تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 27 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):حد توکل چیست؟ حضرت فرمودند: اینکه با وجود خدا از هیچ کس نترسی
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816252281




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ماجرای تصاویری که نمی‌توانستم نبینم


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
شهدا ماجرای تصاویری که نمی‌توانستم نبینم

یادداشت/ جواد کلاته عربی؛
ماجرای تصاویری که نمی‌توانستم نبینم
هر بار که از ورودی شهر رد می‌شدم، انگار نمی‌توانستم این عکس‌ها را نبینم. و حتی بیش‌تر از این‌که من بخواهم، عکس‌ها وادارم می‌کردند که نگاه‌شان کنم.




به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، از همان چند عکسی شروع شد که روی تابلوی بزرگ شهر دیدم؛ یک پیرمرد روحانی و چهار جوانِ یکی از یکی گیراتر. تازه به این شهر آمده بودم؛ به پیشوا؛ یا به قول قدیمی‌های شهر،‌ امام‌زاده جعفر. و هر بار که از ورودی شهر رد می‌شدم، انگار نمی‌توانستم این عکس‌ها را نبینم. و حتی بیش‌تر از این‌که من بخواهم، عکس‌ها وادارم می‌کردند که نگاه‌شان کنم.     تا ماه‌ها کار من و عکس‌ها شده بود نگاه و نگاه و نگاه. بدون هیچ قضاوت و حتی سؤالی. مثل بچه‌ها از دور نگاه می‌کردم، تا می‌رسیدم، و رد می‌شدم.     زیاد نمی‌شناختم‌شان و تصاویر مبهمی از آن‌ها داشتم. فقط در حد چند اسم و چند جمله درباره‌یشان شنیده بودم، مثل بیشتر مردم شهر؛ «خانواده‌ی جنیدی چهار شهید داده‌اند... حاج‌آقا امام جمعه بوده است... حاجیه خانم هنوز زنده است...» اما این عکس‌ها، آن تصاویر مبهم را برایم رازآلودتر می‌کردند.     بعد از چهار پنج ماه، سؤالی ذهنم را به خود مشغول کرد و کم‌کم برایم جدی شد: آیا تا به حال کسی برای شهدای روی تابلوی بزرگ شهر، کتابی نوشته یا نه؟ و این سؤال بعد از یکی دو ماه برایم تبدیل شد به یک دغدغه و این جمله‌ی خودخواهانه که «خدا کند کسی چیزی ننوشته باشد!» حالا آرزویم شده بود نوشتن کتابی درباره‌ی آن‌ها. درباره‌ی چهار جوان و پیرمردی با لباس روحانی.        سؤال را با دوستی در میان گذاشتم که خیلی زود باعث رابطه‌ام با یکی از بستگان شهیدان جنیدی و در نهایت ملاقات با مادر شهدا شد. حوزه‌ی علمیه‌ی فاطمیه‌ی پیشوا، اتاقی چهل متری با چند صندلی خالیِ دورتادروش و خانم سن‌وسال‌داری که رویش را سفت گرفته بود و خیلی آرام آمد داخل و نشست روی یکی از صندلی‌ها، تصاوری هستند که هنوز برایم تازگی دارند و صادقانه، هنوز نتوانسته‌ام خوب بفهم‌شان.   جلسه خیلی کوتاه برگزار شد. من از پیشنهادم برای مصاحبه‌ با ایشان و نوشتن کتاب گفتم و ایشان قبول کردند. دعا هم کردند. خدا آرزویم را برآورده کرده بود.     وقتی اولین جلسه‌ی مصاحبه به پایان رسید، حرف‌های مردم شهر را انگار داشتم تازه می‌فهمیدم. راست می‌گفتند؛ حاجیه خانم هنوز «زنده» بود. حالا هم که بعد از سه سال نگاه می‌کنم، می‌بینم فقط سعی کرده‌ام این «زنده بودن» را در بند واژه‌ها دربیاورم.     چند وقتی که در گرما و سرما کوچه‌های پرپیچ و خم بافت سنتی شهر را تا منزل مادر شهدا می‌رفتم، یک‌آن به خودم آمدم و دیدم، من و آن عکس‌ها و آن نگاه‌ها انگار دیگر کاری با هم نداریم. من برای دلم می‌نشستم پای صحبت‌های حاج‌خانم و برای دلم می‌نوشتم و برای تک‌تک شهدا و حاج آقا و حاج خانم. فقط می‌ماند روزهایی که طمع برم می‌داشت، شخصی یا چیزی را به این جمع اضافه می‌کردم، کار گره می‌خورد و من دوباره دست به دامن آن عکس‌های روی تابلوی بزرگ شهر می‌شدم و عکس‌های روی سنگ‌های مزار امام‌زاده جعفر.     فارس  



۱۸/۰۵/۱۳۹۴ - ۱۶:۱۱




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 26]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن