واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
چگونگی شناسایی عاملان دو انفجار تهران با اینکه این جانب برای پیگیری این موضوع مسوولیتی نداشتم، اما برای اینکه بدانم کاری که زیر نظر دادستان کل کشور پیگیری میشد تا چه اندازه موفقیتآمیز است، بازجوی مربوط را خواستم و سخنان او را در رابطه با آنچه دلیل اتهامات متهمین شمرده میشد، شنیدم
به گزارش فرهنگ نیوز - تاریخ انقلاب : در شهریور ماه سال ۱۳۶۰ دو حادثه تروریستی رخ می دهد. در هشتمین روز این ماه براثر انفجار دفتر نخست وزیری رجایی و باهنر به شهادت می رسند. شش روز بعد و در چهاردهم شهریور دفتر دادستان کل انقلاب در اثر انفجار بمبی آیت الله قدوسی دادستان کل انقلاب به شهادت می رسد. محمد ریشهری نخستین وزیر اطلاعات که در آن مقطع در سمت ریاست دادگا ه های انقلاب اسلامی بوده است خاطراتی از شناسایی عاملان این دو انفجار دارد که خواندنی است.******دو ماه بعد از انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در تاریخ ۸/۶/۱۳۶۰، دفتر نخستوزیری که منفجر شد، در این انفجار رییسجمهور آقای رجایی، نخستوزیری دکتر باهنر و رییس شهربانی کل کشور آقای دستجردی به شهادت رسیدند. این انفجار توسط کشمیری یکی از نفوذهای منافقین در کمیته اطلاعات اداره دوم ارتش انجام گرفت. این کمیته، در کنار مجموعه اطلاعاتی ارتش که از رژیم گذشته باقی مانده بود و قابل اعتماد نبود، توسط جمعی از نیروهای انقلاب اداره میشد. مسوولیت آن با آقای مهندس محمد رضوی بود، شماری از نیروهای معروف سیاسی و اطلاعاتی کنونی با این کمیته همکاری نزدیک داشتند.در نقل خاطرات مربوط به کودتای نوژه اشاره شد که چگونه کودتاچیان در اطلاعات ارتش نفوذ داشتند، مساله خطرناکتر، نفوذ آنان در این کیمته بود. در این مجموعه که از نیروهای انقلاب تشکیل میشد، دستکم منافقین دو نفوذی داشتند. یکی همین شخص یعنی کشمیری و دیگری جواد قدیری، که بعد از انفجار نخستوزیری به خارج گریختند. مرحوم شهید رجایی، آقای مهندس محمد رضوی را خیلی قبول داشت و در کابینه خود پست وزارت دفاع را برای وی در نظر گفته بود.روزی ضمن دیداری که با آقای رجایی داشتم، صحبت از پیشنهاد وزارت دفاع آقای رضوی پیش آمد. مرحوم رجایی گفت: «مشکل ایشان این است که خودش میگوید: «من برای این کار ضعیفم و نمیتوانم آن را انجام دهم فرق او با آقای باهنر این است که آقای باهنر میگوید: میتوانم مسئولیت بخواهم، اما از آقای رضوی نمیشود مسئولیت خواست.»به هر حال آقای رضوی خیلی مورد اعتماد مرحوم شهید رجایی بود. این جانب نیز با آنجا که در رابطه با پروندههایی که از آن کمیته به دادگاه ارجاع میشد، با ایشان ارتباط داشتم، او را فرد صالح و متدینی میشناختم، اما اعتماد ایشان به عنصری مانند کشمیری خطرساز شد؛ البته با در نظر گرفتن فضای آن روز ایران نمیتوان آقای رضوی را مقصر بدانیم، اما قصور وجود داشت. همانطور که در انفجار حزب و دادستانی کل نیز تصورهایی وجود داشت.آقای رضوی آنقدر به کشمیری اعتقاد داشت که حتی پس از انفجار نخستوزیری در پاسخ به سوال تلفنی این جانب در اینباره میگفت: «من هنوز باور نکردهام که کشمیری در این جریان نقش داشته باشد...»کشمیری ماموریت خود را برای خیانتکاران منافق چنان ماهرانه انجام داد که در شورای امنیت شرکت میکرد و معروف بود که گاه آقای رجایی پشتسر او ـ که مقید به نماز اول وقت بود!ـ نماز میخواند!.اعتمادهای بیمبنا، بار دیگر فاجعه هولناک آفرید که در آن رییسجمهوری که مردم به تازگی انتخاب کرده بودند، در کنار نخستوزیری و رییس شهربانی، در آتش کینه منافقین سوختند.پیگیری فاجعه نخستوزیریپیگیری فاجعه نخستوزیری به دلیل آنکه مبنای صحیح اطلاعاتی نداشت، خود تبدیل به فاجعهای دیگر شد ـ شاید انگیزههای سیاسی و حداقل سوء ظنهای سیاسی هم در این رابطه بینقش نبودند ـ مشکل از اینجا ناشی شد که کسانی به پیگیری فاجعه نخستوزیری ماموریت یافتند که تخصصی در این کار نداشتند و از این رو به جای تکیه کردن بر اسناد اطلاعاتی و قضایی برای اثبات اتهامات متهمین، بر تحلیلهای سیاسی اعتماد میکردند.با اینکه این جانب برای پیگیری این موضوع مسوولیتی نداشتم، اما برای اینکه بدانم کاری که زیر نظر دادستان کل کشور پیگیری میشد تا چه اندازه موفقیتآمیز است، بازجوی مربوط را خواستم و سخنان او را در رابطه با آنچه دلیل اتهامات متهمین شمرده میشد، شنیدم؛ اما این سخنان به تحلیل سیاسی بیشتر شباهت داشت تا تحقیق اطلاعاتی و قضایی.کار این پرونده بالا گرفت، اما شاخصترین افرادی که در این رابطه متهم شمرده میشدند. ـتا آنجا که من اطلاع داشتمـ هیچ دلیلی برای اثبات اتهام آنان وجود نداشت و بالاخره کار به امام(رضوانالله تعالی علیه) کشیده شد و با دستور ایشان پرونده متوقف گردید.انفجار دفتر دادستان کل کشور انقلاب اسلامییک هفته پس از انفجار نخستوزیری، دفتر دادستان کل کشور انقلاب اسلامی در تاریخ ۱۴/۶/۱۳۶۰ به وسیله یکی دیگر از نفوذیهای منافقین به نام حسن فخاری منفجر شد و آیتالله قدوسی به شهادت رسید.دفتر دادستان کل انقلاب در فاصله چند قدمی این جانب و در ساختمان مربوط به تشکیلات دادگاه انقلاب ارتش بود که در حال حاضر در اختیار سازمان قضایی نیروهای مسلح است. لحظه انفجار، من نیز در دفترم بودم. در ارتباط با این حادثه چند خاطره آموزنده به یاد دارم.۱ـ شاید چند ماه قبل از این حادثه، جوانی که خود را همکار با دادستانی کا انقلاب معرفی میکرد، ضمن نزدیک شدن به این جانب و توصیف سوابق کاری و مبارزاتی خود، از من میخواست که به تیم محافظین من بپیوندد که دقت و احتیاط فراوان من مانع از نفوذ او گردید. به احتمال بسیار قوی این شخص همان نفوذی منافقین در تشکیلات دادستانی کل بود که پس از ماجرای انفجار دیگر خبر از او نشد.۲ـ این جانب هر روز قبل از انفجار دفتر دادستان کل، این فکر به خاطرم گذشت که اقامه نماز جماعت در مکان موصوف با عنایت به اینکه کنترلی روی نمازگزاران وجود ندارد از امنیت لازم برخوردار نیست، از این رو نماز جماعت را تعطیل کردم. پس از چند روز، دفتر آقای قدوسی منفجر شد.۳ـ حدود دو هفته قبل از شهادت آیتالله قدوسی، در دفتر کار ایشان ملاقاتی داشتم. ـهمان جایی که بعدا منفجر شدـ ضمن احوالپرسی، ایشان توضیح کوتاهی در رابطه با کسالت خود از ناحیه کبد داد و اینکه این بیماری بهتدریج به جمع شدن کبد میانجامد و به مرگ منتهی میشود و جملهای بدین مضمون فرمود: «فلانی دیگر خسته شدهام، دوست دارم من هم شهید شوم.»۴ـ لحظه انفجار من در دفتر کارم بودم، انفجار به حدی شدید بود که شیشههای مربوط به دادگاه و شاید اطاق من هم شکست، همه از اطاقها بیرون ریختند و مرحوم قدوسی را بیرون بردند.۵ـ از آن تاریخ احساس کردم که دفتر کارم از امنیت لازم برخوردار نیست. از این رو بخشی از منازل سازمانی نیروی هوایی که در پادگان دوشان تپه واقع بود، را جدا کردیم و دفتر کار خودم و بخشی را که به امور دادگاه انقلاب ارتش مربوط بود به آنجا منتقل کردم.
94/6/8 - 09:11 - 2015-8-30 09:11:15
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]