تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834993247
جلال الدین بلخی( مولوی)
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: kimia_sadra31st January 2008, 09:55 PMجلال الدین بلخی محمد جلال الدین مشهور به مولوی عارف و ایدئولوگ دوره فئودالیسم آسیای صغیر، فرزند بهاءالدین محمد بن حسین ملقب به سلطان العلماء، در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری( ١۲۰۷ میلادی) در بلخ به دنیا آمد. علوم مقدماتی را در نزد سید برهان الدین محقق فراگرفت و در ١۹ سالگی همراه با پدرش به قونیه مهاجرت کرد. علت مهاجرت بهاءالدین از بلخ سعایت هایی بود که فخرالدین رازی وزیر محمد خوارزمشاه نسبت به او در نزد شاه آن سامان نموده بود.1 جلال الدین در ۲١سالگی در لاریندا با گوهر دختر شریف الدین سمرقندی ازدواج کرد و از او دارای دو پسر به نام علاءالدین و بهاءالدین گشت. پس از درگذشت گوهر مولوی با یک زن یونانی مسیحی ازدواج کرد و از او هم صاحب دو فرزند، یک پسر و یک دختر شد. جلال الدین در ۲۵ سالگی پدر خود را از دست داد و برای ادامه تحصیلات به شام رفت و سالی چند در دمشق و حلب به تحصیل علوم مکنونه پرداخت و در علوم زمانه متبحر و صاحب نظر گردید. مولوی در ۳۸ سالگی به تشویق حسام الدین شروع به سرودن اثر جاودان خود مثنوی نمود. در طرز تحریر این کتاب گفته اند که شبها حسام الدین در محضر جلال الدین می نشست و او فی البداهه مثنوی می سرود و حسام الدین می نوشت و مجموع نوشته ها را با آواز بلند می خواند و بعضی شبها نظم مثنوی تا سپیده دم از هم نمی گسست. مولوی مثنوی را به یاد دوست خود شمس تبریزی که چندی بود او را ترک نموده بود، نوشت چنانکه خود او می گوید: چونکه گل رفت و گلستان شد خراب بوی گل را از که جویم از گلاب2 در حقیقت شمس تبریزی مسبب پیدایش مثنوی شد زیرا تا قبل از ملاقات شمس، مولوی صاحب دستار و منبر بود ولی پس از ملاقات شمس تحولی عجیب در او رخ داد به طوریکه منبر را ترک گفت و به عاشقی شیدا و رندی لاابالی مبدل گشت و عشق شمس را چراغ هدایت راه تاریک زندگی خود نمود و از این طریق در محرم خانه راز راه یافت و دنیای معنوی و جهانی رویا انگیز بیافرید. مهر و علاقه مولوی به شمس تبریزی به حدی بود که می توان گفت که وی تا پایان عمر او را فراموش نکرد و کاخ باشکوه و دلاویز خود را به یاد او بنیاد نهاد و تا آخرین لحظه عمر خود، مشغول تکمیل کاخ معنوی خود بود. مولوی در غروب یک شنبه۵ جمادی الثانی به سال ۶۷۲ هجری وفات یافت و روی سنگ مرقدش بیت زیرین نوشته شد. کعبة العشاق باشد این مقام هر که آمد ناقص اینجا شد تمام بدون شک مثنوی یکی از بزرگترین آثار عرفانی کلیه اعصار تاریخی است و در هیچ کتابی به اندازه مثنوی افکار تازه بکر و معارف سنجیده و عالی نتوان یافت 3 راست گفته اند:« در عجم از آن برتر کتابی منظوم نیافته است.» به حق مثنوی معنوی دایرة المعارف صوفیه 4 خوانده شده زیرا در عرفان کتابی نظیر آن وجود ندارد. به قول موریس بارس، مثنوی اثر تعلیماتی یا کتاب مذهبی نیست. بلکه سراسر آن پر از هیجانات تخیلات و شور و وجد است. گویی شعر آن سر بر آسمان می ساید. چند ایده شگفت انگیز در این کتاب به هزاران رنگ گوشه دار و مبهم نشان داده می شود تا خواننده خود از آن حدسی بزند. هر کس مثنوی بر دست گیرد می تواند از میان افسانه های اخلاقی، گفت و شنودها، موشکافی مسائل ماوراء الطبیعه و اندرزهای آن راهی برای خود برگزیند. پی نوشت ها 1- مهاجرت سلطان العلماء از بلخ به نفع خانواده مولوی تمام شد زیرا چند سال بعد چنگیزخان مغول به خوارزم حمله و آن سرزمین زیبا و مرد خیز را ویران کرد. 2- مقصود از گل شمس است از گلاب حسام الدین. 3- جلال الدین همائی در مقاله جلال الدین رومی 4- بوته مستشرق آلمانی مولوی را بزرگترین نویسنده وحدت وجود در تمام قرون خوانده است. منبع: کتاب فلسفه شرق نوشته مهرداد مهرین ادامه دارد... kimia_sadra3rd February 2008, 08:49 AM....در مثنوی ١۲۸١ موضوع مورد بحث قرار گرفته است که مهمترین آنها عبارتند از: « روح- دل- شهوات- روح حیوانی- حواس- لابه- همدردی- سخاوت- عدالت- ظلم- اطاعت- قناعت- فنا و بقا- انس- قرب- صبر- صوفی چیست- تسلیم- تقدیر- توکل- اخلاص- حق شناسی- تحمل- بیم و امید- زهد- تامل- اعتکاف- فقر و اعراض از حطام دنیوی- توبه- عشق- وفاداری- وحدت علم- ایمان و غیره...» به عقیده جلال الدین رومی عشق بزرگترین فضیلت آدمی است، بوسیله عشق عواطف انسانی از هر نوع آلایش پاک می گردد. مراسم مذهبی و عبادت نیک است ولی مسجد، معبد و کلیسا جایگاه اقامت خدا نیست، بلکه محل اقامت خدا، دل پاک است. هدف اصلی آدمی در زندگانی باید آن باشد که بوسیله ایمان و عبادت به تهذیب نفس پردازد. شر در مخلوقات وجود دارد ولی آفریدگار از هر نوع بدی مبری است. بت اصلی آدمی، روح حیوانی اوست. او شری که وجودش از آن آکنده است، در دیگران می بیند و بی اینکه به بدی های خود بنگرد دهن به خرده گیری از بدیهای سایرین می گشاید. مولوی تصدیق می کند که انسان از یک نظر دارای آزادی اراده است اگرچه اراده او زیر دست اراده الهی است. اگر انسان در عمل آزاد نمی بود، دیگر برای او پشیمانی و احساس شرم معنی نمی داشت. عشق کامل، آزادی کامل است و یک چنین عشق موجب اتحاد اراده انسانی با اراده الهی می گردد. استادی جلال الدین بلخی موقعی به قدرت خود می رسد که به توصیف عشق و یا توحید می پردازد... مثنوی با ناله نی(روح) از جدائی از نیزار (اصل خویش) شروع می شود. جلوه اصل را همه در جسم می بینند ولی هیچکس قادر نیست به ماهیت حقیقی اش پی ببرد. روح مشتاق وصل است، مردی که فاقد یک چنین شوق و یا عشق است، مانند پرنده ای است که بال ندارد. هرگاه آئینه دل از غبار شهوات پاک گرددف آدمی به معشوق می رسد. تربیت روح حیوانی در حکایت پادشاهی که (نفس الهی) عاشق یک کنیز(نفس حیوانی) می شود در حالی که کنیز عاشق جوانی (شی ء مورد تقاضا) است تشریح گردیده. کنیز با هیچ نوع داروئی(استدلال عقلی) درمان نمی شود. عاقبت سلطان از پروردگار کمک می طلبد. مقصود مولوی آن است که علم روحانی یک موهبت الهی است. سلطان به یک پزشک (مرشد) برمی خورد و پزشک مزبور از شاه تقاضا می کند که اجازه بدهد کنیز با آن جوانی که مورد علاقه اش بود، به سر برد. آنها مدت شش ماه با هم به سر می برند و در طی این مدت، پزشک به جوان یک جرعه دارو می دهد که جوان بر اثر خوردن آن مریض گشته و جمال خود را از دست می دهد. دختر که عاشق زیبایی او شده بود، نسبت به او بی علاقه می شود. وقتی که جوان می میرد، عشق خود را فراموش می کند. منظور مولوی آن نیست که روح حیوانی و یا قوه خلاقیت و آرزوها را بکشد بلکه مقصودش این است که این نیرو را با فکر دایم درباره پوچ بودن حطام دنیوی، تعدیل و منظم نماید. مولوی عشق را دو نوع می داند:١- عشق به مرده یعنی با اشیاء مادی ۲- عشق به زنده یعنی عشق به حقایق معنوی. انسان باید عشق به چیزی داشته باشد که پایدار و کامل و حقیقی است. اعمال انسانی هم دو نوع تواند بود: ١- اعمالی که بوسیله اراده الهی انجام می گیرد. ۲- اعمالی که بوسیله اراده شخصی صورت پذیر است. اعمال نوع اول ولو اینکه غیرقانونی به نظر برسند صحیح و اعمال نوع دوم ممکن است یا صحیح باشند و یا صحیح نباشند. برای نیل حقیقت، مرشد لازم است و این مرشد را باید با دقت زیاد انتخاب کرد زیرا اگرچه مرشدان زیادند ولی فقط عده ای معدود می توانند مرشد واقعی گردند. مرشد واقعی برای خیر و رفاه جمیع مخلوقات تلاش می کند ولی مرشد دروغین فقط در جلب منافع شخصی است. مرشد حقیقی موجبات وحدت و هم آهنگی را فراهم می کند ولی مرشد دروغین باعث نفاق و دشمنی می شود. عقیده فوق الذکر در داستان پادشاه یهودی که وزیرش ظاهرا مسیحی ولی یهودی و دشمن نصارا بود، نمودار شده است. با پرهیزکاری دروغین وی چنین وانمود می کرد که خیلی مومن و مقدس است. همین که مردم به دینداری او ایمان آوردند، وی شروع به ایجاد نفاق و تفرقه بین آنان می کند. در این داستان درسهای بسیار عبرت انگیزی داده شده است. مرحله فنا در داستان یک طوطی که بوسیله بازرگان ایرانی در قفس حبس شده بود، توصیف گردیده است، هنگامیکه تاجر درصدد برمی آید سفری به هند کند، از طوطی خود می پرسد چه تحفه ای را دوست می دارد طوطی از او خواهش می کند پیامی از طرف او به طوطیان هند رساند مبنی بر اینکه طوطی ای در قفس حبس گردیده و آرزوی دیدار سایر طوطیان را دارد. بازرگان قبول می کند و وقتی که به هند می رسد و در جنگل به عده ای از طوطیان برمی خورد تاجر پیام طوطی را به همجنسانش می رساند. یکی از طوطیان وقتی که پیام او را می شنود، می لرزد و بر زمین می افتد چنانکه تو گویی مرده است. تاجر به خانه خود باز می گردد و این حکایت شگفت آور را به طوطی عزیز خود می گوید. طوطی که در قفس بود می لرزد و آنا جان می سپارد. تاجر بسیار متاثر می شود و چون چاره ای برای درمانش نمی یابد، طوطی را از قفس بیرون آورده به دورش می افکند. به مجرد اینکه طوطی خود را از قفس خارج می بیند، پرواز می کند و بالای شاخه بلند درختی قرار می گیرد و بدین سان آزاد می شود. «... فضیلت عدم خودپرستی در داستان دیگری تشریح شده است شخصی خانه دوستش دق الباب می کند. وقتی که دوستش از او می پرسد کیستی او جواب می دهد منم دوستش در را باز نمی کند. پس از چند لحظه دوست مجددا دق الباب می کند و موقعی که از او سوال می شود کیستی می گوید تویی دوست در را باز می کند. کسانی که با یک مقصد نیک و یا یک مرد نکوکار مخالفت می کنند در حقیقت با خدا مخالفت کرده اند. دوست حقیقی مانند آیینه ای است که در آن شخص خود را عینا همان طوری که هست می بیند. فعالیت آدمی باید برای خدا باشد نه برای رسیدن به اغراض شخصی.» «... مولوی مانند سایر صوفیان به اهمیت دل اعتقاد داشت و عقیده مند بود که دل یک شیء نورانی غیرعادی است که مقامش پایین تر از نفس الهی و بالاتر از روح نفسانی است. دل از لحاظ درونی، با نفس الهی روبه رو است و از جنبه خارجی به روح نفسانی متمایل است. دل از نفس الهی روشن می شود و روح نفسانی را روشن می کند. نفس حقیقی را به ستاره درخشان و دل را به شیشه ای که از درونش نور می تابد و روح نفسانی را به روغن چراغ تشبیه کرده اند. همان طور که دریا در عین اینکه امواجش متلاطم است، در اصل یکی بیش نیست هم چنان هستی حقیقی یکی بیش نیست اگر چه تعیناتش متعدد است.» «... عشق حقیقی و حس حق شناسی در داستان لقمان و اربابش آشکار گردیده است. لقمان برده ای بود که مولایش دوستش می داشت و احترامش می گذاشت روزی ارباب یک قاش خربزه را برید و آن را از روی لطف و مهربانی به لقمان داد. لقمان قاش خربزه را با میل و رغبت خورد. مولایش چون دید لقمان با چه ولع و لذت میوه را می خورد، یک قطعه دیگر از همان خربزه به او داد. لقمان آن را هم با میل خورد ارباب بقیه خربزه را به تدریج برید و به لقمان داد تا اینکه یک قاش باقی ماند. برای اینکه مزه اش را بچشد، قاش آخر را خودش خورد ولی متاسفانه برخلاف انتظار آن را خیلی تلخ و بدمزه یافت. از لقمان پرسید: چرا این خربزه تلخ را با این همه لذت و ولع خوردی؟ لقمان جواب داد: من از دست تو خیلی چیزهای شیرین گرفته و خورده ام و از این رو خیلی احساس خجالت کردم که این خربزه تلخ را نخورم.» به دنبال این داستان جلال الدین مولوی عشق را می ستاید و می گوید از عشق ماهیت هر چیز دگرگون می شود به طوری که عشق، تلخ را شیرین و مس را طلا و شیر را موش و شیطان را پری می کند! عشق میوه دانش است، خدا بیشتر دوست دارد بندگانش عاشق او باشند تا اینکه به اجرای تشریفات مذهبی بپردازند. منبع: کتاب فلسفه شرق نوشته مهرداد مهرین kimia_sadra6th February 2008, 07:23 AMمثنوی ولدی در بیان اسرار احدی مثنوی با ۲۶ هزار بیت، دریایی است بیکران که از هر موجش هزاران در شاهوار می ریزد.به قدری در مثنوی شور و هیجان نهفته است که می توان به جرات گفت آئین مثنوی آئین شور و جذبه است. تعجب ندارد اگر مولوی در حین مقایسه خود با عطار و سنائی چنین بسراید: اگر عطار عاشق بد، سنائی شاه و فایق بود نه آنم من نه اینم من که گم کردم سر و پا را مولوی با تمثیل ها و تشبیهات دلنشین، حقایق عرفانی و نکات جالب روحانی را تشریح کرده و مثنوی خود را به صورت نردبان معراج حقایق درآورده است. شیوه مولوی در اثبات نظریات خود این است که داستان میان داستان می آورد و بعد از چند قصه تو در تو، باز به داستان نخستین برمی گردد و نتیجه می گیرد. گاهی برای تاکید نکته ای، یک مطلب را چندین بار تکرار می کند. داستانهای مولوی مملو از عجایب افکار و نوادر امثال و لطایف تعبیرات و حقایق جالب روانشناسی است. حیرت اندر حیرت آمد زین قصص بیهشی خاصگان اندر اخص پس عجیب نیست اگر « این نامه غیبی از همان وقتی که به حیلت عبارت آراسته شده و به سلک نظم درآمد، تا به امروز معشوق سالکان و طالبان حقیقت و مکمل و راهنما و مونس و پناه ارباب معرفت و سرمایه شادمانی جان و دل اصحاب ذوق و حال بوده است. » عجب نیست اگر صائب بگوید: از گفته مولانا مدهوش شدم صائب این ساغر روحانی صهبای دگر دارد مثنوی علاوه برآنکه یک بحر مواج از پند و امثال و شور و هیجان است، مجموعه ای گرانبها از قصص نیز می باشد که اکثرا از منابع شرقی مخصوصا منابع هندی و ادبای ایرانی ( مانند سنائی، نظامی، عطار و عوفی نقل شده) مولوی این حکایت ها را طوری نقل می کند که گویی وسیله ای بیش برای بیان افکار او نیستند و آنچه گفته است درد دلهای خود اوست. بنابراین مولوی حق دارد اگر ادعا کند: عاریت کس نپذیرفته ام آنچه دلم گفت بگو گفته ام پس از مطالعه مثنوی با آقای شجره هم داستان می شویم که روح مولوی جوهر سیال را ماند که برای کشف حقیقت دائما در سیر و حرکت می باشد. زیرا در موقع مطالعه مثنوی در همه جا به افکاری برمی خوریم که از تقلید و جمود فکری نفرت داشته مدام در تحقیق و تکاپو است. با اینکه مثنوی کتاب سهل و ساده ای نیست مع ذلک هر کس از هر طبقفه ای بخواهد باشد، می تواند از آن درک کند و از این خرمن معرفت، خوشه ای بچیند. غزلیات مولوی غزلیات مولوی که معروف به غزلیات شمس تبریزی است به قدری شیوا و دلنشین است که گفته اند: «اگر آثار دیگری نمی داشت همین غزلیات شیوا که از منبع روحی عالی او ملهم شده کافی می بود که وی را نماینده تصوف و عشق معرفی کند.» نیکلسن در خصوص مثنوی و دیوان شمس این گونه اظهارنظر می نماید: یکی مثل رودخانه عظیمی است که بسیار عمیق و آرام در زمین های مختلف جریان می یابد و در فرجام به اقیانوسی که کرانه اش پیدا نیست وارد می شود در صورتی که دومی گردباد و طوفانی را ماند که آنچه در مسیر خود می یابد همه را زیر و رو می کند! مولوی در این کتاب در ۵۵ بحر مختلف شعر گفته و روی هم رفته ۳۵۰۰ غزل سروده است. کلیات شمس تماما شرح مثنوی است و اگر ما مثنوی را به تورات تشبیه کنیم، کلیات شمس را باید تلمود بیانگاریم. Griffin577th May 2008, 11:08 AMگزيده اي از مولانا - شماره 1 ياد تو شب و روز قرين دل ماست سوداي دلت گوشه نشين دل ماست از حلقه بندگيت بيرون نرود تا نقش حيات در نگين دل ماست ruya7th June 2008, 08:04 PMای يوسف خوش نام ما، خوش می روی بر بام ما ای در شکسته جام ما، ای بر دريده دام ما ای نور ما، ای سور ما، ای دولت منصور ما جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما ای دلبر و مقصود ما، ای قبله و معبود ما آتش زدی در عود ما، نظاره كن در دود ما ای يار ما عيّار ما، دام دل خمّار ما پا وا مكش از كار ما، بستان گرو دستار ما در گل بمانده پای دل، جان می دهم چه جای دل! وز آتش سودای دل، ای وای دل ای وای ما IRAN PARAST24th January 2009, 09:22 AMبشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن بود شاهی در زمانی پیش ازین ملک دنیا بودش و هم ملک دین اتفاقا شاه روزی شد سوار با خواص خویش از بهر شکار یک کنیزک دید شه بر شاهراه شد غلام آن کنیزک پادشاه مرغ جانش در قفص چون میطپید داد مال و آن کنیزک را خرید چون خرید او را و برخوردار شد آن کنیزک از قضا بیمار شد آن یکی خر داشت و پالانش نبود یافت پالان گرگ خر را در ربود کوزه بودش آب مینامد بدست آب را چون یافت خود کوزه شکست شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست گفت جان هر دو در دست شماست جان من سهلست جان جانم اوست دردمند و خستهام درمانم اوست هر که درمان کرد مر جان مرا برد گنج و در و مرجان مرا جمله گفتندش که جانبازی کنیم فهم گرد آریم و انبازی کنیم هر یکی از ما مسیح عالمیست هر الم را در کف ما مرهمیست گر خدا خواهد نگفتند از بطر پس خدا بنمودشان عجز بشر ترک استثنا مرادم قسوتیست نه همین گفتن که عارض حالتیست ای بسا ناورده استثنا بگفت جان او با جان استثناست جفت هرچه کردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا آن کنیزک از مرض چون موی شد چشم شه از اشک خون چون جوی شد از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی مینمود از هلیله قبض شد اطلاق رفت آب آتش را مدد شد همچو نفت naghmeirani25th January 2009, 10:37 AMمرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم .......... دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا .......... زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهاي .......... رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای .......... رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم گفت که تو کشته نهای در طرب آغشته نهای .......... پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی .......... گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی .......... جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری .......... شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم .......... در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو .......... زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن .......... گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم .......... چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم .......... اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم صورت جان وقت سحر لاف همیزد ز بطر .......... بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم شکر کند کاغذ تو از شکر بیحد تو .......... کآمد او در بر من با وی ماننده شدم شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم .......... کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک .......... کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق .......... بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم .......... یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر ........... کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان .......... کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم IRAN PARAST27th January 2009, 08:53 AMشه چو عجز آن حکیمان را بدید پا برهنه جانب مسجد دوید رفت در مسجد سوی محراب شد سجدهگاه از اشک شه پر آب شد چون به خویش آمد ز غرقاب فنا خوش زبان بگشاد در مدح و دعا کای کمینه بخششت ملک جهان من چه گویم چون تو میدانی نهان ای همیشه حاجت ما را پناه بار دیگر ما غلط کردیم راه لیک گفتی گرچه میدانم سرت زود هم پیدا کنش بر ظاهرت چون برآورد از میان جان خروش اندر آمد بحر بخشایش به جوش درمیان گریه خوابش در ربود دید در خواب او که پیری رو نمود گفت ای شه مژده حاجاتت رواست گر غریبی آیدت فردا ز ماست چونک آید او حکیمی حاذقست صادقش دان کو امین و صادقست در علاجش سحر مطلق را ببین در مزاجش قدرت حق را ببین چون رسید آن وعدهگاه و روز شد آفتاب از شرق اخترسوز شد بود اندر منظره شه منتظر تا ببیند آنچ بنمودند سر دید شخصی فاضلی پر مایهای آفتابی درمیان سایهای میرسید از دور مانند هلال نیست بود و هست بر شکل خیال نیستوش باشد خیال اندر روان تو جهانی بر خیالی بین روان بر خیالی صلحشان و جنگشان وز خیالی فخرشان و ننگشان آن خیالاتی که دام اولیاست عکس مهرویان بستان خداست آن خیالی که شه اندر خواب دید در رخ مهمان همی آمد پدید شه به جای حاجیان فا پیش رفت پیش آن مهمان غیب خویش رف far_2214th May 2009, 11:22 AMای بسا حاجی به حج رفته به عشق وقت باز آمد شده او یارفسق بایزید از بهر این کرد احتراز دید در خود کاهلی اندر نماز از سبب اندیشه کرد آن ذو لباب دید علت خوردن بسیار آب گفت تا سالی نخواهم خورد آب آن چنان کرد و خدایش داد تاب این کمینه جهد او بد بهر دین گشت او را سلطان و قطب العارفین ruya26th July 2009, 04:14 PMای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا ای روح بخش بیبدل وی لذت علم و عمل باقی بهانهست و دغل کاین علت آمد وان دوا ما زان دغل کژبین شده با بیگنه در کین شده گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری میمال پنهان گوش جان مینه بهانه بر کسان جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا ruya26th July 2009, 04:16 PMای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا از بد پشیمان م سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3356]
صفحات پیشنهادی
مثنوی معنوی | مولانا جلال الدین بلخی (مولوی) | دانلود کتاب
مثنوی معنوی | مولانا جلال الدین بلخی (مولوی) نام کتاب : مثنوی معنوی نویسنده : مولانا جلال الدین بلخی (مولوی) حجم کتاب : ۱٫۱۷ مگابایت دسته » موبایل » شعر قالب ...
مثنوی معنوی | مولانا جلال الدین بلخی (مولوی) نام کتاب : مثنوی معنوی نویسنده : مولانا جلال الدین بلخی (مولوی) حجم کتاب : ۱٫۱۷ مگابایت دسته » موبایل » شعر قالب ...
زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی | دانلود کتاب
زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی نام کتاب : زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی نویسنده : ناشناس حجم کتاب : ۲۱۵ کیلوبایت دسته » زندگینامه » شعرا قالب کتاب : PDF ...
زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی نام کتاب : زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی نویسنده : ناشناس حجم کتاب : ۲۱۵ کیلوبایت دسته » زندگینامه » شعرا قالب کتاب : PDF ...
مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)
مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)-جلال الدین محمد بن بهاءالدین محمد بن حسینی خطیبی بکری بلخی معروف به مولوی یا ملای روم، یکی از بزرگترین عارفان ایرانی و از ...
مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)-جلال الدین محمد بن بهاءالدین محمد بن حسینی خطیبی بکری بلخی معروف به مولوی یا ملای روم، یکی از بزرگترین عارفان ایرانی و از ...
زندگینامه جلال الدین محمد بلخی (مولانا)
زندگینامه جلال الدین محمد بلخی (مولانا) نامش محمد و لقبش جلال الدین است. از عنوان های او خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و مولوی در قرن های بعد در مورد او به کار ...
زندگینامه جلال الدین محمد بلخی (مولانا) نامش محمد و لقبش جلال الدین است. از عنوان های او خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و مولوی در قرن های بعد در مورد او به کار ...
طوطی و بازرگان | مولانا جلال الدین بلخی | دانلود کتاب
طوطی و بازرگان | مولانا جلال الدین بلخی نام کتاب : طوطی و بازرگان نویسنده : مولانا جلال الدین بلخی حجم کتاب گویا : ۱۳ مگابایت دسته » کتاب گویا » داستان قالب ...
طوطی و بازرگان | مولانا جلال الدین بلخی نام کتاب : طوطی و بازرگان نویسنده : مولانا جلال الدین بلخی حجم کتاب گویا : ۱۳ مگابایت دسته » کتاب گویا » داستان قالب ...
زندگی مولانا جلال الدین محمد بلخی
زندگی مولانا جلال الدین محمد بلخی-زندگي مولانا جلال الدين محمد بلخي آن شب در خانه بهاءالدين شور و نشاط عجيبي موج ميزد، عده زيادي از خدمتکاران با طَبَق هاي پر از ميوه و ...
زندگی مولانا جلال الدین محمد بلخی-زندگي مولانا جلال الدين محمد بلخي آن شب در خانه بهاءالدين شور و نشاط عجيبي موج ميزد، عده زيادي از خدمتکاران با طَبَق هاي پر از ميوه و ...
روایت نیویوركی از مولانا جلال الدین بلخی
روایت نیویوركی از مولانا جلال الدین بلخی-كلمن باركس، مولانا را از خاستگاه قرآنی و مذهبیاش بیرون كشیده است تا دل مشتریان آمریكاییاش را به دست آورد و در این میان ما ...
روایت نیویوركی از مولانا جلال الدین بلخی-كلمن باركس، مولانا را از خاستگاه قرآنی و مذهبیاش بیرون كشیده است تا دل مشتریان آمریكاییاش را به دست آورد و در این میان ما ...
مولانا جلال الدین محمد بلخی
مولانا جلال الدین محمد بلخی مولانا جلال الدین محمد بلخی ؛ رومی؛ فرزند بهاالدین الولد سطان العلماء در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ در شهر بلخ متولد شد.هنوز بحد رشد نرسیده بود ...
مولانا جلال الدین محمد بلخی مولانا جلال الدین محمد بلخی ؛ رومی؛ فرزند بهاالدین الولد سطان العلماء در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ در شهر بلخ متولد شد.هنوز بحد رشد نرسیده بود ...
مثنوی معنوی مولوی ( جلال الدین محمد بلخی )
مثنوی معنوی مولوی ( جلال الدین محمد بلخی )-***Spring***14-04-2007, 01:50 AMمثنوی معنوی ( جلال الدین محمد بلخی ) حجم : 510 کیلوبایت ...
مثنوی معنوی مولوی ( جلال الدین محمد بلخی )-***Spring***14-04-2007, 01:50 AMمثنوی معنوی ( جلال الدین محمد بلخی ) حجم : 510 کیلوبایت ...
در وصالت چرا بیاموزم - شعری از مولانا جلال الدین بلخی با دکلمه ...
در وصالت چرا بیاموزم - شعری از مولانا جلال الدین بلخی با دکلمه ی احمد شاملو.
در وصالت چرا بیاموزم - شعری از مولانا جلال الدین بلخی با دکلمه ی احمد شاملو.
-
گوناگون
پربازدیدترینها