واضح آرشیو وب فارسی:فارس: در گفتوگوی مشروح فارس با جانباز 50 درصد مطرح شد
لزوم ثبت مظلومیت مردم ایران در برابر استکبار جهانی/ ضرورت توجه اهالی قلم به تاریخ شفاهی دفاع مقدس
یک جانباز دفاع مقدس گفت: ثبت خاطرات رزمندگان هشت سال دفاع مقدس یکی از بهترین کارها بوده، این خاطرات سند مظلومیت مردم ایران است که توسط استکبار جهانی مورد ظلم واقع شدند که باید طی تاریخ شفاهی به ثبت برسد.
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان سیمرغ، وقتی پای صحبت بعضی از جانبازان مینشینی و آن را با دقت مورد بررسی قرار میدهی، میبینی که تا مرز شهادت رفتهاند ولی خیلی ناباورانه پایشان به آنسوی مرز نرسید، در این گفتوگو بهدنبال چرایی آن نیستیم ولی همین که با خواندن چنین گفتوگوهایی به این باور برسیم که چگونه و با چه انگیزهای خیل عظیمی از جوانان دهه 60 برای حفظ این کشور از جان خود گذشتند، به نظر کافی باشد؛ در ادامه مشروح گفتوگو با برادر جانباز 50 درصد سیدکاظم حسینی از نظرتان میگذرد: در کدام عملیات مجروح شدید؟ در عملیات قدس یک به درجه جانبازی نایل شدم. این عملیات در کجا و چهوقت انجام شد؟ این عملیات تکمیلکننده عملیات بدر بود و در هورالعظیم انجام شد، برای تصرف پاسگاه «بلالیه» و در روز قدس ـ 25 خرداد سال 1364 مصادف با آخرین جمعه ماه مبارک رمضان ـ بود. شما چه مسئولیتی در آن عملیات داشتید؟ بیسیمچی گردان یا رسول (ص) بودم، گردانی که فرماندهیاش را سردار شهید حاج حسین بصیر بهعهده داشت و جانشین آن نیز شهید مهدی کاظمی بر عهده داشت. مسئول مخابرات گردان بودید؟ خیر، مسئول مخابرات گردان به نظرم آقای علی امانی یا شاید هم آقای محمد فرزانه بود. کمی از عملیات بگویید. عملیات قدس یک همان طور که گفتم یک عملیات تکمیلکننده بود، که حدوداً 3 ماه بعد از عملیات بدر در هورالعظیم انجام گرفت، در این عملیات به لشکر ویژه 25 کربلا مأموریت داده شد، پاسگاه بلالیه را به تصرف درآورد، آنطور که به یاد دارم، از هر گردان یک دسته نیرو برای تصرف این پاسگاه انتخاب شدند، این دسته توسط جانشین گردان هدایت میشد، نیروهای دسته انتخابی بودند، از بین بهترین نیروهای گردان انتخاب شدند، حدوداً 7 یا 8 بلم بودیم و در هر بلم 3 نفر نشستیم، چند آبراه به پادگان ختم میشد ـ احتمالاً 4 یا 5 آبراه بود ـ برای هر آبراه یک دسته در نظر گرفته شده بود، البته برای خطشکنی و موج اول این تعداد درنظر گرفته شدند، من در بلم شهید کاظمی نشسته بودم. محمد فرزانه هم پیش ما بود، ابتدای حرکت من جلوی بلم نشسته بودم، محمد به شهید کاظمی گفت: «سیدکاظم بچه رودخانه و دریاست، بلمران خوبی است، بگذار او برود انتهای بلم بنشیند و هدایتش را در دست بگیرد». مگر هر سه نفر پارو نمیزدید؟ در شروع حرکت، چرا! هر سه نفر پارو میزدیم ولی وقتی به نزدیکی دشمن میرسیدیم، میبایست دو نفر تیراندازی کنند و فقط یک نفر بلم را هدایت کند. شما مگر بیسیمچی نبودید؟ چرا بودم، این طور نبود که دست به چیز دیگری نزنیم، بهویژه در چنین عملیاتهایی. چه اسلحهای همراه داشتید؟ ما به جز کلاش اسلحه دیگری نداشتیم ولی یک جعبه نارنجک هم در بلم بود، بقیه بلمها، آرپیچی و تیربار داشتند. تا چند متری عراقیها رفتید که آنها متوجه نشدند؟ عراقی ها زود متوجه شدند، سرو صدای پارو، برخورد بلم با هم، صدای پریدن پرندهها از میان نیزار و ... باعث شده بود که عراقیها متوجه بشوند، البته بچههای غواص به خط زده بودند و عراقیها کاملاً پشت سنگرهایشان موضع گرفته بودند. غواصها کاری از پیش نبردند؟ نه این که اصلاً کاری انجام نداده باشند ولی سنگرهای عراقیها از بتن بود، هر چه نارنجک میانداختی، اثری نداشت، آنها با تمام قوایشان مقاومت میکردند. شما چهوقت مجروح شدید؟ وقتی آر.پی.جیها به سنگرها برخورد کردند، من با تمام قوا بهسمت سنگرهای عراقی پارو میزدم، لحظهای تیراندازی شهید کاظمی و محمد فرزانه قطع نمیشد، چند گلوله به بلم برخورد کرد و بلم سوراخ شد، یک عراقی که بالای سنگر بود شهید کاظمی را که در حال تیراندازی بود، نشانه گرفت و به سمتش شلیک کرد، شهید کاظمی به داخل بلم افتاد، محمد فرزانه هم به من گفت: «سید! تیر خوردم». شکمش را محکم گرفته بود، من نمیدانستم چه کار باید بکنم، من هم لکهای روی شلوارم دیدم، دست را بهسمت لکه بردم، دستم کاملاً توی گوشت رانم فرو رفت، تازه فهمیدم مجروح شدم، چفیه را از کمرم درآوردم و محکم روی زخمم را بستم. در این لحظه به پاسگاه رسیده بودید یا نه؟ بله رسیدیم، نفرات از بلمها بیرون آمدند و پا به خشکی گذاشتند، یک امدادگر برای این که به خشکی برود، از بلم خودشان به داخل بلم ما آمد، وقتی دید ما مجروح شدیم به من گفت: «کجایت تیر خورد؟»، من گفتم من مشکلی ندارم به دوستم رسیدگی کن که شکمش تیر خورده». امدادگر ما را سوار یک قایق موتوری عراقی کرد و به عقب انتقال داد، قایق سوراخ بود و آب داخلش جمع شده بود. برای همین داخلش را یونولیت گذاشتند تا ما داخل آب دراز نکشیم. بالأخره پاسگاه به تصرف درآمد؟ بله! بچهها پاسگاه را کاملاً به تصرف درآوردند، 20 نفر از عراقی را کشتند و 50 نفر را به اسارت در آوردند، هیچ عراقی نتوانست فرار کند. شما را به بیمارستان انتقال دادند؟ بله، وقتی به بیمارستان رفتم تازه متوجه شدم که 3 گلوله خورده ام، 2 تیر به پای راستم خورده بود، یکی به دست چپم و یکی هم به لگن من اصابت کرد.
سرلشکر شهید حاج حسین بصیر «قائممقام لشکر ویژه 25 کربلا» بعد از مجروحیت، دوباره به جبهه رفتید؟ بله، یادم میآید وقتی به هفتتپه رفتم چادر فرماندهی، گردان یا رسول (ص) بالای تپه قرار داشت، حاجبصیر وقتی مرا عصازنان دید، سریع خودش را به من رساند و خم شد و گفت: «بیا روی کول من تا تو را به بالا ببرم»؛ من قبول نکردم، با همان وضعیت خودم را به چادر رساندم. با تشکر از خاطرات زیبای شما، در پایان چه توصیهای به ما دارید؟ از شما تشکر میکنم، کار بزرگی را انجام میدهید، ثبت خاطرات دفاع مقدس یکی از بهترین کارها بوده، این خاطرات سند مظلومیت مردم ایران است که توسط استکبار جهانی مورد ظلم واقع شدند، میگویم استکبار جهانی چراکه ما فقط با عراقیها نمیجنگیدیم، رژیم صدام دستنشانده استکبار شرق و غرب بود، صدام مأمور شده بود انقلاب اسلامی را نابود کند، ولی آرزویش را به گور برد، توصیهام به همرزمان خودم این است که وقت بگذارند و خاطرات خودشان را در اختیار محققین و نویسندهها بگذارند. خاطرات جنگ چه اهمیتی برای مردم دارد؟ در این خاطرات شما پی خواهید برد که چه عواملی باعث پایداری مردم ما در مقابل دشمن تا به بُن دندان مسلح شد. به نظر شما چه عواملی موجب شد؟ یکی از عوامل مهم نقش رهبری امام خمینی (ره) بود، رزمندگان ما بی چون و چرا حرف ولی امر خود را گوش میکردند، یکی دیگر، وحدت و همدلی بود که آن را هم از مکتب پربار اسلام آموختند و چندین عامل دیگر که فرصت بیان آن نیست. از شما سپاسگزاریم که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید. من هم از شما و خبرگزاری فارس به خاطر توجه ویژه به شهدا و جانبازان هشت سال دفاع مقدس سپاسگزارم. انتهای پیام/86029/ت40
94/06/11 - 09:43
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 65]