واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: راننده تاکسی، کیف پر از پول و طلا را تحویل داد
راننده تاکسی که بعد از پیدا کردن کیف پر از پول و طلا در خودرواش جستجو برای یافتن صاحب آن را آغاز کرده بود پس از ساعتی توانست کیف را به پیرزن برساند.
کد خبر: ۵۲۸۸۵۰
تاریخ انتشار: ۱۲ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۰ - 03 September 2015
راننده تاکسی که بعد از پیدا کردن کیف پر از پول و طلا در خودرواش جستجو برای یافتن صاحب آن را آغاز کرده بود پس از ساعتی توانست کیف را به پیرزن برساند.
به گزارش جام جم، پنجشنبه، 25 مرداد امسال راننده تاکسی مانند هر روز دیگر صبح از خانه بیرون آمد و سوار خودرو خود شد و کار هر روزش را آغاز کرد. مسافران را یکی پس از دیگری سوار و پیاده می کرد. از یکی از خیابان های اصلی شهر دامغان به خیابان دیگری می پیچید و مسافران مختلف را از پیر تا جوان سوار می کرد و به مقصد می رساند. این شغل برایش حدود 30 سال خاطره بود. 30 سال هر روز با آدم های مختلف سروکار و خاطرات مختلف از آنها داشت. یکی از مسافرانش از زندگی می نالید و دیگر شادتر بود، یکی خودرو را دربستی کرایه می کرد و دیگری پولی در جیبش نداشت تا کرایه ماشین را بپردازد. راننده تاکسی با همه این موارد روبه رو شده و همیشه سعی کرده بود تا با اخلاق خوبش همه را راضی نگه دارد.
آن روز هم مانند بقیه روز ها محمد مطواعی خود را برای کار آماده کرده بود تا نان حلال به خانه ببرد. ساعت تقریبا نیمه روز را نشان می داد و او مسافران زیادی به مقصد رسانده بود و می خواست کمی استراحت کند ولی در میانه راه پیرزنی و دخترش را دید که منتظر تاکسی هستند. خودرو را جلوی پای آنها نگه داشت. به محض سوار شدن دو زن بر صندلی عقب ماشین راننده حس کرد که پیرزن کمی مریض احوال است. پیرزن و دخترش را در مقصد موردنظرشان پیاده کرد و بعد از آنها دو مسافر دیگر را به مقصدشان رساند و بعد از آن دیگر احساس خستگی بر او چیره شد و قصد رفتن به خانه را داشت. نیمی از راه خانه را طی کرده بود که به طور اتفاقی سر برگرداند و دید که روی صندلی عقب خودرو یک کیف پول افتاده است.
محمد مطواعی درباره زمانی که کیف را پیدا کرد می گوید: وقتی کیف را دیدم زیاد تعجب نکردم چون قبل از این هم از این مسائل پیش آمده بود. فقط تنها واکنشم بعد از دیدن کیف پول این بود که در ذهنم مسافران و اتفاقات آن روز را برای خودم یکی پس از دیگری مرور کنم. در مرور خاطرات به جایی رسیدم که پیرزن و دخترش را سوار کرده بودم. تا آن لحظه که خبری از کیف پول نبود. بعد از دو زن هم، مسافر دیگری در صندلی عقب خودرو ننشسته بود، پس به احتمال زیاد کیف برای آنها بود.
راننده تاکسی حتی یک لحظه هم این فکر از ذهنش نگذشت که کیف را به صاحبش بازنگرداند و بسرعت به محلی رفت که پیرزن و دخترش را در آنجا پیاده کرده بود. آن خیابان و خیابان های اطرافش را جستجو کرد ولی از دو مسافر زن خبری نبود. او با وجود سختی های زندگی، نهایت صداقت را از خود نشان داد و بی توجه به مقدار پول درون کیف پول که حدود ده میلیون تومان بود فقط می خواست هرچه زودتر صاحبش را پیدا کند و کیف را به او بازگرداند.
راننده بیشتر از آن که بخواهد به مقدار پول و طلای داخل کیف فکر کند، نگران صاحب آن بود؛ چراکه وقتی کیف را باز کرد تا کارت شناسایی صاحب آن را پیدا کند متوجه شد دارو های انسولین هم در کیف وجود دارد و با خود فکر کرد که باید هرچه سریع تر دارو ها را به صاحبش برساند تا خدای ناکرده مشکلی پیش نیاید.
راننده میانسال می گوید: تمام مکان هایی که فکر می کردم صاحب کیف پول ممکن است در آنجا باشد را گشتم ولی خبری از آنها نبود. حدود دو سه ساعت خیابان ها را بالا و پایین رفتم و کسی را پیدا نکردم. دیگر از این موضوع خسته شدم و فکر کردم که نمی توانم آنها را پیدا کنم. خواستم به طرف تاکسیرانی بروم تا کیف را به آنها تحویل بدهم. در راه بودم که ناگهان دختری را در خیابان دیدم که با نگرانی اطرافش را نگاه می کند و دنبال چیزی می گردد. شک کردم که شاید او دختر همان پیرزن باشد.
مرد به طرف دختر نگران رفت و دلیل اضطرابش را پرسید و دختر هم گفت: کیف پول مادرم گم شده است. بیشتر سرمایه و کیف پول مادرم درون کیف بود و او از وقتی فهمید کیفش را گم کرده حالش بد شده است. ما به تاکسیرانی رفتیم و در آنجا منتظر راننده تاکسی هستیم که خواهر و مادرم با آن مقداری از مسیر را طی کردند. شاید او خبری از کیف پول داشته باشد. راننده تاکسی در آن لحظه دختر را سوار کرد و با هم نزد پیرزن رفتند و پول و دارو ها را به او بازگرداندند.
مطواعی ادامه داد: «دختر صاحب کیف پول در طول مسیر از حال بد مادرش برایم توضیح داد. گفت که از یکی از شهرستان های اطراف دامغان برای فروش طلاهایشان به اینجا آمده بودند و به این پول خیلی احتیاج داشتند. زمانی که متوجه شدند کیف را گم کردند، خیلی ناراحت شدند و حال مادرش بد شده بود. دختر فکر می کرد هرکسی که کیف را پیدا کند، آن را برای خودش برمی دارد و احتمال نمی داد که من دنبالشان بگردم تا کیف را به دستشان برسانم.» راننده تاکسی و دختر به تاکسیرانی رسیدند و پیرزن بدحال را دیدند و خبر پیدا شدن پول و طلاهایش را به او دادند.
راننده 52 ساله درباره عکس العمل پیرزن گفت: پیرزن وقتی فهمید کیف پیدا شده است، خیلی خوش حال شد و خیلی از من تشکر کرد. من هم به او گفتم که بیشتر از پول ها نگران حال خودش بودم، زیرا دارو هایش را در کیف دیدم. پیرزن و همراهانش از من تشکر کردند و برایم دعای خیر کردند. همین دعای خیر برای من بهترین مژدگانی بود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 50]