تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 11 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):رجب نام نهرى است در بهشت از شير سفيدتر و از عسل شيرين‏تر هركس يك روز از ماه رجب ر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819849535




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

24 ساعت شکنجه به خاطر چند دینار/ همسرم 99 ماه مقاومت کرد


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: یادمانده های یک آزاده از دوران اسارت در عراق: 24 ساعت شکنجه به خاطر چند دینار/ همسرم 99 ماه مقاومت کرد تبریز- ایرنا- مرداد ماه یادآور ایام بسیار زیبایی است که تمامی دهه شصتی ها و مادران و پدران آنها به خوبی به یاد دارند؛ پیر و کوچک و جوان آن روز را جشن گرفتند، تمامی اصناف و کسبه کار خود را تعطیل کرده و به خیابان ها آمدند، خیل عظیمی از جمعیت به سمت فرودگاه هجوم آورده بود تا به استقبال عزیزانی روند که سال ها جدا از وطن زیسته بودند.


مرداد سال 69، با آمدن خبر بازگشت دلاورمندان و آزادگانی که سال ها در زندان ها و اسارتگاههای مخوف رژیم بعث عراق در اسارت بودند، شور و هیجانی وصف ناشدنی در بین مردم ایجاد شد؛ شوری که یادآور روزهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی و یادآور بازگشت رهبر کبیر انقلاب پس از سال ها به میهن اسلامی بود.دیگر گرمای شدید مرداد کسی را اذیت نمی کرد؛ تمامی افراد جامعه خود را آماده استقبال از عزیزانی کرده بودند که حتی شاید هیچ نسبتی جز هموطنی با آنان نداشتند.نخستین گروه از آزادگان سرافراز در 26 مرداد ماه سال 69 به میهن اسلامی بازگشتند، و در 27 مرداد ماه همان سال نیز فرودگاه بین المللی تبریز شاهد ورود نخستین گروه به خاک آذربایجان بود.به همین مناسبت در گفت و گویی صمیمی با یکی از اسرای عزیزی که در این روز به میهن خود بازگشته، خواستم تا خود را معرفی کرده و از خاطرات تلخ و شیرین آن ایام سخن بگوید و وی این گونه لب به سخن گشود: یعقوب همراهی هستم و در سال 1332 در شهر سلماس از توابع استان آذربایجان غربی در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشودم؛ با توجه به اینکه برادر بزرگتر از من دوران خدمت سربازی خود را در نیروی هوایی گذراند، موجب شد من پس از اتمام تحصیلات در سال 1351 به نیروی هوایی مراجعه و استخدام شوم.افراد با توجه به نیاز هر بخش انتخاب و برای آموزش های اولیه و تخصصی دوره های مختلف برگزار می شود و این آموزشها به صورت مداوم و مستمر تا آخرین روز بازنشستگی برای به روز رسانی اطلاعات ادامه دارد، من نیز در بخش فنی مشغول به کار شدم و در پایگاه های نیروی هوایی بوشهر و همدان حضور داشتم که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به پایگاه نیروی هوایی تبریز منتقل شدم.با دستور امام خمینی (ره) مبنی بر اینکه جبهه ها را پرکنید، در نوروز سال 1361 از طریق سپاه عاشورا به عنوان بی سیم چی عازم جبهه های جنگ حق علیه باطل شدم و در عملیات های بسیاری حضور داشتم که از جمله آن ها می توان به آزادسازی بستان اشاره کرد.گردان ما نخستین گروهی بود که برای آزاد سازی خرمشهر به شمال خرمشهر اعزام شدیم، بیست و چهارم اردیبهشت ماه سال 1362، ساعت حدود دو ظهر بود که به دلیل کمبود نیرو و استحکامات، عراقی ها از این فرصت استفاده کرده و با تکی که زدند بسیاری از همرزمانم شهید و حدود 20 نفر باقی مانده دستگیر شدیم.زنده ماندن من و همرزمانم یک معجزه الهی بود، زیرا که پس از دستگیری، تمامی کسانی که زنده مانده بودیم را دور هم جمع کردند و می خواستند تمام ما را به رگبار مسلسل ببندد که یکی از عراقیان (ترکمن) متوجه شد ما ترک هستیم با ما به زبان ترکی صحبت کرد و اجازه نداد که ما در آن مکان تیرباران شویم.تمامی اسرایی که با هم اسیر شدیم، مجروح بودیم ولی حال من و چهار نفر دیگر از همرزمانم وخیم بود که هر پنج نفر مارا سوار بر آمبولانسی که دو سرباز عراقی ما را همراهی می کرد به بیمارستان بصره اعزام شدیم.در طول مسیر یکی از سربازان انگشتر عقیقی را که در دست داشتم با ایما و اشاره از من خواست که به او بدهم من نیز انگشترم را به او دادم و او با گرفتن انگشتر چند دینار عراقی را در جیب من گذاشت؛ هرچه اصرار کردم که نیاز به پرداخت هزینه نیست، گفت که در اردوگاه به درد می خورد و به هیچ عنوان دینارهارا از من پس نگرفت.وارد بیمارستان که شدیم، قبل از بستری و پذیرش تمامی لباس های ما را گشتند، که با مشاهده دینارعراقی در جیب من بیش از 24 ساعت به دست یک سرگرد عراقی مورد آزار و اذیت قرار گرفتم؛ او باطومی که در دست داشت به زخمهای تنم ضربه می زد و می گفت تو سرباز عراقی را کشتی و پول های اورا به یغما بردی، بعد از مدتی که در آمفی تئاتری در بصره نگهداری شدیم ما را به زندان بغداد منتقل کردند.به دلیل محاسنی که بر صورت داشتم، عراقی ها فکر می کردند من نظامی نیستم و یک روحانی هستم به همین دلیل حساسیت بسیاری برروی من وجود داشت، 99 ماه در اردوگاه های مختلف عراقی از جمله الانبار، موصل چهار، رومادی 2 و رومادی یک سپری کردم.در اوایل اسارت هشت روز در سلول های انفرادی گذراندم و سپس مرا به استغفارات عراق انتقال دادند، داخل سالن بسیار کوچک 200 تا 300 نفر از اسرای جنگی نگهداری می شد؛ فضا بقدری تنگ بود که گاهی تعدادی از افراد در اثر فشردگی زیاد به یکدیگر پایشان به زمین نمی رسید؛ هوای بسیار گرم و نبود اکسیژن کافی بقدری اذیت کننده بود که می توان گفت سلول انفرادی بسیار بهتر از استغفارات بود.برخی از اردوگاه ها مثل "استغفارات عراق"، "الانبار" و "رومادی دو" قتلگاه و شکنجه گاه بودند و به خاطر اینکه از ما حرف بکشند، در داخل کانتینری که کف آن عایق بود و اطراف کانتیر برق با ولتاژ کم نصب شده بود از ما بازجویی می کردند و هر از گاهی ما را هل می دادند تا به دیواره های کانتیر برخورد کرده و به حرکاتی که در اثر برق گرفتگی در ما رخ می داد، می خندیدند.در اردوگاهها، رفتار عراقی ها با ما متفاوت بود و این موضوع بطور مستقیم به نسبت همبستگی اسرا مربوط می شد؛ در برخی اردوگاه ها تمامی کسانی که حضور داشتند رزمنده نبودند و در بین آنها افراد شروری که در شهرهای خالی از سکنه برای چپاول مانده بودند و یا افرادی که از طریق مرز در حال فرار از کشور بودند، دستگیر و در اردوگاه ها در کنار رزمندگان نگهداری می شدند.این افراد به طور آشکار اعلام می کردند که ما حرامی (دزد) هستیم و اکثر اخبار داخل اردوگاه را به عراقی ها خبررسانی می کردند، ولی در اردوگاه موصل دو، تمامی اسرا رزمنده بودند و در آنجا وحدت و آرامش حاکم بود.در اردوگاه های عراق، دو نوع روزنامه به زبان عربی و یک روزنامه به زبان انگلیسی منتشر می شد و من که در زمان ورود به نیروی هوایی کشور دوره های آموزشی زبان انگلیسی را گذرانده بودم می توانستم روزنامه انگلیسی زبان را بخوانم؛ وقتی قطعنامه 518 بین ایران و عراق به امضا رسید در روزنامه قید شده بود و ما از این طریق توانستیم در خصوص آنچه در بیرون از اردوگاه می گذرد اطلاعات جمع آوری کنیم.زمانی که در اردوگاه الانبار بودم فرمانده اردوگاه فردی بنام محمودی بود که پس از امضای قطعنامه با عاطفه رزمندگان بازی می کرد؛ وی هر از گاهی به جمع اسرا می آمد و از بین ما پنج تا 10 نفر انتخاب می کرد و می گفت شما آزاد هستید و به ایران برمی گردید ، و آنان را برای مدتی به استغفارات عراق انتقال می داد و پس از مدتی به الانبار باز میگرداند.روزی که تلویزیون عراق اعلام کرد اسرا آزاد می شوند، دیگر هیچ یک از ما باور نمی کردیم که به این زودی ها بتوانیم آزاد شویم، تا اینکه ما را به اردوگاه شماره یک که بیش از نیمی از اسرای آن به میهن اسلامی بازگشته بودند، بردند تا ما نیز با مابقی اسرا به ایران برگردیم.ولی ما هنوز مطمین نبودیم که این نیز یک شیطنت است یا واقعیت؛ صبح بیست و هفتم مرداد ماه به مرز ایران رسیدیم؛ در مرز ما را از اتوبوس ها پیاده و مدت ها نگهداشتند تا اینکه اتوبوس های ایرانی حامل اسرای عراقی به مرز آمدند و اتوبوسهای عراقی طوری به اتوبوسهای ایرانی نزدیک شدند که هیچ یک از اسرای عراقی حتی پایش به زمین نخورد از ماشین ایران به ماشین عراق منتقل شدند.پس از انتقال اسرای عراقی، اتوبوس های ایرانی بازگشتند و ما با مشاهده این صحنه بسیار ناراحت و سرخورده شدیم که این نیز نقشه عراقی ها بود تا ما را اینبار اینگونه آزار دهد.تا بعد از ظهر در همان محل نگهداری شدیم تا اینکه اتوبوس های ایرانی برای تحویل گرفتن ما از مرز آمدند؛ حدود 600 نفر به عنوان دومین گروه اعزامی اسرا به ایران اسلامی سوار بر اتوبوس ها شده و به سمت مرز مهران حرکت کردیم در این لحظه بود که دیگر باورما شد که داریم به خاک وطن اسلامی خود باز میگردیم.در حدود 200 نفر از این جمع از بچه های آذربایجان بودیم که پس از 48 ساعت انتظار در مرز مهران با هواپیمای c130 به سمت تبریز پرواز کردیم؛ انتظار چندانی از حضور مردم برای استقبال نداشتیم ولی آنچه که دیدیم در این استقبال عظیم و پرشور و هیجان به وصف نمی آید.در فرودگاه تبریز سوار بر اتوبوس شدیم تا به سمت قرارگاه سپاه عاشورا حرکت کنیم؛ به نزدیکی درهای فرودگاه که رسیدیم، خیل عظیمی از جمعیت راه را بسته بودند؛ حرکت اتوبوسها مختل شده بود زیرا مردم با چنان شورو هیجانی به استقبال مان آمده بودند که یاد و خاطره ورود رهبر کبیر انقلاب پس از سالها به ایران اسلامی را تداعی کرد.مردم برای دیدن ما سوار بر اتوبوس ها شدند؛ حتی کسانی که نمی شناختیم ما را در آغوش می کشیدند، برخی پنچره ها را شکستند تا دستمان را دست بگیرند، تمامی شهر تعطیل شده بود و طی مسیر نیم ساعته بیش از هفت ساعت طول کشید.همراهی در پایان می گوید: 99 ماه اسارت برای من سخت گذشت ولی این 99 ماه برای همسرم سخت تر از هر چیز دیگر بود او برای دو فرزندم، هم مادری کرد و هم پدری و نگذاشت آنها جای خالی مرا احساس کنند؛ او با تمام سختی ها به تنهایی کنار آمد.مصاحبه از: مینا بازگشا6120/518



27/05/1394





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن