واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
شرح ماجرای زندگی زن جوان؛
نابودی زندگی به خاطر یک اشتباه کوچک
نه تنها مادرم، بلکه همه بستگان از ماجرا خبر داشتند و در بین دوست و آشنا انگشت نما شده بودم. پس از آن به بیماری روحی شدید دچار شدم و تحت درمان پزشک قرار گرفتم و تاکنون نیز گرفتار همان عذاب همیشگی هستم که از انجام گناه خود نصیبم شده است.
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز، باز هم منتظر ورود متهمی بودم تا با واکاوی پروندهاش بتوانم زوایای تاریک زندگی او را از گذر حوادث روزگار بررسی کنم تا شاید درس عبرتی باشد برای کسانی که در جاده نامتعارف زندگی گام مینهند. متهمانی که هیچ وقت تصور نمیکردند قربانی شوند و خیلی راحت در دام مجرمان حرفهای گرفتار شده و وقتی سربلند کردند، خود را گرفتار دیده و مجبور به ادامه این مسیر شدند. وارد اتاق مشاوره شدم و در مقابل دیدگان خود مادری را که کودک خردسالش نیز به همراه او بود مشاهده کردم. پس از گذشت زمان اندکی از او خواستم تا ماجرای زندگی اش را برایم بازگو کند. زن جوان در حالی که دختر کوچک خود را در آغوش می فشرد با صدایی لرزان و احوالی پریشان لب به سخن گشود. «اشتباه جبران ناپذیری را مرتکب شده ام و همسرم دیگر نمی تواند به من اعتماد کند، اما من فقط قربانی یک کنجکاوی احمقانه شدم تا جایی که زندگی ام متلاشی شد.» به چه علتی دستگیر شدی؟ به اتهام برقراری رابطه پنهانی و حضور در شبکه های اجتماعی تلفن همراه، با اعلام شکایت همسرم دستگیر شده ام. چگونه این ماجرا شکل گرفت؟ چند ماه قبل زمانی که مشغول انجام کارهای خانه بودم پیامکی با عنوان «سلام» برایم ارسال شد. فرستنده پیام آشنا بود؟ نه، شماره تلفن فرستنده پیام برایم ناآشنا بود. خب چه واکنشی نسبت به پیام نشان دادی؟ تردید داشتم که به آن پیام پاسخ بدهم یا نه؟! در همین افکار سیر می کردم که به خاطر یک کنجکاوی ساده تصمیم گرفتم فرستنده پیام را سرکار بگذارم به همین دلیل در پاسخ او پیامی با این مضمون «علیک سلام که چی!» برایش فرستادم، اما همین پاسخ کوتاه به آتشی تبدیل شد که شعله های آن تمام زندگی ام را سوزاند. ارتباط پیامکی من و سعید این گونه آغاز شد و مدتی ادامه یافت من هم که فکر می کردم طرف مقابلم یک پسربچه است و او را سر کار گذاشته ام مدام به پیام هایش پاسخ می دادم. موضوع رو با همسرت در میان گذاشتی؟ سکوت. بعد چه شد؟ مدتی پیامک های این گونه بین ما رد و بدل شد تا این که او از من درخواست ملاقات کرد. به درخواست اش پاسخ مثبت دادی؟ بدبختانه بله. به همین خاطر برای دیدار با او در اطراف یکی از میدان های شهر حاضر شدم، اما وقتی چشمم به جوانی که سر قرار آمده بود، افتاد تازه فهمیدم چه اشتباه بزرگی مرتکب شده ام. چرا؟ او را می شناختم. کارگر فروشگاه محله بود، اما دیر شده بود و نمی توانستم خودم را پنهان کنم. بهتر نبود کاری را که در انجام آن تردید داشتی انجام نمی دادی؟ می ترسیدم. از چی؟ می ترسیدم با آبرویم بازی کند. ارتباطتان تا کجا پیش رفت؟ این ارتباط خیابانی تا آنجا پیش رفت که هر روز صبح با پیام او بیدار می شدم و شب با او خداحافظی می کردم و می خوابیدم. همسرت چگونه از موضوع باخبر شد؟ مدتی بود حس می کردم رفتارش نسبت به من تغییر کرده تا این که یک روز که من گوشی را در خانه جا گذاشته بودم، همسرم پیام های سعید را مشاهده می کند و از آنجا ماجرا جدی می شود. واکنش همسرت چه بود؟ بسیار آشفته و پریشان احوال شد، آوار مشت و لگدهای او به سمت من روانه شد. فکر نمی کردی حق با او بود؟ بغضش ترکید و صدای گریه اش فضای اتاق گفت وگو را پر کرد. از زندگیت راضی بودی؟ زندگیم صددرصد ایده آل نبود، ولی خدا رو شکر از زندگی ام راضی بودم. پس از باخبر شدن همسرت و خارج شدن از منزل در کجا زندگی می کردی؟ با مادرم که تنها بود زندگی می کردم. از ماجرا باخبر شده بود؟ نه تنها مادرم، بلکه همه بستگان از ماجرا خبر داشتند و در بین دوست و آشنا انگشت نما شده بودم. پس از آن به بیماری روحی شدید دچار شدم و تحت درمان پزشک قرار گرفتم و تاکنون نیز گرفتار همان عذاب همیشگی هستم که از انجام گناه خود نصیبم شده است. همسرت شکایت کرد؟ بله! او از دادگاه تقاضای طلاق کرد و من هم که نمی خواستم زندگی ام رو از دست بدم چند شکایت مانند تقاضای مهریه مطرح کردم، اما او با دسترسی به پیامک هایی که برای سعید فرستاده بودم دوباره از من شکایت کرد. سرانجام رای دادگاه چی بود؟ از رفتن های پیاپی به دادگاه خسته شده بودم تا این که با یکدیگر توافق کردیم و با گرفتن مبلغی از مهریه ام از هم جدا شدیم و قرار شد دخترم تا زمانی که دادگاه مشخص کرده پیش من باشد و پس از آن فرزندم را تحویل همسرم بدهم. از سعید چه خبر؟! او به من قول داده بود که پس از طلاق با من ازدواج کند، ولی دریغ و صدافسوس که دیر متوجه شدم که من در این مدت تنها بازیچه هوس های ویرانگر او بوده ام و در سراب گناه خودم غوطه ور شده ام. همسرت برای بازگشت به زندگی دیگر تلاش نکرد؟ نه او از من متنفر است. حالا هم با این شکایت می خواهد حضانت دخترم را بگیرد. او همه جا آبروی مرا برد و اگر آزاد شوم مجبورم از این شهر بروم. و حالا از رفتارت پشیمانی؟ پشیمان که هستم، اما سودی ندارد. من به خاطر هوس زندگی ام را باختم و دیگر فرصتی برای جبران آن را ندارم. تصور می کردم بعد از طلاق حداقل سعید از من حمایت کند، اما او نه تنها مرا ترک کرد بلکه خودش را بی تقصیر نشان داد و همه جا گفت به اصرار من وارد این رابطه شده است. حرف آخر... . امیدوارم که حضانت دخترم را از من نگیرند. قبول دارم که اشتباه کردم، اما اگر دخترم را بگیرند دیگر تنهای تنها می شوم. تنها دلخوشی من در زندگی دخترم است. کاش همسرم به جای آبروریزی این مشکل را در خانه حل می کرد و فرصت جبران به من می داد. جام جم/ 2009
۲۹/۰۵/۱۳۹۴ - ۲۲:۲۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 51]