واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نرم باش، اي پسر، به رفتن، نرمشاعر : اوحدي مراغه اي تا نگردد دلت به رفتن گرمنرم باش، اي پسر، به رفتن، نرمتو چه داني که چند خواهي زيست؟اين صفتهاي لاابالي چيست؟خود بيا تا غم جهان نخوريمگفتهاي: از جهان چو ميگذريمور بماني نه کم وقار شويگر نماني نه در شمار شويپيش شمشير مرگ بازيدن؟چه ضرورت به ترک تازيدن؟مال و اوقات خود تلف کردن؟گوش بر قول ناخلف کردن؟که نماني اگر بکار آييکوش تا خويش را نياراييچون تواند دلت که خشم کند؟در تو چون روزگار چشم کندتا مگر چشم بد بگردانيشايد ار حال خود بگردانيباده خور خاک خوار خواهد بودباد سر خاکسار خواهدبودتيغ جهلست در غلافش کننفس اگر شوخ شد، خلافش کنکه آبروي جهان به گردن تستنه شب عيش و باده خوردن تستدشمن خود مهل، که شاد شوددوستي زين عمل به باد شودکه سبکسر به سر در آيد زودبر سبکسر نشايد ايمن بودگردد از خوي خويشتن خستهکم شنيدم که مرد آهستههيچ عيبي بتر ز بيسنگينيست در شهرسست فرهنگيپسري شپ شپش به باد دهددر هنر بس پدر که داد دهدچه روي کابگينه در راهست؟اي که رويت به قربت شاهستتا مبادا که بشکني جامتميروي، نرم تر بنه گامتپس به طيشي درو شکست آوردحيف! عيشي چنين به دست آورددر مراعات سر شاهي کوشگر بترسي ز پادشاه خموشسر شاهي سرت بيندازدشاه خاموش با تو در سازدبس خرابي که در عمارت تستگر نه دين قايد امارت تستگوش بر اهل سوق و عامه مکنخود نمايي به اسب و جامه مکنسيرتي خاص گير عام پسندراست گردان ز بهر نام بلندنه کز ابناي جنس خود بيشي؟چند جويي برين و آن پيشي؟پس به گفت و شنيدت آوردندتو نبودي پديدت آوردندبه سگان باز دار اين مردارباز فاني شوي به آخر کارغايت غفلتست مستي تودر ميان دو نيست هستي توبر خود و دوش خويش رنج و عنا؟چه نهي در ميان اين دو فنابه تواضع رغوبتر دل اوهر که بالاترست منزل اوچه دهي پيش کردگار جواب؟همه را روي در تو و تو به خوابکه کند کار مستمندي راستقرب سلطان مبارک آنکس راستکه به تدبير روستايي زيستخوش ببايد بر آن امير گريستتو مگر سازي از خراجش طرفروستايي کند کفايت و صرفآه اگر مردمي چنين داني!وانگهي خويش را امين دانيرزق ده ساله را به زودي خرجمکن از بهر اين تفرج و فرجکرده بر خود حرام راحت و خواببيوه زن دوک رشته در مهتابتا بيايد امير و از سر جبرخايهي مرغ گرد کرده به صبرمرغ و کرباس را هزينه کندخايهها را به خايگينه کندفلکش سر چرا نيندازد؟وانگهي بر نشيند و تازدکانچه بشکست کي درست شود؟به جفا دل مهل، که چست شوددر بريدن ببايد انديشهچه نهي بر نهال خود تيشه؟عقل و دين عذر آن تواند خواستغضبي، کز طريق دانش خاستکه چو کردي مجال عذر نهشتآن غضب ناپسند باشد و زشتهمه ترياک زهر اين ديوستدر جهان هر چه حکمت و ريوستغضب و شهوتت غلام شوندخرد و جانت ار تمام شوندتا جهان زان دو ديو گردد پاکبس رسول و نبي شدند هلاکخويشتن را بلند نام کنياين دو را گر تو زير گام کنيکه بيکباره ميروي از دستمکن از جام جهل خود را مست
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 424]