تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833504283
حسین پناهی
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: god_girl6th September 2007, 06:38 PMبارون همه اینو می دونن که بارون همه چیز و کسمه آدمی و بختشه حالا دیگه وقتشه که جوجه ها را بشمارم چی دارم چی ندارم بقاله برادرم می رسونه به سرم آخر پاییزه حسابا لبریزه یک و دو ! هوشم پرید یه سیاه و یه سفید جا جا جا شکر خدا شب و روزم بسمه patris7th September 2007, 02:46 AMاولین و آخرین خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش مانیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم هر پسین این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟ ای راز ای رمز ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین god_girl7th September 2007, 07:55 AMبهانه بی تو نه بوی خک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکینم چرا صدایم کردی چرا ؟ سراسیمه و مشتاق سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی نشان به آن نشان که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت و عصر عصر والیوم بود و فلسفه بود و ساندویچ دل وجگر dina 20067th September 2007, 10:24 PMاولین و آخرین خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش مانیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم هر پسین این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟ ای راز ای رمز ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین ************ حسین پناهی روز 6 شهریور ماه سال 1335 مطابق با 28 آگوست 1956 در روستای دژکوه از توابع استان کهکیلویه و بویراحمد متولد شد. گر چه در کالبدشناسی پس از مرگ و بر اساس آزمایش DNA زمان تولدش 6 شهریور 1339 (1960) تشخیص داده شد. پدرش علی پناه و مادرش ماه کنیز نام داشت. فوت پدر 1337/1962 رفتن به مکتب خانه ی دژکوه 1341/1962 اتمام دوره ابتدای 1345/1966 ترک دژکوه رفتن به سوق 1346/1967 خواندن کلاس ششم رفتن به بهبهان و گرفتن سیکل 1347/1968 رفتن به قم و طلبه گی1351/1972 رها کردن درس حوزه 1354/1975 سفر به شوشتر ویک سال آموزگاری درآن شهر اقامت در اهواز و اشتغال به شغل های مختلف 1355/1976 بازگشت به روستای دژکوه و ازدواج. نام همسر شوکت 1356/1977 رفتن به اهواز و کار در کتابخانه یی در ان شهر 1357/1978 تولد فرزند نخست (لیلا) رفتن به جبهه وفعالیت در بخشهای فرهنگی1359/1980 تولد دومین فرزند( آنا) مهاجرت به تهران سکونت در یکی از مقبره های خصوصی امام زاده قاسم به مدت یک سال عضویت در گروه تئاتر آناهیتا نخستین تجربه های نمایش نامه نویسی1361/1982 نوشتن یک گل و بهار کارگردانی نمایش خوابگردها نوشتن (اسانسور) 1362/1983 نوشتن و کارگردانی تله تئاتر سرودی برای مادران تولدسومین فرزند 1363/1984 نخستین تجربه های بازی در تله تئاترهای تلویزیونی بازی در سریال محله ی بهداشت نوشتن(به سبک آمریکای) استخدام در صدا و سیما 1364/1985 بازی در سریال گرگها نوشتن(دل شیر) نوشتن(دومرغابی در مه) نخستین بازی در سینما 1365/1986 بازی در فیلم سینمای گال بازی در فیلم سینمای گذرگاه بازی در فیلم سینمای تیر باران بازی در تله تئاترهای دو مرغابی در مه و اسانسور کارگردانی سریال تلویزیونی ماجراهای رونالد و مادرش 1366/1987 بازی تله تئاتر در ایینه ی خیال نوشتن نخستین شعرها 1367/1988 بازی در فیلم سینمای در مسیر تند باد بازی در فیلم سینمای هی جو بازی در فیلم سینمای ارثیه بازی در فیلم سینمای نار و نی فوت مادر 1368/1989 بازی در فیلم سینمای راز کوکب نوشتن مجموعه ی من نازی بازی در فیلم سینمای چاوش 1369/1990 بازی در فیلم سینمای سایه ی خیال دیپلم افتخار بهترین بازی گر جشنواره ی فجر برای فیلم سایه ی خیال نوشتن(پیامبران بی کتاب) بازی در فیلم سینمای اوینار 1370/1991 بازی در فیلم سینمای مرد ناتمام بازی در فیلم سینمای مهاجر نوشتن(کابوسهای روسی) نوشتن(گوش بزرگ دیوار) 1371/1992 بازی در فیلم سینمای هنر پیشه نوشتن(خروس ها وساعت ها) 1372/1993 انتشار کتاب من نازی بازی در فیلم سینمای آرزوی بزرگ 1373/1994 بازی در فیلم سینمای روز واقعه نوشتن(بازی)و کارگردانی سریال بی بی یون برای تلویزیون 1374/1995 سریال توقیف وچند سال بعد نسخه ی قیچی شده ی آن از تلویزیون نمایش داده شد. چیزی در حدود دو سوم کل مجموعه! انتشار دومرغابی در مه انتشار آلبومی از دکلمه ی شعرهایش با نام ستاره ها 1375/1996 بازی در سریال دزدان مادر بزرگ به صحنه بردن نمایش چیزی شبیه زندگی 1376/1997 انتشار چیزی شبیه زندگی انتشار بی بی یون انتشار خروس ها وساعت ها بازی در فیلم سینمای کشتی یونانی از مجموعه ی قصه های کیش 1377/1998 نوشتن دیالوگ های سریال امام علی و بازی در آن 1378/1999 بازی در سریال یحیا و گلابتون 1379/2000 بازی در سریال آژانس دوستی 1380/2001 نوشتن مجموعه ی نمی دانم ها 1381/2002 بازی در سریال آواز مه 1382/2003 نوشتن مجموعه ی سال هاست که مرده ام آغاز ضبط آلبوم دوم دکلمه هایش از خرداد ماه 1383/2004 تصمیم برای جمع آوری مجموعه ی کامل شعر هایش پایان ضبط دکلمه ی شعر هایش در شب یکشنبه یازدهم امرداد آخرین تماس تلفنی با پسرش سینا در ساعت نه شب چهارشنبه 14 امرداد فوت 14 امرداد 1383 کشف پیکر متلاشی شده اش توسط دخترش آنا در ساعت ده شب شنبه 17 امرداد در خانه اش واقع در خیابان جهان آرا علت فوت : ایست قلبی ( به گواهی پزشکی قانونی جمهوری اسلامی ایران) تدفین پیکرش در دژکوه به تاریخ سه شنبه 21 امرداد و این سرگذشت حسین پناهی بود که خود در کتاب نمی دانم ها به روز مرگ خود اشاره کرده بود. patris8th September 2007, 02:33 AMشبی که من و نازی با هم مردیم نازی : پنجره راببند و بیا تابا هم بمیریم عزیزم من : نازی بیا نازی : می خوای بگی تو عمق شب یه سگ سیاه هست که فکر می کنه و راز رنگ گل ها رو می دونه ؟ من: نه می خوام برات قسم بخورم که او پرندگان سفید سروده ی یه آدمند نگاه کن نازی : یه سایه نشسته تو ساحل من : منتظر ابلاغه تا آدما را به یه سرود دستجمعی دعوت کنه نازی : غول انتزاع است. آره ؟ من : نه دیگه ! پیامبر سنگی آوازه ! نیگاش کن نازی : زنش می گفت ذله شدیم از دست درختا راه می رن و شاخ و برگشونو می خوان من : خب حق دارند البته اون هم به اونا حق داره نازی : خوب بخره مگه تابوت قیمتش چنده ؟ من : بوشو چیکار کنه پیرمرد ؟ باید که بوی تازه چوب بده یا نه ؟ نازی : دیوونه ست؟. من : شده ‚ می گن تو جشن تولدش دیوونه شده نازی : نازی !! چه حوصله ای دارند مردم من : کپرش سوخت و مهماناش پاپتی پا به فرار گذاشتند نازی : خوشا به حالش که ستاره ها را داره من : رفته دادگاه و شکایت کرده که همه ستاره را دزدیدند نازی : اینو تو یکی از مجلات خوندی عاشقه؟ من : عاشق یه پیرزنه که عقیده داره دو دوتا پنش تا می شه نازی : واه من سه تاشو شنیدم ! فامیلشه ؟ من : نه یه سنگه که لم داده و ظاهرا گریه می کنه نازی : ایشاالله پا به پای هم پیر بشین خوردو خورک چیکار می کنن من : سرما می خورن مادرش کتابا را می ریزه تو یه پاتیل بزرگ و شام راه می اندازه نازی : مادرش سایه یه درخته ؟ من : نه یه آدمه که همیشه می گه : تو هم برو ... تو هم برو من : شنیدی ؟ نازی : آره صدای باده !داره ما را ادادمه می ده پنجره رو ببند و از سگ هایی برام بگو که سیاهند و در عمق شب ها فکر میکنند و راز رنگ گل ها را می دانند من : آه نرگس طلاییم بغلم کن که آسمون دیوونه است آه نرگس طلاییم بغلم کن که زمین هم ... و این چنین شد که پنجره را بستیم و در آن شب تابستانی من و نازی با هم مردیم و باد حتی آه نرگس طلایی ما را با خود به هیچ کجا نبرد dina 20068th September 2007, 08:59 PMابله سنگ اندیشه به افلاک مزن!دیوانه! چون که انسانی و از تیره ی سرطاسانی! زهره گوید که شعور همه آفاقی تو! مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی! در ره عشق دهی هم سر هم سامان را چون به معشوقه رسی بی سر و بی سامانی! راز در دیده نهان داری و باز از پی راز کشتی دیده به توفان خطر می رانی! مست از هندسه ی روشن خویشی!مستی! پشت در آینه در آینه سرگردانی! بس کن!ای دل!که در این بزم خرابات شعور هر کس از شعر تو دارد به بغل دیوانی! لب به اسرار فروبند و میندیش به راز! ورنه از قافله ی مور و ملخ درمانی! dina 200610th September 2007, 09:14 PMغریب مادربزرگ گم کرده ام در هیاهوی شهر آن نظر بند سبز را که در کودکی بسته بودی به بازوی من در اوین حمله ناگهانی تاتار عشق خمره دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکست دستم به دست دوست ماند پایم به پای راه رفت من چشم خورده ام من چشم خورده ام من تکه تکه از دست رفته ام در روز روز زندگانیم ghoroobefarda11th September 2007, 12:10 AMشب و نازی ‚ من و تب من : همه چی از یاد آدم می ره مگه یادش که همیشه یادشه یادمه قبل از سوال کبوتر با پای من راه می رفت جیرجیرک با گلوی من می خوند شاپرک با پر من پر می زد سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد سبز بودم درشب رویش گلبرگ پیاز هاله بودم در صبح گرد چتر گل یاس گیج می رفت سرم در تکاپوی سر گیج عقاب نور بودم در روز سایه بودم در شب بیکرانه است دریا کوچیکه قایق من های ... آهای تو کجایی نازی عشق بی عاشق من سردمه مثل یک قایق یخ کرده روی دریاچه یخ ‚ یخ کردم عین آغاز زمین نازی : زمین ؟ یک کسی اسممو گفت تو منو صدا کردی یا جیرجیرک آواز می خوند من : جیرجیرک آواز می خوند نازی : تشنته ؟ آب می خوای ؟ من : کاشکی تشنه م بود نازی : گشنته ؟ نون می خوای ؟ من : کاشکی گشنه م بود نازی : په چته دندونت درد می کنه ؟ من : سردمه نازی : خب برو زیر لحاف من : صد لحاف هم کمه نازی : آتیشو الو کنم ؟ من : می دونی چیه نازی ؟ تو سینه م قلبم داره یخ می زنه اون وقتش توی سرم کوره روشن کردند سردمه مثل آغاز حیات گل یخ نازی : چکنم ؟ ها چه کنم ؟ من : ما چرامی بینیم ما چرا می فهمیم ما چرا می پرسیم نازی : مگس هم می بینه گاو هم میبینه من : می بینه که چی بشه ؟ نازی : که مگس به جای قند نشینه رو منقار شونه به سر گاو به جای گوساله اش کره خر را لیس نزنه بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه خیلی هم خوبه که ما میبینیم ورنه خوب کفشامون لنگه به لنگه می شد اگه ما نمی دیدیم از کجا می فهمیدیم که سفید یعنی چه ؟ که سیاه یعنی چی؟ سرمون تاق می خورد به در ؟ پامون می گرفت به سنگ از کجا می دونستیم بوته ای که زیر پامون له می شه کلم یا گل سرخ ؟ هندسه تو زندگی کندوی زنبور چشم آدمه من : درک زیبایی ‚ درکی زیباست سبزی سرو فقط یک سین از البای نهاد بشری خرمت رنگ گل از رگ گلی گم گشته است عطر گل خاطره عطر کسی است که نمی دانیم کیست می اید یا رفته است ؟ چشم با دیدن رودونه جاری نمی شه بازی زلف دل و دست نسیم افسونه نمی گنجه کهکشون در چمدون حیرت آدمی حسرت سرگردونه ناظر هلهله باد و علف هیجانی ست بشر در تلاش روشن باله ماهی با آب بال پرنده با باد برگ درخت با باران پیچش نور در آتش آدمی صندلی سالن مرگ خودشه چشمهاشو می بخشه تا بفهمه که دریا آبی است دلشو می بخشه تا نگاه ساده آهو را درک بکنه سردمه مثل پایان زمین نازی نازی : نازی مرد من : تا کجا من اومدم / چطوری برگردم ؟ چه درازه سایه ام چه کبود پاهام من کجا خوابم برد ؟ یه چیزی دستم بود کجا از دستم رفت ؟ من می خواهم برگردم به کودکی قول می دهم که از خونه پامو بیرون نذارم سایه مو دنبال نکنم تلخ تلخم مثل یک خارک سبز سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم چه غریبم روی این خوشه سرخ من می خوام برگردم به کودکی نازی : نمی شه کفش برگشت برامون کوچیکه من : پابرهنه نمی شه برگردم ؟ نازی : پل برگشت توان وزن ما را نداره برگشتن ممکن نیست من : برای گذشتن از ناممکن کیو باید ببینیم نازی : رویا را من : رویا را کجا زیارت بکنم ؟ نازی ک در عالم خواب من : خواب به چشمام نمی آد نازی : بشمار تا سی بشمار ... یک و دو من : یک و دو نازی : سه و چهار Nazanin kh11th September 2007, 09:11 PMدل ساده برگرد و در ازاي يك حبه كشك سياه شور گنجشك ها را از دور و بر شلتوك ها كيش كن كه قند شهر دروغي بيش نبوده است dina 200612th September 2007, 12:07 AMآوار رنگ هیچ وقت هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد امشب دلی کشیدم شبیه نیمه سیبی که به خاطر لرزش دستانم در زیر آواری از رنگ ها ناپدید ماند ghoroobefarda12th September 2007, 05:25 PMسرودی برای مادران پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد چه کسی او؟ زنی است در دوردست های دور زنی شبیه مادرم زنی با لباس سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید کوچک نشسته است رفتم و وارت دیدم چل ورات چل وار کهنت وبردس بهارت پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد و این بار زنی بهیاد سالهای دور سالهی گمم سالهایی که در کدورت گذشت پیر و فراموش گشته اند می نالد کودکی اش را دیروز را دیروز در غبار را او کوچک بود و شاد با پیراهنی به رنگ گلهای وحشی سبز و سرخ و همراه او مادرش زنی با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید کوچک نشسته بود زیر همین بلوط پیر باد زورش به پر عقاب نمی رسید یاد می آورد افسانه های مادرش را مادر این همه درخت از کجا آمده اند ؟ هر درخت این کوهسار حکایتی است دخترم پس راست می گفت مادرم زنان تاوه در جنگل می میرند در لحظه های کوه و سالهای بعد دختران تاوه با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید نشسته است آنها را در آوازهاشان می خوانند هر دختری مادرش را رفتم و وارت دیدم چل وارت چل وار کهنت وبردس نهارت خرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه ها و دیدم سنگ های دست چین تو را در خرابی کهنه تری پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد و این بار دختری به یاد مادرش dina 200612th September 2007, 08:06 PMنه بر می گردم با چشمانم که تنها یادگار کودکی منند ایا مادرم مرا باز خواهد شناخت ؟ Nazanin kh12th September 2007, 11:22 PMپس اين ها همه اسمش زندگي است دلتنگي ها دل خموشي ها ثانيه ها دقيقه ها حتي اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمي كه برايت نوشته ام برسد ما زنده ايم چون بيداريم ما زنده ايم چون مي خوابيم و رستگار و سعادتمنديم زيرا هنوز بر گستره ويرانه هاي وجودمان پانشيني براي گنجشك عشق باقي گذاشته ايم خوشبختيم زيرا هنوز صبح هامان آذين ملكوتي بانگ خروس هاست سرو ها مبلغين بي منت سر سبزي اند و شقايق ها پيام آوران آيه هاي سرخ عطر و آتش برگچه هاي پياز ترانه هاي طراوتند و فكر من واقعا فكر كن كه چه هولناك مي شد اگر از ميان آواها بانگ خروس رابر مي داشتند و همين طور ريگ ها و ماه و منظومه ها ما نيز بايد دوست بداريم ... آري بايد زيرا دوست داشتن خال با روح ماست dina 200615th September 2007, 10:07 PMچراغ بیراهه رفته بودم آن شب دستم را گرفته بود و می کشید زین بعد همه عمرم را بیراهه خواهم رفت Nazanin kh15th September 2007, 11:15 PMو رسالت من اين خواهد بود تا دو استكان چاي داغ را از ميان دويست جنگ خونين به سلامت بگذرانم تا در شبي باراني آن ها را با خداي خويش چشم در چشم هم نوش كنيم raya16th September 2007, 01:54 PMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشنداولين نقطه اي که از مرکز کائنات گريخت و بر خلاف محورش به چرخش در امد ، سر من بود ! من اولين قابله اي هستم که ناف شيري را بريده است اولين اواز را من خواندم ، براي زني که در هراس سکوتُ سنگ ُ ه تنها نارگيل شامم را قاپيد و برد من اولين کسي هستم که از چشم زني ترسيده است من ماگدالينم غول تماشا کاشف دل و فندق و سنگ اتش زنه سپهر را من ، نيلگون شناختم چرا که همرنگ هوسهاي نامحدود من بود خدا ، کران بي کرانه ي شکوه پرستش من بود و شيطان ، اسطوره ي تنهايي انديشه هاي هولناک من اولين دستي که خوشه ي اولين انگور را چيد دست من بود کفش ، ابتکار پر سه هاي من بود و چتر ، ابداع بي سامانيهاي من هندسه شطرنج سکوت من بود و رنگ تعبير دلتنگيهايم من اولين کسي هستم که ، در دايره صداي پرنده اي بر سگرداني خود خنديده است من اولين سياه مست زمينم هر چرخي که ميبينيد ، بر محور شراره هاي شور عشق من ميچرخد اه را من به دريا اموختم من ماگدالينم ! پوشيده در پوست خرس و معطر به چربي وال سرم به بوته ي خشک گوني مانند است با اين همه هزار خورشيد و ماه و زمين را يکجا در ان ميچرخانم اولين اشک را من ريختم ، بر جنازه ي زني که قوطه در شير و خون کنار نارگيلي مرده بود ! بي هراس سکوت ُ سنگ ُ ه ... ! s_mary16th September 2007, 03:50 PMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند حسین پنلاهی نمیدنم چرا این تاپیک ( که قبلا درباره حسین پناهی بود ) تشریف بردند به آرشیو ؟؟؟؟ raya17th September 2007, 09:20 AMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشندحق با تو بود مي بايست مي خوابيدم اما چيزي خوابم را آشفته كرده است در دو ظاقچه رو به رويم شش دسته خوشه زرد گندم چيده ام با آن گيس هاي سياه و روز پريشانشان كاش تنها نبودم فكر مي كني ستاره ها از خوشه ها خوششان نمي آيد ؟ كاش تنها نبودي آن وقت كه مي توانستيم به اين موضوع و موضوعات ديگر اينقدر بلند بلند بخنديم تا همسايه هامان از خواب بيدار شوند مي داني ؟ انگار چرخ فلك سوارم انگار قايقي مرا مي برد انگار روي شيب برف ها با اسكي مي روم و .... مرا ببخش ولي آخر چگونه مي شود عشق را نوشت ؟ مي شنوي ؟ انگار صداي شيون مي آيد گوش كن مي دانم كه هيچ كس نمي تواند عشق را بنويسد اما به جاي آن مي توانم قصه هاي خوبي تعريف كنم گوش كن يكي بود يكي نبود زني بود كه به جاي آبياري گلهاي بنفشه به جاي خواندن آواز ماه خواهر من است به جاي علوفه دادن به ماديان های آبستن به جاي پختن كلوچه شيرين ساده و اخمو در سايه بوته هاي نيشكر نشسته بود و كتاب مي خواند صداي شيون در اوج است مي شنوي براي بيان عشق به نظر شما كدام را بايد خواند ؟ تاريخ يا جغرافي ؟ مي داني ؟ من دلم براي تاريخ مي سوزد براي نسل ببرهايش كه منقرض گشته اند براي خمره هاي عسلش كه در رف ها شكسته اند گوش كن به جاي عشق و جستجوي جوهر نيلي مي شود چيزهاي ديگری نوشت حق با تو بود مي بايست مي خوابيدم اما مادربزرگ ها گفته اند چشم ها نگهبان دل هايند مي داني ؟ از افسانه هاي قديم چيزهايي در ذهنم سايه وار در گذر است كودك خرگوش پروانه و من چقدر دلم مي خواهد همه داستانهاي پروانه ها را بدانم كه بي نهايت بار در نامه ها و شعر ها در شعله ها سوختند تا سند سوختن نويسنده شان باشند پروانه ها آخ !! تصور كن آن ها در انديشه چيزي مبهم كه انعكاس لرزاني از حس ترس و اميد را در ذهن كوچك و رنگارنگشان مي رقصاند به گلها نزديك مي شوند يادم مي آيد روزگاري ساده لوحانه صحرا به صحرا و بهار به بهار دانه دانه بنفشه هاي وحشي را يك دسته مي كردم عشق را چگونه مي شود نوشت در گذر اين لحظات پرشتاب شبانه كه به غفلت آن سوال بي جواب گذشت ديگر حتي فرصت دروغ هم برايم باقي نمانده است وگرنه چشمانم را مي بستم و به آوازي گوش ميدادم كه در آن دلي مي خواند من تو را او را كسي را دوست مي دارم god_girl18th September 2007, 08:07 AMساده دل دل ساده برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور گنجشک ها را از دور و بر شلتوک ها کیش کن که قند شهر دروغی بیش نبوده است Nazanin kh18th September 2007, 10:38 PMخورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش مانيم كه يا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم هر پسين اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟ اي راز اي رمز اي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين raya19th September 2007, 09:45 AMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشندمن بانوي تاج دار ِ عشقم را كه در قصر غصه و سوسن سكنا دارد شبانه به كوچه هاي سر گردانيم دعوت مي كنم بانوي عشق من با تاج سوسنش پا برهنه و گرسنه به كوچه هاي سرگرداني من مي آيد.ر آخرين بار او را به جايي بردم تا به وضوح ببيند اژدهاي هزار چشمي را كه بر پيچك هزار پيچ شاخك هايش گنجشكي تنها گل سرخي را در آواز پيوسته صدا مي زد ghoroobefarda20th September 2007, 02:33 PMگفتگوی من و نازی زیر چتر نازی : بیا زیر چتر من که بارون خیست نکنه می گم که خلی قشنگه که بشر تونسته آتیشو کشف بکنه و قشنگتر اینه که یادگرفته گوجه را تو تابه ها سرخ کنه و بعد بخوره راسی راسی ؟ یه روزی اگه گوجه هیچ کجا پیدانشه اون وقت بشر چکار کنه ؟ من : هیچی نازی دانشمندا تز می دن تا تابه ها را بخوریم وقتی آهنا همه تموم بشه اون وقت بشر لباسارو می کنه و با هلهله از روی آتیش می پره نازی : دوربین لوبیتل مهریه مو اگه با هم بخوریم هلهله های من وتو چطوری ثبت می شه من : عشق من آب ها لنز مورب دارند آدمو واروونه ثبتش می کنند عکسمون تو آب برکه تا قیامت می مونه نازی : رنگی یا سیاه سفید ؟ من : من سیاه و تو سفید نازی : آتیش چی ؟ تو آبا خاموش نمی شن آتیشا من : نمی دونم والله چتر رو بدش به من نازی : اون کسی که چتر رو ساخت عاشق بود من : نه عزیز دل من ‚ آدم بود Nazanin kh22nd September 2007, 05:33 PMما بدهكاريم به كساني كه صميمانه ز ما پرسيدند سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 810]
صفحات پیشنهادی
حسین پناهی
حسین پناهیکتاب اشعار و بیوگرافی مرحوم حسین پناهی بازیگر ، شاعر و نویسندهسيستم عامل:Java Platformدانلود 511.94 کيلوبايت 21929 10281 8.18(58 راي) ...
حسین پناهیکتاب اشعار و بیوگرافی مرحوم حسین پناهی بازیگر ، شاعر و نویسندهسيستم عامل:Java Platformدانلود 511.94 کيلوبايت 21929 10281 8.18(58 راي) ...
تصاویر منتشر نشده از حسین پناهی در روزهای آخر عمر
تصاویر منتشر نشده از حسین پناهی در روزهای آخر عمر-....تصویر منتشر نشده ای از حسین پناهی در روزهای آخر عمر عکس فوق مربوط به خانم مریم اسدی و مرحوم حسین ...
تصاویر منتشر نشده از حسین پناهی در روزهای آخر عمر-....تصویر منتشر نشده ای از حسین پناهی در روزهای آخر عمر عکس فوق مربوط به خانم مریم اسدی و مرحوم حسین ...
خاطره شنیدنی اکبر عبدی از حسین پناهی
خاطره شنیدنی اکبر عبدی از حسین پناهی-margin-left: 3px; margin-right: 3px; margin-top: 4px; margin-bottom: 3px > گردآوری : گروه اینترنتی نیک صالحی تاریخ ...
خاطره شنیدنی اکبر عبدی از حسین پناهی-margin-left: 3px; margin-right: 3px; margin-top: 4px; margin-bottom: 3px > گردآوری : گروه اینترنتی نیک صالحی تاریخ ...
انتشار «راه با رفیق» حسین پناهی
شعرهایی که 2 روز قبل از فوت ضبط شد انتشار «راه با رفیق» حسین پناهی همزمان با سالگرد درگذشت حسین پناهی (15 مردادماه)، مجموعهای از شعرهای او با صدای خودش با ...
شعرهایی که 2 روز قبل از فوت ضبط شد انتشار «راه با رفیق» حسین پناهی همزمان با سالگرد درگذشت حسین پناهی (15 مردادماه)، مجموعهای از شعرهای او با صدای خودش با ...
حسین پناهی در زادگاهش هم غریب بود
حسین پناهی در زادگاهش هم غریب بود-انگار غربت، حسین پناهی را پس از مرگ نیز رها نمی کند زیرا در چهارمین سال مرگ او، در زادگاهش نیز غریب بود و کسی او را به یاد ...
حسین پناهی در زادگاهش هم غریب بود-انگار غربت، حسین پناهی را پس از مرگ نیز رها نمی کند زیرا در چهارمین سال مرگ او، در زادگاهش نیز غریب بود و کسی او را به یاد ...
آخرین سروده های حسین پناهی
آخرین سروده های حسین پناهی-اخبار ادبی وهنری 16 مهر ماه 1383عرضه آخرین سروده های حسین پناهیحسین پناهی مردی كه از جهنم بهشت می ساختگزارش تصویری از مراسم ...
آخرین سروده های حسین پناهی-اخبار ادبی وهنری 16 مهر ماه 1383عرضه آخرین سروده های حسین پناهیحسین پناهی مردی كه از جهنم بهشت می ساختگزارش تصویری از مراسم ...
حسین پناهی - شناخت بیشتر حسين پناهي + عکس
حسین پناهی - شناخت بیشتر حسين پناهي + عکس-حسین پناهی - شناخت بیشتر حسين پناهي ... دیدم سالگرد حسین پناهی شده و من هنوز مطلبی در موردش توی سایت نذاشتم!
حسین پناهی - شناخت بیشتر حسين پناهي + عکس-حسین پناهی - شناخت بیشتر حسين پناهي ... دیدم سالگرد حسین پناهی شده و من هنوز مطلبی در موردش توی سایت نذاشتم!
وصیت نامه زیبا بازیگر حسین پناهی
وصیت نامه زیبا بازیگر حسین پناهی وصیت نامه زیبای حسین پناهی قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. بعد از مرگم، انگشتهای مرا ...
وصیت نامه زیبا بازیگر حسین پناهی وصیت نامه زیبای حسین پناهی قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. بعد از مرگم، انگشتهای مرا ...
حسین پناهی( زندگینامه + پاره ای از اشعار)
حسین پناهی( زندگینامه + پاره ای از اشعار)-حسین پناهی دژکوه در ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهرستان كهگيلويه (دهدشت-سوق)در استان کهکيلويه و بويراحمد متولد شد.
حسین پناهی( زندگینامه + پاره ای از اشعار)-حسین پناهی دژکوه در ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهرستان كهگيلويه (دهدشت-سوق)در استان کهکيلويه و بويراحمد متولد شد.
حسین پناهی
حسین پناهی میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی ... این بود زندگی حسین پناهی امروز یکی از دوستان یک مطلب در مورد زنده یاد حسین ...
حسین پناهی میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی ... این بود زندگی حسین پناهی امروز یکی از دوستان یک مطلب در مورد زنده یاد حسین ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها