تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837125136
روایت خالق «کتاب آه» از پیامبر خاتم(ص)/ «چه مبارک پسری بود..»
واضح آرشیو وب فارسی:مهر: رونمایی بخشهایی از کتاب «قاف»؛
روایت خالق «کتاب آه» از پیامبر خاتم(ص)/ «چه مبارک پسری بود..»
شناسهٔ خبر: 2900042 - سهشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۷:۴۷
فرهنگ > شعر و ادب
یاسین حجازی با اعلام زیر چاپ رفتن کتاب تازهای با عنوان «قاف» گفت: در طی تالیف این کتاب با خودش عهد کرده که در متنش تنها پیامبر را به عنوان محور دنبال و روایت کند. به گزارش خبرنگار مهر یاسین حجازی پنج سال پس از تالیف و انتشار کتاب تحسین شده «کتاب آه» که در برگیرنده بازخوانی وی از مقتل نفس المهوم بوده است، به تازگی کتاب تازه خود با عنوان «قاف» را از سوی موسسه انتشارات شهرستان ادب زیر چاپ برده است.تین کتاب که به موضوع زندگی پیامبر اکرم(ص) اختصاص دارد تا چند روز آینده به بازار کتاب خواهد آمد. حجازی در آستانه انتشار این اثر در گفتگو با خبرنگار مهر به ویژگی های آن اشاره کرده و بخشهایی از این کتاب را برای رونمایی در اختیار خبرگزاری مهر قرار دادهاست.متن گفتگوی مهر با این نویسنده جوان و بخشهایی از کتاب «قاف» را در ادامه می خوانیم:* جناب حجازی به طور مشخص روایت کتاب «قاف» درباره چیست و شما از کدام متون کهن برای نوشتن آن استفاده کردهاید؟ «قاف» حاصل بازخوانی سه کتابِ کهنِ فارسی است که کمسالترینشان هشت قرن پیش نوشته شده است. این سه کتاب عبارتند از «سیرت رسولاللّه» به سال ۶۱۲ هجری قمری، «شرفالنّبی» حدود سالهای ۵۷۷ و ۵۸۵ هجری قمری و «تفسیر سورابادی» حدود ۴۷۰ هجری قمری. * و کدام بخش از زندگی رسوال اکرم(ص) در این کتاب مورد توجه شما قرار گرفته است؟ میدانید که پیامبر خاتم(ص) بین سالهای ۵۶۹ تا ۵۷۰ میلادی در مکه به دنیا آمد و کتاب «قاف» یکسر درباره زندگی ایشان است. نخستین صفحه «قاف» از دو هزاره پیش از میلاد مسیح، در روزگاری که یوسف ابن یعقوب عزیز مصر است، شروع میشود و آخرین صفحاتش پیچیده در کابوس نیمهشب سال ۶۸۰ میلادی تمام میشود.
یاسین حجازی* از نظر شیوه روایت آیا تجربه خاص روایت کتاب آه در این اثر هم تکرار شده است؟ من با همان قواره «کتاب آه» «قاف» را بریدم. (کتاب آه: بازخوانیِ مقتلِ حسین ابن علی علیهماالسّلام. تهران: جام طهور، چاپ هشتم، ۱۳۹۳) در طی «قاف» دو اصل را با خودم قرارداد کردم. اصل اوّل اینکه فقط پیامبر(ص) را دنبال کنم. پس واقعهها و شخصیتها صرفاً بهانههایی برای تعقیب ایشان بودند.بسیار شد که از واقعهای طولانی (که ماهها و گاه سالها خود را روی تاریخ کشیده) گذشتم به این دلیل که پیامبر در آن دیده نمیشد و از کسر کوچکی از یک روز نگذشتم چون پیامبر لحظاتی در آن از پس تصویر رد میشد.بسیار شد که از شخصیتهای مشهور تاریخ کمتر از مثلاً دو اعرابی بیسایه آوردم تنها به این دلیل که در خطوط کوتاه دیالوگ آن دو صحراگرد گمنام، سخن از پیامبر اسلام(ص) رفته بود و هرچه از آن شخصیتهای مشهور رفته بود از رفتار و افکار و فرجام خود آنها بود. به همین سبب مثلاً آنچه را که در طی هجرت گروهی از مسلمانان به حبش رخ داد کلاً نیاوردم و همینطور حکایت اصحاب کهف و ذوالقرنین را از سیرت رسولاللّه(ص) و قصههای دیگر پیامبران را از تفسیر سورابادی و فضائل صحابه را از شرفالنبی.اصل دوم این بود که از تمام متن سه کتاب فقط عناصر دراماتیک را جدا کنم. عناصرِ دراماتیک یعنی ایماژها و دیالوگها. ایماژ مثل آنچه در تفسیر سورابادی ذیل سورة بنیاسرائیل، در «حدیث و قصه معراج رسول»، است که رسول دو مرد دید یکی نشسته و یکی ایستاده و مرد ایستاده چنگکی را گوشه دهان مرد نشسته انداخت و چنگکی دیگر را آن گوشه دهانش و از دو طرف کشید و مرد نشسته، نشسته بود همچنان و رسول میدیدشان. (صص ۲۴۱)و دیالوگ مثل آنچه در سیرت رسولاللّه باب بیست و دوم، در «هجرت سیّد به مدینه»، است که سران مکّه دور هم نشستهاند و ابلیس هم، در هیئت پیری موقّر، بین آنهاست و دو دو و چند چند صدا در صدا انداختهاند و لابلای هم حرف میزنند و هر یک چیزی میگوید و ابلیس چند بار حرفشان را میبرد و همه بیطاقت و مضطرباند. (صص ۳۸۶-۳۸۴)جز دیالوگ و ایماژ هر چه روایت تخت یا توضیح را کنار گذاشتم، مگر آنجا که ناگزیر چسب دو عنصر دراماتیک بود. هر تصویر یا هر پاره گفتگو را در صفحهای مجزّا آوردم و پاراگرافها را نگاتیوهایی فرض کردم که با حفظ ترتيب زمانی و ضرباهنگ و تعليق چنان بایست به هم میچسباندم که اولاً صفحات براى خواننده بىوقفه ورق بخورد و ثانیاً او بتواند از کنار هم چیدن هر یک از این صفحه/ کاشیهای کوچک طرح بزرگ پایانی را خودش کامل کند. به همین دلیل، کتابی که در دست دارید یکسر متفاوت از یکایک آن سه کتاب کهن است، گو اینکه هیچ بیرون از آن سه نیست.در پایان کتاب هم واژهنامهای آوردهام برای دیدن معانی [نه تحتاللفظی] عبارات عربی و کلمات دشوار.
* نوشتن کتاب و بازنویسی آن برای شما چقدر طول کشیده است؟ مثل پارهسنگى كه از کوه ناكجايى سويم پرت كنند، ایده «قاف» بيش از ٤ سال پيش ناگهان به ذهنم خورد و قدح سرم را شكست و فرورفت و فرونشست در خاك جمجمهام و يك سال طول كشيد تا يكى تاك شد و حبّه حبّه برآمد و ٣ سال طول كشيد تا قطره قطره روى كاغذ افشاندمش.یعنی مشخصاً از اسفندماه ۹۰ تا زمستان ۹۳ طول کشید «قاف» نوردیام!
* سوال آخر اینکه به طور مشخص کتاب در چه حجمی و با چه شکلی قرار است ارائه شود؟ «قاف» ۱۱۶۰ صفحه است و مانند «کتاب آه» در قطع پالتویی منتشر میشود.ناشر «شهرستان ادب» است و مدیر هنری کتاب «مجید زارع». گمان میکنم با رونمایی «قاف» هنر فرم و کتابسازی زارع را تحسین کنید! در «قاف» صفحهای هست که نوک قلّه است: پیامبر در شب معراج به جایی میرسد که با خدا به مقدار دو کمان از کمانهای عرب فاصله دارد. آن صفحه در «قاف» صفحة خاصّی است!* درباره اسم کتاب نگفتید. چرا قاف؟ برای پاسخِ این سؤال، شاید بهتر باشد، شما را به دو صفحة آغازینِ «قاف» ــ بلافاصله پس از جلد ــ مهمان کنم! خبرگزاری مهر، بخش هایی از این کتاب را که به طور اختصاصی در اختیار مهر قرار داده شده است را در ادامه از نگاه شما میگذارند:ــ صفحه ۱۲۲ ــحَلیمه گفت: مردم در آن وقت در سختیِ عظیم بودند از قَحط. و من از خاندانی بودم که درویشترینِ مردمان بودند. و من در صحرا و کوه میگردیدم و نَباتی و حَشیشی طلب میکردم که بدان قناعت کنم و سَدِّ رَمَق بدان حاصل باشد.و جماعتی خواهران با من بودند و من با ایشان طلبِ روزی میکردیم. یک روز بیرون رفتیم به بَطحای مکّه. به هر نبات و حشیش که میگذرم هم چُنان بود که در روی من میخندید. و من در آن شبها فرزندی آورده بودم و هفت شَبانروز هیچ نیافتم که بخورم و هم چُنان میپیچیدم که مار از سختی و رنجِ گرسنگی. و من ندانستم که از دردِ گرسنگی نالم یا از رنجِ نِفاس و نمیدانستم که بر زمینم یا بر آسمان.ــ صفحه ۱۲۳ ــ[حلیمه گفت:]یک شبی خفته بودم. شخصی بیامد و مرا برداشت و در جویی انداخت که در آن آبی بود سپیدتر از شیر و شیرینتر از اَنگَبین و بویاتر از زعفران و نرمتر از مَسکه. و مرا گفت: «بسیار بازخور از این آب تا شیرت بسیار شود و خیرت تمام شود!»بسیار از آن آب بازخوردم.گفت: «دیگر بار بازخور!»بازخوردم.گفت: «سیراب شو!»من سیراب شدم.پس گفت: «مرا میشناسی؟»گفتم: «نه.»گفت: «من آن شُکرِ خدایم که تو میگزاردی در سختی و رنج که بر تو بود! اکنون برو به بَطحای مکّه. رو که تو را آنجا روزیای فراخ است و زود باشد که نوری رَخشان، هم چون ماهِ شبِ چهارده، بیاری. و این حال پوشیده دار تا توانی!»پس دست بر سینة من زد و گفت: «برو! خدایْ تو را روزیِ فراخ بدَهاد و شیرت روان گرداناد!»ــ صفحه ۱۲۴ و ۱۲۵ ــحَلیمه گفت:من از خواب درآمدم و بِقوّتتر از جمله زنانِ بَنیسَعد بودم و طاقتِ بار برگرفتن بهتر از ایشان داشتم و پستانهای من چُنان پر شیر شده بود که طاقت نمیداشتم که برگیرم ــ و چُنان شده بودند که سَبویی بزرگ ــ و شیر از آنجا میچکید چُنان که آب از مَشک چکد.و مردمانِ بنیسَعد در تنگی بودند در حوالیِ من و همه را شکمها بر پشت خوشیده بود از غایتِ گرسنگی و گونهها بگردیده و مُتَغَیِّر شده و از هر سرای، نالهای میشنیدم از رنج و گرسنگی و سختی ــ هم چون بیماران که ناله کنند. و خشکی چنان بر مِزاجها مُستولی شده بود که چون میگریستند، اشک از چشمها نمیچکید.نه بر کوهها چیزی بود و نه بر روی زمین درختی که شکوفه آرد. و نزدیک بود که عرب هلاک شوند از گرسنگی.و زنان بر من جمع شدند و تعجّب مینمودند از بسیاریِ شیرِ من و میگفتند: «ای حَلیمه، تو امروز به دخترانِ پادشاهان مانی از تَنَعُّم و نازکی و دیروز رنگِ تو گردیده بود و در سختی بودی! تو را حالتی افتاده است؟»و من هیچ نمییارَم گفت از آنکه در خواب مرا گفته بودند «حالِ خود پوشیده دار!»و زنان عزم کردند که به مکّه روند. و من نیز بیرون آمدم.و مرا مادهخَری بود که از بدحالی استخوانش پدید آمده بود و مردمان به جِد میرفتند و من ساکن؛ چُنان که درازگوش میرفت، میرفتم و از ضعیفی چُنان بود که دست و پای از میانِ وَحَل بر نمیتوانست کشید.پس رفتیم تا به دو فرسنگیِ مکّه فروآمدیم.
ــ صفحة ۱۲۶ ــچون بامداد بود، همه در مکّه شده بودند و من از پسِ همه. و زنان همه فرزندی با دست آوردند که شیر دهند. و من نومید میرفتم و همراهِ خود را گفتم: «تو مردی و من زن، در مکّه رو و بپرس که کیست که بزرگترینِ مردمان است به قَدر و خَطَر.»او گفت: «بَنیهاشم.»من گفتم: «بپرس تا کیست بزرگتر.»پس بازآمد و گفت: «عَبدالمُطَّلِب ابن هاشم ابن عَبدِمَناف.»من او را بنشاندم تا رختِ من نگاه میدارد. و من در مکّه رفتم و زنانِ قومِ خود را دیدم که بر من مُسابقت کرده بودند و هر یک شیرخوارهای به دست آورده. من پشیمان شدم سخت بر آنکه در مکّه رفتم و با خود گفتم: اگر من در منزلی از منازلِ بَنیسَعد توقّف کردمی، مرا بهتر بودی.پس بیامدم و در خانهای میروم و بیرون میآیم و در دیگری میروم...ــ صفحة ۱۲۷ ــعَبدالمُطَّلِب را دیدم که میآمد و ندا میکرد به آوازِ بلند که: «ای مَعاشِرِ شیردهندگان! در میانِ شما هیچ کس هست که فرزندی را شیر دهند؟»من قصد کردم و پیشِ او رفتم و گفتم: «اَلا اَنعِم صَباحاً!» (چنان که عادتِ عرب باشد.)مرا گفت: «تو کیستی؟»گفتم: «من زنیام از بنیسَعد.»گفت: «نامِ تو چیست؟»گفتم: «حَلیمه.»عَبدالمُطَّلِب بخندید و فال گرفت و گفت: «سَعد و حِلم هر دو خصلتِ نیکاند. ای حَلیمه، ما را پسری کوچکِ یتیم هست، نامِ او محمّد. و من او را بر زنانِ بنیسعد عرض کردم. ایشان قبول نکردند و گفتند: ’او یتیم است و در شیر دادنِ یتیم خیری نباشد. ‘تو را رغبتی هست که او را شیر دهی؟»من گفتم: «تا من از صاحبِ خود مُشاورت کنم.»عَبدالمُطَّلِب گفت: «بِاللّه که بازآیی و تو را کراهیَتی نباشد!»و من بر آن بودم که باز پس نروم و سبب آن بود که مرا پسرِ خواهری بود، مرا گفت: «یا خاله، زنانِ بنیسعد هر یک کودکی به دست آوردند که شیر دهند و ایشان را پدراناند که مُراعات کنند. تو یتیمی را از قریش شیر خواهی داد!؟ اگر چُنین کنی، در رنج و سختیِ خویش افزایی.»من خواستم که باز پس نروم و بگذارم.ــ صفحة ۱۲۸ ــدر همه مکّه بگردیدم تا مرا نیز شیرخوارهای به دست آید از آنِ توانگران.و نیامد.و هر چند که گردیدم، نیافتم.و دلتنگ بازِ وِطاق رفتم و حال با شوهرِ خود بگفتم و او نیز دلتنگ شد، زیرا که قحطیِ عظیم پیدا شده بود و از بهرِ طلب مَعاش را زنانِ قبیله آمده بودند تا شیرخواره بَرَند و ایشان را از بهرِ آن طعام فرستند و تیمارداشت کنند و بدان قناعت همیکنند.چون زنانِ قبیله به راه خواستند بود، با خود گفتم: بروم و آن یتیم را برگیرم، که زشت باشد که میانِ زنانِ قبیله تهیدست باز پس روم و فردا مردمِ قبیله طَعن در من کنند و بگویند: «جمله شیرخواره بیاوردند الّا دخترِ اَبوذُؤَیب!»(و پدرِ حَلیمه اَبوذُؤَیبنام بود.)ــ صفحة ۱۲۹ و ۱۳۰ ــبازگشتم و با پیشِ عَبدالمُطَّلِب رفتم.چون مرا بدید، خرّم شد و گفت: «آمدی ای حَلیمه که به کار مشغول شوی؟»گفتم: «بلی.»برخاست و میآمد جامه در پای کِشان، تا مرا به درِ خانه برد که آمنه آنجا بود، مادرِ محمّد. او را دیدم چون ماهِ شبِ چهارده. گوییا ستارة رَخشنده بر پیشانیِ او بسته بودند. چون مرا دید، گفت: «اَهلاً و سَهلاً بِکِ یا حَلیمه!»پس دستِ من گرفت و در خانهای برد که محمّد در آنجا بود. او را دیدم در جامهای از صوفِ سپید پیچیده ــ و از آن بوی مُشک میدمید ــ و حریری سبز در زیر انداخته و او خفته. من چون او را بدیدم و حُسن و جمالِ او دیدم، روا نداشتم که او را از خواب بیدار کنم. نزدیکِ وی فَراز شدم و دست بر سینة وی نهادم. چشم بَر کرد و تبسّمی در روی من بکرد و نوری از چشمهای او میآمد و در عَنانِ آسمان میشد و من مینگرم. و میانِ دو چشمش بوسه دادم و او را بر کنار گرفتم و پستان به وی دادم.پستانِ راست بخورد.پستانِ چپ بر او عرض کردم. سر بگردانید و نخورد.(ابنِ عبّاس گفت: از برای این پستانِ چپ نخورد که خدای او را عدل الهام کرده بود در شیر خوردن. و او را شریکی بود و آن پسرِ حَلیمه بود. و در همه اوقات پستانِ راست محمّد میخورد و پستانِ چپ «ضَمرَه»، پسرِ حَلیمه. و ضَمرَه پستانِ چپ نخوردی تا محمّد نخست پستانِ راست نخوردی.)پس محمّد را برگرفتم و به نزدیکِ صاحبِ خود رفتم.ــ صفحة ۱۳۱ ــاُشتری داشتم ماده، سخت لاغر، و هیچ شیر نمیداد. و همان شب که [محمّد] به وِطاق آوردم، شوهرم برفت و دست بر پستانِ شتر نهاد. پستانِ وی دید پر شیر شده! و آن را بدوشید و بیاورد. و من و شوهر آن را بخوردیم و همه شب به راحت بخُسبیدیم.روزِ دیگر چون برخاستم، شوهر مرا گفت: «ای دخترِ اَبیذُؤَیب، چه مبارکپسری بود که تو او را برداشتی! که ما همه دوش از برکاتِ وی سیرشیر شدیم و خوش خُفتیم!»ــ صفحة ۱۳۲ ــمادرِ محمّد مرا بخواند و گفت: «محمّد را به بَطحای مکّه نبَری تا مرا خبر ندهی! که مرا وصیّتی چند هست تا بگویم.»و محمّد سه شَبانروز پیشِ من بود.چون شبِ سهام بود، از خواب بیدار شدم. در میانِ شب مردی را دیدم جامههای سبز داشت و نوری عظیم از وی میدِرَفشید؛ بر بالینِ محمّد نشسته و میانِ دو چشمش بوسه میداد.صاحبِ خود را بیدار کردم آهسته آهسته و او را گفتم: «بنگر و این عجب بین!»او مرا گفت: «خاموش باش!»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 57]
صفحات پیشنهادی
همزمان با اکران فیلم محمد رسول الله کتاب «آمنه مادر پیامبر (ص)» منتشر شد
همزمان با اکران فیلم محمد رسول اللهکتاب آمنه مادر پیامبر ص منتشر شدموسسه بوستان کتاب همزمان با اکران فیلم محمد رسول الله در سینماهای کشور کتاب ارزشمند آمنه مادر پیامبر ص را منتشر کرد به گزارش خبرگزاری فارس از قم به نقل از روابط عمومی موسسه بوستان کتاب مدیر تولید و جانشینروایت «20:30» از رونمایی کتاب رفقای شان پن در ایران
روایت 20 30 از رونمایی کتاب رفقای شان پن در ایران فرهنگ > کتاب - کتابی که رفقای روزنامهنگار شان پن دربارهی حملهی آمریکا به عراق نوشته بودند با ترجمه محمدرضا نوروزپور و از سوی نشر نیستان روانهی بازار کتاب شدهاست لطفا منتظر بمانید &nbsروایت سفیر ایران در روسیه از حضور نشر ایران در نمایشگاه کتاب مسکو
روایت سفیر ایران در روسیه از حضور نشر ایران در نمایشگاه کتاب مسکومهدی سنایی ایران در روسیه درباره حضور نشر ایران در نماشگاه کتاب مسکو گفت بیست و هشتمین نمایشگاه کتاب مسکو در حالی برگزار خواهد شد که ایران به عنوان میهمان ویژه امسال به صورت گسترده در آن حضور پیدا خواهند کرد به گزروایت حدادعادل از تالیف کتاب های درسی
به گزارش تابناک یزد غلام علی حداد عادل درباره کتاب های درسی نقل می کند من در تألیف کتاب های درسی به ویژه در بخش های تاریخی ادبی و دینی از دیدگاه های مقام معظم رهبری استفاده می کردم تا اینکه ایشان پس از رحلت حضرت امام ره به رهبری رسیدند و ارتباط ما بیشتر شد از جمله مواردیروایت احمدی مقدم از «تردیدی» که باعث خاتمه جنگ شد
اندیشه ها سیدصادق حسینی فرمانده سابق ناجا در دوره محمود احمدی نژاد در گفت و گوی مفصلی با هفته نامه رمز عبور به دفاع از عملکرد پلیس در جریان و بعد از انتخابات پرچالش 1388 رفتار پرنوسان محمود احمدی نژاد و انتقاد علی لاریجانی و اصلاح طلبان پرداخته و گفت و گویش را با روایتی از پاروایت احمدی مقدم از «تردیدی» که باعث خاتمه جنگ شد
روایت احمدی مقدم از تردیدی که باعث خاتمه جنگ شد سیاست > احزاب و شخصیتها - اسماعیل احمدی مقدم که این روزها عملکردش مورد قضاوت و مقایسه مردم قرار گرفته هر از گاهی با حضور در تلویزیون و در گفت و گو با رسانه ها به دفاع و توجیه عملکردش می پردازد سیدصادق حسینی فرماندروایت عزتالله انتظامی از بازی در «شب»
روایت عزتالله انتظامی از بازی در شب عزتالله انتظامی که در بخشهایی از فیلم شب رسول صدرعاملی در حرم امام رضا ع به ایفای نقش پرداخته است از این فیلم به عنوان یکی از بهترین تجربههای دوران بازیگریاش یاد کرد و گفت فیلم قصه قشنگی داشت و خیلی آن را دوست داشتم و کاری حسی بودقاچاقچیان با ۲۰ کیلو تریاک از خاتم عبور نکردند
به گزارش قدس آنلاین ازیزد فرمانده انتظامی شهرستان خاتم گفت ماموران ایستگاه بازرسی "خاتم الانبیاء" این شهرستان در بازرسی از یکدستگاه سواری "405" مقدار 20 کیلو تریاک را کشف و در این راستا چهار متهم را دستگیر کردند سرهنگ "علیرضا صالحی" افزود ایناستقبال چشمگیر از کتاب راهنمای مکملهای ورزشی
به گزارش خبرگزاری بسیج از شاهرود کتاب راهنمای ورزشکار برای مکمل های ورزشی که به تازگی توسط علی یونسیان ترجمه و روانه بازار نشر گردیده است در سومین همایش مکمل های غذایی و رژیمی با نگاهی به سلامت مکمل های ورزشی که از 28 لغایت 30 مرداد ماه سال جاری در هتل المپیک تهران برگزار شد مبوستان کتاب «معنای هنر شیعی» را منتشر کرد
هنرشیعی مخاطب را به غایت روحانی خود دلالت کرده و مانع استغراق او در عالم ماده می شود این هنر نقش برجسته ای به لحاظ انگیزش شورقدسی تقویت خیال تطهیر روح وتزکیه نفس توجه به اولیا و نفرت از اشقیا شیعه در طول تاریخ است این نوشتار معنای هنرشیعه را در عرصه معماری حجاری خاتم کاری-
گوناگون
پربازدیدترینها