تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):غيرت از ايمان است و بى بند و بارى از نفاق.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836079985




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زندگی، جنگ‌ و دیگر هیچ!


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: جالب اینكه چنین موقعیت‌هایی در فیلم كم نیستند و مدام تكرار می‌شوند؛ نمونه دیگر و بهترش فصل پایانی فیلم، كه علی‌بخش بی‌هیچ دردسری می‌تواند... جنگ و پیامدهای آن، به‌خصوص آوارگی و زندگی در غربت و دوری از خانواده، همیشه یكی از بهترین و مهم‌ترین سوژه‌هایی بوده كه در سینما دستمایه خلق آثاری توسط فیلمسازان قرار گرفته است.   وضعیت زندگی پررنج و مشقت افغان‌ها، به‌ویژه پس از روی كار آمدن گروه القاعده و طالبان و آغاز درگیری‌های داخلی نیز، از سال‌ها پیش مورد توجه فیلمسازان بوده و كم‌وبیش فیلم‌هایی با این مضامین تولید و روانه پرده شده‌اند. «آخرین ملكه زمین» در واقع بازمانده نسل چنین فیلم‌هایی است؛ فیلم‌هایی كه به بهانه یك اتفاق ساده مثل جست‌وجو برای یافتن یك گمشده، به بررسی وضعیت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی یك كشور یا یك قوم و نژاد می‌پردازد. البته هر آنچه از فرهنگ و زندگی فلاكت‌بار افغان‌ها باید بدانیم و ببینیم، پیش از این بارها و به‌مراتب بهتر و زیباتر گفته و تصویر شده است.   محسن مخملباف در «بای‌سیكل‌ران» و «سفر قندهار»، مجید مجیدی در «بدوك» و «باران» و حتی مارك فورستر در «بادبادك‌باز»، تصاویری شاعرانه، تحسین‌برانگیز، دردناك، مستند و باورگونه از آنچه بر سرزمین افغانستان و مردمانش گذشته ارائه داده‌اند و اینجا نیز محمدرضا عرب، قطعاً برای رسیدن به چنین نتیجه‌ای زحمت بسیار كشیده ولی در عمل نتوانسته حرفش را با بیانی شیوا و ملموس مصور كند و در این مهم ناكام مانده. اشكال بزرگ و عمده این ناكامی ناشی از پرداخت سطحی و سردستی فیلمنامه به وقایع و آدم‌هاست. داستان اصلی فیلم حرفی برای گفتن ندارد و آشكارا خالی از هر گره و فراز و فرود جذابی است تا بدین‌وسیله تماشاگر را با خود همراه كند؛ مردی افغان به نام «علی‌بخش» (قربان نجفی) تصمیم می‌گیرد برای یافتن همسرش، «شاگل» (گلی اكبری) از ایران به افغانستان سفر كند. این طرح یك‌خطی می‌تواند در هر كجای دیگر از جهان اتفاق بیفتد و مشكلات متفاوت یا مشابهی را بر سر راه شخصیت اصلی قرار دهد. ولی آنچه اینجا فیلمساز را ترغیب به ساخت همین موضوع ساده می‌كند، نه بحث و جذابیت آدم‌های قصه و سیر حوادث، كه اهمیت سیاسی ـ اجتماعی خود افغانستان است و در واقع هر آنچه از پیش چشم تماشاگر می‌گذرد، ‌بهانه‌ای است برای آشنایی با این كشور همسایه، البته به شیوه و روایت «محمدرضا عرب»! محمدرضا عرب پیش از  این فیلم، چند فیلم مستند، كوتاه و نیمه‌بلند ساخته كه اغلب جوایزی هم نصیب او كرده‌اند و آن‌طور كه از موضوع آثار پیشین وی برمی‌آید، علاقه وافری به فیلم‌هایی با درونمایه‌های مهاجرت، جنگ و مسائل سیاسی دارد. شاهد این ادعا، فیلم «زنبق و خاكستر» (از همین فیلمساز) كه به بررسی حوادث سیاسی و اجتماعی یوگسلاوی سابق می‌پردازد.   با این همه علاقه و توانایی‌هایی كه در عرب می‌توان سراغ گرفت، معلوم نیست چرا نخستین تجربه سینمایی‌اش در مقام كارگردان، فیلمی تا این حد خسته‌كننده و كشدار از آب درمی‌آید. متأسفانه آخرین ملكه زمین، بیش از آنكه درباره آدم‌ها باشد، به‌نظر می‌رسد درباره آب و خاك یا طبیعت و جغرافیای افغانستان است. دقت كنید به تكرارهای بی‌شمار تصاویر لانگ‌شات از مرد افغان در كوه‌ها، بیابان‌ها و كویر و مزارع نه چندان دیدنی و سرسبز افغانستان.  برای رسیدن «علی‌بخش» به مزارشریف و یافتن شاگل، تماشاگر هم مجبور است سفر چندشبانه‌روزه او را از یزد (در ایران) تا مقصد نهایی دنبال و تحمل كند، بی‌آنكه تماشای این سفر، جذابیت یا تعلیق هیجان‌انگیزی در خود داشته باشد.   به خاطر بیاورید فیلم زیبای «خیلی دور، خیلی نزدیك» (رضا میركریمی) را كه جاده و سفر و كویر، چه نقش آرامش‌بخشی در طول فیلم ایفا می‌كنند باز جای شكرش باقی است كه در میانه راه، برادر علی‌بخش دوچرخه‌ای به او می‌دهد تا باقی راه را شاهد طی طریق عاشق با دوچرخه باشیم. گرچه این تصویر همیشگی و نخ‌نما شده مرد افغان دوچرخه‌سوار هم خیلی زود كهنه می‌شود و رنگ می‌بازد.  تصور كنید اگر همان چند صحنه ابتدایی فیلم، یعنی سفر علی‌بخش از یزد به مشهد و درگیری‌اش با سارقان پول‌ها نبود، چقدر سخت و آزارنده می‌شد تحمل تماشای آخرین...! بماند كه همان ورودی فیلم هم پر از ریزه‌اشكالاتی است كه فیلم را از اثری تفكربرانگیز و دردمندانه به فیلمی كمیك تبدیل می‌كند تا حتی تماشاگر عادی و غیرحرفه‌ای سینما هم به این موقعیت‌ها بخندد. به راستی پیدا شدن سارقان پول‌های علی‌بخش به همین سادگی، آن هم در شهر شلوغی چون مشهد، خنده‌دار و مضحك نیست؟ گویی در این فیلم نباید هیچ‌چیز را جدی گرفت و از هیچ منطقی پیروی كرد. آخرین... بیشتر به یك شوخی بزرگ می‌ماند با ژانری كه قرار است (یا بوده) بیانگر بغض‌های واخورده یك ملت با قدمت فرهنگی ارزشمندی باشد. جالب اینكه چنین موقعیت‌هایی در فیلم كم نیستند و مدام تكرار می‌شوند؛ نمونه دیگر و بهترش فصل پایانی فیلم، كه علی‌بخش بی‌هیچ دردسری می‌تواند همسرش را از شفاخانه و چنگال مردان گردن‌كلفت و نگهبان اسلحه به دست نجات دهد و با خیالی آسوده، سوار بر دوچرخه به خانه‌اش برگردد و اگر نگرانی و آزردگی خاطری هم هست، نه از بابت تعقیب شدن توسط مردان مسلح و دستگیری است، كه از فرود خمپاره‌های ناشی از جنگ طالبان و آمریكاست و البته این خمپاره‌ها هرگز نمی‌توانند مانعی بر راه پرشور و عشق علی‌بخش و شاگل باشند! شاید شعار و پیام مستور و نامكشوف فیلم همین باشد؛ زندگی این است و دیگر هیچ، از جنگ باید نهراسید و دل به آتش دشمن باید زد! بله، ولی تماشاگر را نیز نباید ساده‌لوح پنداشت. اما «آخرین...» استعداد نهفته‌ای در دل داشت كه می‌توانست آن را به درامی پراحساس تبدیل كند، كه انگار فیلمساز نخواسته از این امتیاز ویژه بهره‌ای ببرد. وگرنه در فیلم می‌توان صحنه‌های خوبی هم یافت كه می‌توانستند به‌عنوان نقاط قوت فیلم، به صحنه‌هایی ماندگار و مثال‌زدنی بدل شوند. از جمله جایی كه علی‌بخش به دیدار مزار پدر و مادرش بر بلندای تپه‌ای می‌رود یا سكانس فوق‌العاده زیارتگاهی در مزارشریف كه زنی برقع‌پوش، علی‌بخش را شناسایی می‌كند و به او نزدیك شده و همكلام می‌شوند. با این حال، معدود فرصت‌های خوب فیلم از دست رفته‌اند و عملاً نخستین تجربه عرب را تبدیل به فیلمی بی‌رویداد و نادیدنی كرده‌اند.   زمانی كه (نگارنده) برای تماشای فیلم در روزی تعطیل، راهی یكی از سینماهای معتبر مركز شهر شدم، به شوق اینكه فیلم را همراه با تماشاگران و مشاهده واكنش آنها نسبت به فیلم ببینم، با سالنی خالی از تماشاگر مواجه شدم كه غیراز خودم، فقط چهار نفر دیگر به تماشای فیلم نشسته بودند و فیلم به نیمه نرسیده، از این جمع اندك، ‌سه نفر سالن را ترك كردند و فقط این حقیر و شخصی دیگر فیلم را - به ناچار - تا پایان تحمل كردیم. در حالی كه از سویی دیگر، در همان لحظه از طبقه بالا، صدای خنده تماشاگران به فیلمی بی‌ارزش ولی بفروش آزارمان می‌داد. این را از آن جهت عرض كردم كه بدانیم اگر فیلمی با دغدغه مسائل فرهنگی و ارزنده سینمایی و محتوایی تولید می‌شود و نمی‌تواند حتی تماشاگر خاص خود را جذب سالن‌ها كند، این اشكال از بیگانه بودن تماشاگر با چنین سینمایی نیست، ‌كه در این صورت همین تماشاگر فهیم و باشعور پای فیلم‌های سینمای جهان با موضوعات مشابه نمی‌نشست. اشكال كار را باید در چگونگی رویكرد به چنین موضوعاتی و كیفیت ساختار اثر جست‌وجو كرد. خیلی تلاش كردم از دل چنین اثری، نقطه قوتی هم بیرون بكشم تا رویكردی یكسونگرانه و سراسر منفی به فیلم نداشته باشم، ولی تلاشم نتیجه‌ای دربر نداشت و آخرین... را فیلمی به تمامی ضعیف یافتم و در تعجب ماندم كه چگونه فیلمی با این همه مشكلات گوناگون، دیپلم افتخار بهترین كارگردانی را از جشنواره فیلم فجر نصیب كارگردانش می‌كند! بنابراین به داوری‌های جشنواره هم بدبین شدم! با این حال، فیلمبرداری فیلم را در لحظاتی می‌پسندم. زیباترین تصویری كه به مدد تلاش‌های «ساعد نیكزاد» (مدیر فیلمبرداری) در فیلم، قابل اشاره و تحسین است، تصاویر مربوط به زیارت علی‌بخش در آن زیارتگاه مزارشریف است كه با موسیقی نسبتاً مورد قبول «علیرضا كهن‌دیری» و كلام شعر «بیا بریم به مزار ملاممدجان»، محصول دلنشینی را هرچند برای دقایقی كوتاه خلق می‌كند. نماهای زیبای كبوتران و تركیب سفیدی آنها با كاشی‌های فیروزه‌ای‌رنگ آرامگاه همراه با حركت آرام دوربین، پلانی به یادماندنی آفریده است.   بد نیست اشاره‌ای هم داشته باشیم به بازی‌های فیلم كه متأسفانه بازی‌های خوبی نیستند و حتی حضور بازیگرانی چون قربان نجفی و اصغر همت در مجموعه بازیگران، كمكی به نجات فیلم از این آشفتگی نمی‌كند. نجفی پیش‌تر نیز با بازی در آثاری مشابه، در قالب یك مرد افغان ظاهر شده بود. دم‌دستی‌ترین نمونه‌اش فیلم «من بن‌لادن نیستم» (احمد طالبی‌نژاد) كه آنجا نیز در همین نقش، اقدام به گروگانگیری دانش‌آموزان مدرسه‌ای می‌كند. «همایون ارشادی» در فیلم بادبادك‌باز، فقط یك بار بازی د ر نقش مردی افغانی را آزموده، ولی با همان تنها تجربه‌اش، نقشی ماندگار در سینمای جهان به‌جا گذاشت. اینجا ـ در میان فضای مردانه فیلم ـ بازیگران زن فیلم نیز سهم چندانی در پیشبرد فیلم و قصه‌اش ندارند كه بازی‌های چشمگیری برای شناساندن شخصیت‌ها ارائه دهند و حتی به درستی نمی‌توان تشخیص داد بر چه مبنایی، عنوان «آخرین ملكه زمین» برای فیلم انتخاب شده. چون در دل فیلم، كمترین اشاره‌ای به این تركیب نمی‌شود.   عدم‌استقبال از «آخرین ملكه زمین» از آن رو تعجب‌برانگیز است كه محمدرضا عرب، از مشاوره محمدرضا هنرمند در كارگردانی برخوردار بوده و تدوین فیلم را به فیلمساز مجربی چون واروژ‌كریم‌مسیحی سپرده است، ولی محصول نهایی هنوز اثری ناپخته است. پیداست اشكالات فیلم به حدی است كه حتی تدوین كریم‌مسیحی نتوانسته فیلم را از گرداب بلاتكلیفی در رویكرد قصه‌گویی یا مستند جلوه دادن اثر نجات دهد. عرب فیلمی طولانی درباره مسائل افغانستان ساخته، اما این فیلم بلند هرگز نمی‌تواند به اندازه تصویری كه امیرشهاب رضویان در یكی از اپیزودهای كوتاه فیلم «تهران ساعت 7صبح» از وضعیت زندگی غریبانه افغان‌ها ارائه داده، مؤثر و شورانگیز واقع شود. گلاب آدینه در سكانس پایانی فیلم «زیر پوست شهر» رو به دوربین خبرنگار تلویزیونی می‌گوید: «این فیلم‌هارو به كی نشون میدین؟» به گمانم حالا وقت آن رسیده كه یك بار دیگر همین سؤال را، این بار از محمدرضا عرب، اینگونه بپرسیم: «این فیلم‌رو به كی نشون بدیم؟!». 




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 917]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن