالی را در صورتشان میشد به وضوح دید. کنار ما مادری بود که از موقع آمدن مرتب گریه میکرد. پسر او زیر شکنجه، بسیار لاغر و زرد شده بود. باید رو به دیوار مادرش را ملاقات میکرد. حقی نداشت که برگردد. مامورین آنها را به سختی کنترل میکردند. این مادر واقعا گریه میکرد و زانوهایش تحمل وزنش را نداشت و خم شده بود. به نظر میرسید که با دیدن فرزند کمرش شکسته است. البته ملاقات خیلی کوتاه بود و زود تمام شد. نفهمیدم که چه وضعیتی دارد. آیا در انفرادی است یا عمومی و در کجا زندانی است؟ آشیخ اکبر را دیدیم و خوشحال شدیم که هنوز زنده است. به جز یاسر، بچهها همه بودند. یاسر هنوز چیزی از پدر درک نمیکرد. او تازه چهار ماهه شده بود، ولی مهدی همه چیز را میفهمید. ترانه لالایی که رادیو انقلاب از عراق پخش میکرد، هر شب برای مهدی میخواندم و با آن ملودی او را خواب میکردم. مهدی به این ترنم عادت کرده بود. شب تا نمیخواندم، خوابش نمیبرد. در شعر آن لالایی، «بابات زندونه» و «در زندون حال تو را میپرسه» بود. یک بار به جای این جمله، گفتم «تو شیرینی و سراغش را همین گیری». جمله «بابات حال تو را پرسید» را نگفتم. او گفت مامان بگو بابات حال تو را پرسید. از این جمله خیلی خوشش میآمد و به این خاطر بود که فکر میکردم او همه چیز را درک میکند. مدت ملاقات ده دقیقه یا یک ربع ساعت شد. همه زندانیها حال بدی داشتند، بهترینشان آقای هاشمی بود که او هم حال خوبی نداشت. در این چند دقیقه هم مرتب ماموری به نام حسینزاده حرف میزد و از حاج بیبی میخواست او را نصیحت کند که دست از مبارزه بردارد. آنها بیشتر از ما صحبت کردند. ملاقات مثل برق تمام شد. مقداری میوه و چیزهای دیگری مانند لباس زیر را که آورده بودیم، تحویل دادیم. بعد از خداحافظی محوطه را ترک و به طرف خانه حرکت کردیم. در منزل بیشتر ناراحت بودم، هیچ کاری از دستم ساخته نبود، هیچ کس را هم نداشتم که با او مشورت کنم. با هر کس صحبت میکردم، خیلی پیگیر نبود، چون همه از رژیم واهمه داشتند. دوستانی که متوجه ملاقات ما میشدند، تلفن میزدند و احوالپرسی میکردند. آن روز اول کسی که تلفن کرد آقای لاهوتی بود که خود ایشان با زحمت زیاد، این ملاقات را درست کرده بود. ایشان به آقای موحدی و او هم با خانم افشار و با واسطههای مختلف توانسته بود برای ما ملاقات بگیرد. خیلی خوب بود که او را ملاقات کردیم. حداقل خیالم راحت شد و فهمیدم که حالش خوب است. در دهه پنجاه، مبارزه با رژیم توسط گروههای سیاسی جدیتر شده بود. جلوی زندان به خوبی احساس میشد که خانوادههای بیشتری در آنجا جمع میشوند. از همه طبقات و اقشار مختلف مردم گرفتار بودند. در این فکر بودم که کاری بکنم. نمیشود که همسرم در زندان باشد و ما که نزدیکترین افراد او هستیم، در خانه بنشینیم و برایش کاری نکنیم. دیگر ملاقات هم ندادند. هفتهای دو روز به قزلقلعه مراجعه میکردم، اما دیگر ملاقاتی نبود. هیچ خبری از او نداشتیم. رژیم از این طریق به زعم خود، ما را شکنجه روحی میکرد. پیش خود گفتم از آقای بهشتی که در همسایگی ماست، کمک بگیرم و با ایشان مشورت کنم. خیلی روی ایشان حساب میکردم. نیامدن به منزل ما و احوال نگرفتن را به حساب احتیاط ایشان در این شرایط سخت و خفقان از برخورد با ساواک میدانستم. از همسرشان وقتی گرفتم. خیلی معمولی با من برخورد کردند که توقع نداشتم. در این ملاقات من جریان بازداشت آقای هاشمی را برایشان تعریف کردم. گفتم که نمیتوانیم ملاقاتی از آنها بگیریم. ایشان خیلی خونسرد گفتند که ایشان عضو سازمان الفتح بوده و کاری هم نمیشود کرد. بسیار ناراحت شدم، یعنی چه؟ گفتم پس ایشان باید اعدام شود! فورا خداحافظی کردم و ناراحت و عصبانی از منزل خارج شدم. شب، طبق معمول، برادرم علی که شبها پیش ما میماند تا تنها نباشیم، آمده. قضیه برخورد آقای بهشتی را برایش تعریف کردم. ایشان گفت: «خیلی ناراحت نباش و به کسی هم چیزی نگو. آقای بهشتی از انقلابیون هستند و شاید نمیخواستند با شما که زندانی دارید، در این زمینه ارتباطی داشته باشند. طوری رفتار نموده است که شما دیگر به آنجا نروید. شاید بنده خدا مجبور بوده که به این طریق صحبت کند که شما ناراحت شوید. خلاصه در هر صورت ایشان نمیتوانستند برای شما کاری انجام دهند.»
شنبه, 21 شهریور 1394 ساعت 12:05
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آخرین نیوز]
[مشاهده در: www.akharinnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]
صفحات پیشنهادی
خاطرات عفت مرعشی از ملاقات با هاشمی در زندان/ آشیخ اکبر را دیدیم و خوشحال شدیم که هنوز زنده است
خاطرات عفت مرعشی از ملاقات با هاشمی در زندان آشیخ اکبر را دیدیم و خوشحال شدیم که هنوز زنده است آشیخ اکبر را دیدیم و خوشحال شدیم که هنوز زنده است به جز یاسر بچهها همه بودند یاسر هنوز چیزی از پدر درک نمیکرد او تازه چهار ماهه شده بود ولی مهدی همه چیز را میفهمید ترانه لالایعلیزاده: یکی باید بین اژهای و عفت مرعشی داوری کند/هنوز با درخواست ملاقات حضوری مهدی هاشمی موافقت نشده است
علیزاده یکی باید بین اژهای و عفت مرعشی داوری کند هنوز با درخواست ملاقات حضوری مهدی هاشمی موافقت نشده است علیزاده با بیان اینکه یک نفر باید بین این دو داوری کندگفت خانم مرعشی ادعاهایی را در خصوص بیطرف نبودن دستگاه قضایی در پرونده مهدی هاشمی مطرح کرده که یا برای ادعاهایش دلیلخاطرات دختر ایزدی از اسارت در خانهالبغدادی
خاطرات دختر ایزدی از اسارت در خانهالبغدادی یک دختر ایزدی مشاهدات خود را از جنایات سرکرده گروهک تروریستی داعش تشریح کرد باشگاه خبرنگاران یک دختر ایزدی مشاهدات خود را از جنایات سرکرده گروهک تروریستی داعش تشریح کرد شبکه تلویزیونی CNN اعلام کرد اطلاعات چندانی درباره زندگی شاسقف مجار: پناهجویان با فریاد الله اکبر به قصد تسخیر آمدهاند
اسقف مجار پناهجویان با فریاد الله اکبر به قصد تسخیر آمدهاند دویچه نوشت یک اسقف کاتولیک مجار پناهجویان را مهاجمانی خواند که با فریاد الله اکبر به قصد تسخیر آمدهاند به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر به نقل از خبرگزاری صدا و سیما پایگاه اینترنتی دویچه وله فارسی در مطلبشخاطراتی تلخ از دوران اسارت دختر ایزدی در خانه ابوبکر البغدادی
خاطراتی تلخ از دوران اسارت دختر ایزدی در خانه ابوبکر البغدادیتاریخ انتشار سه شنبه ۱۷ شهريور ۱۳۹۴ ساعت ۱۵ ۳۰ یک دختر ایزدی مشاهدات خود را از جنایات سرکرده گروهک تروریستی داعش تشریح کرد به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان شبکه تلویزیونی CNN اعلام کرد اطلاعات چندانی درباره زندگی شخصیخاطرات تلخ دختر ایزدی در خانه ابوبکر بغدادی
خاطرات تلخ دختر ایزدی در خانه ابوبکر بغدادی یک دختر ایزدی در گفتگو با سی ان ان مشاهدات خود را از جنایات سرکرده گروه تروریستی داعش تشریح کرد شبکه تلویزیونی سی ان ان اعلام کرد اطلاعات چندانی درباره زندگی شخصی ابوبکر البغدادی رهبر داعش منتشر نشده است اما به تازگی آتیکه شویدئو/ خاطرات پرسپولیسی ها از شش تایی کردن استقلال
ویدئو خاطرات پرسپولیسی ها از شش تایی کردن استقلال دانلود لینک ۱۶ ۰۶ ۱۳۹۴ - ۲۰ ۴۱ملاقات با ولاسکو در جام جهانی والیبال ژاپن
آغاز رقابت های حساس کشتی فرنگی قهرمانی جهان از ساعاتی دیگر در لاس وگاس ملاقات با ولاسکو در جام جهانی والیبال ژاپن و شروع وزنه برداری ایران در آسیا با یک مدال نقره و دو برنز عسکری از عناوین مهم اخبار ورزشی امروز دوشنبه 16 شهریور بود منبع شبکه سه دانلود لینک را کپی کنید دانلوداکبر ترکان : بیشترین جمعیت نخبه و تحصیلکرده متعلق به گیلان است
اکبر ترکان بیشترین جمعیت نخبه و تحصیلکرده متعلق به گیلان است استانها > گیلان - ایسنا نوشت رئیس سازمان نظام مهندسی ساختمان با تاکید بر لزوم توجه به معماری اقلیمی در گیلان گفت گیلان بنابر پیشینه تاریخی که دارد باید در معماری هم حرفی برای گفتن داشته باشد رئیس سازمجدیدترین گریم اکبر عبدی در نقش مشدی عباد + عکس
جدیدترین گریم اکبر عبدی در نقش مشدی عباد عکس روز نو فیلم سینمایی مشدی عباد به کارگردانی یدالله صمدی در صورت تامین بودجه وارد مرحله پیش تولید خواهد شد در خلاصه داستان مشدی عباد آمده است مشدی عباد پیرمردی 60 ساله است که در شهری کوچک حجره دار است او در شهر به عنوان فردی متمو-
سیاسی
پربازدیدترینها