واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: هدیه یک شهید به مادرشمادرم! هنوز پیراهن کهنهات را ترمیم میکنم و ترکشها را از دستمالت بیرون میکشم و با گوشه مژگان دهانه اسلحهام را که هیچگاه زنگ نخواهد زد، پاک میکنم؛ مادرم، سوره مریم و خاطرات را دوره میکنم و در راهی که به سوی تو میآید در حرکتمنام : علی منیف الاشمرلقب : قمراستشهادیونمحل شهادت : عدیسیه - منطقه اشغالی جنوب - لبنانتاریخ شهادت : یکم فروردین 1375نحوه شهادت : عملیات استشهادی باماده سی - 4البته دراون لحظه یک گزارشگر توانسته بود یک فیلم ازکشته های صهیونیست بگیرد که متأسفانه اسراییلی ها فیلم را توقیف کردند.
ردپای روشنی که از شهید «علیمنیف اشمر» روی خاک لبنان مانده است، به مرزهایی ختم میشود که خطوط آن فقط با جنازه صهیونیستها ترسیم شده است. علی از جوانان لبنانی است که با عملیات شهادت طلبانه خود، وقتی که بیش از سی کیلو مواد منفجره را به خود میبندد و به قلب سیاه صهیونیستها میزند، بار دیگر صفحهای سرخ از کتاب مبارزات مردم مسلمان لبنان طراحی میشود. آنچه در زیر میخوانید نامهای از شهید علی منیف اشمر است که برای مادرش نوشته است: قبل از آنکه طلوع فجر آخرین پردههای شب را کنار بزند، در خیالم از میان درختان خارج شدم. برگی از درخت زیتون که هنوز آلوده نشده بود، برگرفتم و شروع به ترسیم صورت زمین و آسمان، زندگی و صورت مادرم کردم. در آن حال منظرهای دیدم که یاسمنهای بزرگ، کوچکترها را در آغوش گرفته بودند. برگهایی که در بستر درختان به خواب رفته بودند و دهانشان بدون اختیار باز شده بود دیدم که مرا به هیجان آورد. این مناظر یادآور دوران کودکیام بود که هنوز هم شبحی از صورت مادرم را در آن به یاد میآورم و بقایایی از صدا و عطر و رایحه دستمال مشکیاش هنوز در ذهنم هست. خاطرات، مرا به لحظه غمبار از دست دادن مادرم برگرداند. در حالی که استخوانهایم هنوز نرم بود و دایره خوشحالی در چشمان کوچکم کامل نشده بود. از وقتی سیاه او را به تنم کردند و لباس کودکی را به من پوشاندند، در صورت بچهها و خاک به دنبال او میگردم. مادرم! در این عید چه چیزی به تو هدیه کنم؟ آیا برایت قرآن تلاوت کنم یا حروف درد را در سطرهای دوپهلوی تو هجی کنم؟ در سرزمین من محلهها و بازارهایی وجود ندارد و تجارتی نیست. در سرزمین من خرید و فروش غیر از خرید و فروش در جاهای دیگر است. فروشندگان در اینجا رویاها و کرامتهایشان را نمیفروشند و از بندگان زر و سیم نیستند. فروشندگان اینجا از نوع دیگرند...؛ از خاک ولی نه از خاک و طبیعی غیر از طبیعتهای معمول. مادرم! هنوز پیراهن کهنهات را ترمیم میکنم و ترکشها را از دستمالت بیرون میکشم و با گوشه مژگان دهانه اسلحهام را که هیچگاه زنگ نخواهد زد، پاک میکنم. چندین سال است که در بین ریگها و سنگلاخهای زمین و میان دفاتر روزها به دنبال تو میگردم، مرا همچون پرچمی یافتی که بر پناهگاههای خالی بر تپههای «اندیشه»، «الشهرة»، «علیالطاهره»، «سجد» و «بنرکلاب» برافراشته شده بود. مرا در حالی پیدا کردی که به سوی تو میآمدم. در این حال بر قطعهای از زمین گذشتم که بر خونی سرشار از خوشحالی در «رب ثلاثین» آغشته بود. مادرم! در این عید چه چیزی به تو هدیه کنم؟ آیا برایت قرآن تلاوت کنم یا حروف درد را در سطرهای دوپهلوی تو هجی کنم؟ در سرزمین من محلهها و بازارهایی وجود ندارد و تجارتی نیست. در سرزمین من خرید و فروش غیر از خرید و فروش در جاهای دیگر است. فروشندگان در اینجا رویاها و کرامتهایشان را نمیفروشند و از بندگان زر و سیم نیستند. فروشندگان اینجا از نوع دیگرند...مادرم! هنوز صدای هواپیماهایی که بمبهایشان را برآلونک ما در روستایی که نزدیک خاک فلسطین است فرو میریختند، در گوشهایم میپیچید. آنها محموله بمبهایشان را بر آلونک ما خالی کردند و تو غضب دعاهایت را بر آنها ریختی و مرا در داخل شکمت پنهان کردی تا از این مهلکه نجات یابم و به سوی تو برگردم در حالی که از گاز باروت تاجی بر سر دارم و با آب شهادت وضو ساختهام. مادرم! صفحهها را ورق میزنم و مینویسم. دفتر را باز میکنم و مینویسم، میخوانم و حروف پیروزی و فجر را هجی میکنم. سوره مریم و خاطرات را دوره میکنم و در راهی که به سوی تو میآید در حرکتم و ترکشها را از روی دستمالت جمع میکنم و لباس کهنهات را ترمیم میکنم.چکیده ای از حیات شهید اشمر :شهید اشمر در یک خانواده مذهبی لبنانی در کویت به دنیا آمد. در همان اوان کودکی با احادیث و روایات و فقه شیعه آشنا شد. با پیروزی انقلاب اسلامی شیفته جمهوری اسلامی و حضرت امام خمینی (ره) گردید. به دنبال سوء قصد به جان امیر کویت که همه شیعیان را متهم به این امر کردند, شهید اشمر به همراه خانواده پس از 25سال به وطن و جنوب بیروت بازگشتند و مدتی بعد وارد مقاومت اسلامی شد. پس از طی دورههای عقیدتی- نظامی به گروه شهادت طلبان مقاومت پیوست و سرانجام سال 1375 طی یک عملیات شهادت طلبانه در منطقه عدیسه- ربت ثلاثین به لقاء الله پیوست. روحش شاد و روانش پر درود باد.. ابوعصام اشمر پدر این مجاهد شهادت طلب بعدها که به تهران آمد در دیدار ازخانواده شهادت طلب ایرانی حسین فهمیده به پدر ایشان متذکر شدند که فرزند من شاگرد فرزند شماست و این کارا از فرزند شما آموخته است.نحوه ی شهادت علی منیف الاشمر :
مطلبی را از پدر شهید «علیمنیف اشمر» از استشهادیون لبنان، شنیدم که خیلی جالب است.موقع عملیات، یک نفر روی تپه بود و از علی اشمر فیلمبرداری میکرد که میخواهد خودش را در میان یک کاروان نظامیان اشغالگر منفجر کند.شناساییها انجام شده بود که کاروان نیروهای اسرائیل در یک ساعات خاصی از آنجا رد میشود و علی باید خودش را منفجر میکرد. فیلمبردار، با تیراندازی مزدوران اسرائیل از موقعیت خودش خارج میشود و نمیتواند فیلم بگیرد. علی اشمر در موقعیت از پیش هماهنگ شده مستقر بود که کاروان سر میرسد. با بیسیم به او اطلاع میدهند که عملیات را شروع کند، اما پاسخی نمیشنوند. هر چه بیسیم میزنند علی جواب نمیدهد. کاروان صهیونیستها که از سهراهی رد میشود، علی تازه بیسیمش را جواب میدهد. میپرسند کجا بودی؟ میگوید داشتم نماز میخواندم. نماز برای چی؟ نماز شکر میخواندم. میگویند ما این همه تلاش کردیم تا به این برنامهریزی رسیدیم. میگوید: صبر کنید، این کاروان بازخواهد گشت و من باید اینها را بکشم. میگویند ما شناسایی کردیم، مسیر این کاروان همین بوده و بازنمیگردد. علی به آنها اطمینان میدهد که کاروان بازمیگردد و من عملیات را با موفقیت تمام میکنم.رفیق فیلمبردارش که از معرکه گریخته بود، میگوید: بعد از عملیات، خواب علی را دیدم. گفت: تو نباید فیلمبرداری میکردی از من، تو نباید من را میدیدی. گفتم: چرا؟ گفت: من وقتی این طرف جاده نشسته بودم، عزرائیل با یک چهره بسیار زیبا روبهروی من نشسته بود. من این طرف جاده نشسته بودم و عزرائیل آن طرف. عزرائیل به من گفت: تو حالا باید بیایی پهلوی من. این کاروان که میرود، برمیگردد و آن موقع تو خودت را وسط کاروان منفجر خواهی کرد. کاروان وقتی بازمیگردد، علی که لباس نیروهای مزدور اسرائیل را پوشیده بود، جلو میرود و سلام نظامی میدهد. یکی از مزدوران به او شک میکند که نیروهای ما اینجا چه میکنند؟ اینجا نه دژبانی داریم، نه پایگاه. و تا میآید اقدامی بکند، علی خودش را به ماشین فرماندهی میکوبد و منفجر میکند.مادرم! هنوز صدای هواپیماهایی که بمبهایشان را برآلونک ما در روستایی که نزدیک خاک فلسطین است فرو میریختند، در گوشهایم میپیچید. آنها محموله بمبهایشان را بر آلونک ما خالی کردند و تو غضب دعاهایت را بر آنها ریختی و مرا در داخل شکمت پنهان کردی تا از این مهلکه نجات یابم و به سوی تو برگردم در حالی که از گاز باروت تاجی بر سر دارم و با آب شهادت وضو ساختهامگوشه از وصیت نامه شهید : مولای من، یا صاحب الزمان(عج)!چقدر آروز داشتم که شهادتم در مقابل دیدگان و وجود مبارک شما باشد؛ ولی طولانی بودن غیبت شما و اشتیاق من به مولا و سرورانم و اجداد پاکت، موجب شد که نتوانم بیش از این در انتظار بمانم. از خداوند میخواهم که با این شهادت، اجر شهادت در رکاب شریف شما را به من عطا فرماید. فراوری: سیفیبخش فرهنگ پایداری تبیان فیلم مرتبط : علی منیف اشمر منابع : خبرگزاری فارسپایگاه تخصصی دفاع مقدسوبلاگ مذهبی - فرهنگی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 729]