واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: هديه رهبر انقلاب به خواهر شهيد كرمانشاهي
بارها به ديدار حضرت آقا در تهران رفته بودم؛ حتي در ديداري كه با ايشان به عنوان خانواده ايثارگران كرمانشاه داشتيم، ايشان را ديديم؛ بعد از ظهر همان روز هم در رژه لشكر 81 زرهي حضور داشتيم و به عنوان خانواده شهدا حضرت آقا را از نزديك زيارت كرديم اما ديدار جمعه شب لذت و رنگ و بوي ديگري داشت.
خواهر شهيد «شهاب خالصي» گفت: خواهرم خدمت آقا عرض كرد نامهاي از دفتر شما براي ما آمده است كه ميخواهم با امضاي شما متبرك شود؛ ايشان هم محبت كرده و نامه را امضا كردند. سپس انگشتري آقا را طلب كرد كه آقا كريمانه عنايت كردند.
فرزانه خالصي در گفتوگو با «فارس» در خصوص ديدار سرزده مقام معظم رهبري با خانواده شهيد «شهاب خالصي» و شهيد «غلامرضا دستمبويه» اظهار داشت: بارها به ديدار حضرت آقا در تهران رفته بودم؛ حتي در ديداري كه با ايشان به عنوان خانواده ايثارگران كرمانشاه داشتيم، ايشان را ديديم؛ بعد از ظهر همان روز هم در رژه لشكر 81 زرهي حضور داشتيم و به عنوان خانواده شهدا حضرت آقا را از نزديك زيارت كرديم اما ديدار جمعه شب لذت و رنگ و بوي ديگري داشت.
وي با اشاره به نحوه اطلاعرساني براي حضور رهبر معظم انقلاب در منزلشان، ادامه داد: صبح 22 مهرماه تعدادي از دوستان به ما اطلاع دادند كه امروز خودمان را براي مصاحبهاي آماده كنيم؛ از جايي كه بنده سالهاست مصاحبه و سخنراني نميكنم به آنها گفتم «ما مصاحبه نميكنيم»؛ گفتند «اين يك مورد استثناست و بايد مصاحبه كنيد» گفتم «بايدي در كار نيست»، زماني كه آنها گفتند «دستور حضرت آقاست و شما بايد مصاحبه كنيد» بنده نيز گفتم «خب چون دستور ولي امر است، چشم».
خواهر شهيد خالصي افزود: به همراه مادر و خواهرم آماده مصاحبه شديم؛ حدود ساعت هشت و نيم زنگ خانه را زدند؛ يك گروه فيلمبرداري و گروه ديگري آمدند و گفتند «سريع آماده شويد» ما گفتيم «عجله نكنيد مگر مصاحبه نيست؟!» گفتند «حضرت آقا تشريف ميآورند داخل»؛ وقتي اين را گفتند سرجايمان خشكمان زد، واقعاً غافلگير شديم؛ به آنها گفتم اجازه دهيد اقوام را با خبر كنيم، گفتند «فرصتي نيست حضرت آقا دارند تشريف ميآورند».
* حضرت آقا فرمودند «يكي از شيرزنان صبور خود شما هستيد»
وي افزود: سعي كرديم از نظر روحي و ذهني بر خود مسلط شويم؛ پدرم، برادرانم و همسرم در طول هشت سال جنگ تحميلي در مناطق جنگي بودند و حالا وقتي حضرت آقا ميخواستند به منزلمان تشريف بياورند، مردي در خانه نداشتيم؛ وقتي حضرت آقا وارد خانه شدند، گفتم «به شهر دلاورمردان غيور و شيرزنان صبور خوش آمديد» ايشان گفتند «يكي از شيرزنان صبور خود شما هستيد» كه براي من خيلي جالب بود.
خالصي با بيان اينكه پس از شهادت همسرم فرزندي نداشتم و با مادر و خواهرم زندگي ميكنم، گفت: حضرت آقا با مادرم درباره شهادت «شهاب» صحبت كردند؛ از بنده نيز درباره شهادت همسرم پرسيدند و دلداري دادند؛ ايشان از خواهرم مقطع تحصيلياش را پرسيدند. خواهرم گفت «ليسانس علوم تربيتي شاخه مديريت آموزشي» و بنده هم گفتم «بنده فوق ليسانس و دبير جغرافي هستم» در ادامه درباره مهار آبهاي سطحي استان صحبت كرديم و به ايشان گفتم «انشاءالله مسئولين ما دقت نظر بيشتري داشته باشند» ايشان هم دعا كردند «اميدواريم كه مسئولان روي اين قضيه دقت كنند تا آبهاي استان به هرز نرود».
وي افزود: حضرت آقا در بحث عاطفي و معنوي به راهي كه شهدا رفتند و معنويت شهادت اشاره كردند؛ ما را دعوت به صبر كردند؛ ايشان از مادر پرسيدند «پدر خانواده كجا هستند؟» مادر گفتند «به رحمت خدا رفته» و مادر در ادامه توضيح دادند «همسرم، 3 پسر و دامادم در طول جنگ تحميلي در جبههها بودند؛ بنده هم در گيلانغرب با درست كردن غذا و شستن رخت و لباس رزمندگان، مسئول خدمت به آنها بودم» كه حضرت آقا با لحن بسيار زيبايي مادر را تحسين كرده و طلب اجر و مغفرت براي وي كردند؛ مادرم از حضرت آقا خواستند تا ايشان براي برادر كوچكترم هم كه به رحمت خدا رفته طلب مغفرت كنند و ايشان هم آرزوي مغفرت براي برادرم كردند.
* لحظات ديدار بسيار شيرين بود
خواهر شهيد «شهاب خالصي» افزود: لحظات ديدار با حضرت آقا شيرينترين لحظات بود؛ به قدري در كنار ايشان احساس امنيت و آرامش ميكرديم كه اصلاً متوجه نبوديم در اطراف ما چه ميگذرد؛ خواهرم نيز به ايشان گفت نامهاي از دفتر شما براي ما آمده است و ميخواهم اين نامه با امضاي شما متبرك شود؛ ايشان نامه را امضا كردند. خواهرم شهناز سپس از ايشان خواستند تا انگشتري به وي بدهند؛ حضرت آقا هم كريمانه انگشتر خود را از انگشت مباركشان درآورند و به خواهرم دادند.
* تفأل رهبر معظم انقلاب در منزل يك شهيد
خواهر شهيد «شهاب خالصي» بيان كرد: از حضرت آقا خواستيم تفألي به ديوان حافظ بزنند، ايشان اين كار را انجام دادند و قرار شد بعد از رفتن ايشان آن صفحه را بخوانيم؛ ما هم پس از اينكه ايشان رفتند اين شعر را خوانديم و بسيار گريستيم.
* بسيار دلتنگ حضرت آقا هستيم
خواهر شهيد «شهاب خالصي» خاطرنشان كرد: پس از ديدار با حضرت آقا و پخش آن از تلويزيون، دانشآموزانم در كلاس درس خيلي مشتاق بودند كه بيشتر بدانند در آن شب چه گذشت. بنده هم بحث ولايت فقيه را روز گذشته در كلاس درس مطرح كردم كه كلاس درس بسيار شيريني بود؛ هنوز هم در حالت شك و بهت زدهايم و از ديشب تا حالا بسيار دلتنگ حضرت آقا هستيم؛ خواهر و مادرم به قدري بيقرارند كه نميتوانند در خانه بنشينند.
* خواب زيارت امام حسين (ع)، شهاب را به جبهه كشاند
همسر شهيد «غلامرضا دستمبويه» بيان كرد: همسرم در عمليات «والفجر9» در سليمانيه عراق به سال 1364 به شهادت رسيد؛ 10 ماه بعد از آن هم برادرم «شهاب خالصي» در عمليات «كربلاي 5» به شهادت رسيد.
وي ادامه داد: تاريخ تولد من و شهاب در روز اول شهريور ماه است و بنده متولد سال 41 هستم و شهاب متولد سال 46 است و بنابراين بنده علاقه خاصي به شهاب داشتم؛ شهاب در نوجواني به همراه برادر بزرگترم «علي» در تظاهرات شركت ميكرد؛ وي در درگيريهاي پاوه به دليل سن كم و عدم توان درگيري مسلحانه در جمعآوري مجروحان و ملحفههاي آنها كمك ميكرد.
خواهر شهيد «شهاب خالصي» بيان كرد: شهاب با آغاز جنگ تحميلي در حالي كه 14 ساله بود، در خواب ديد كه به زيارت امام حسين (ع) رفته است؛ اين خواب را براي مادرم تعريف كرد و مادرم هم گفت «خب به كربلا ميروي» اما شهاب اينگونه تعبير كرد كه بايد به جبهه برود؛ براي اعزام به جبهه اقدام كرد، سن او كم بود و نميپذيرفتند اما پس از اصرار و پيگيري در مصاحبه با بسيج پذيرفته شد كه بسيار خوشحال به منزلمان آمد و گفت «مرا قبول كردند».
* شهاب در جبهه به دليل تركشهاي زياد «مرد آهني» نام گرفت
وي افزود: شهاب در ابتدا تك تيرانداز بود و براي نخستين بار در جبهه قصرشيرين مجروح شد و تا 19 سالگي كه به شهادت رسيد، 13 بار به شدت مجروح شد؛ وي پس از آشنايي با شهيد «وحيد رضايي» دوره آموزش تخريب را گذراند و از نيروهاي گردان تخريبچي تيپ بنياكرم (ص) شد؛ او در حين خنثيسازي مين در عمليات «والفجر 5» به شدت از ناحيه فك و گردن آسيب ديد؛ تمام بدن او تركش بود و به همين دليل دوستانش به او لقب «مرد آهني» داده بودند.
خالصي اظهار داشت: برادرم خيلي عاقل و باهوش بود؛ او در «عملياتهاي والفجر»، عمليات «ميمك» و «كربلاي يك تا 5» حضور يافت؛ به حضرت زهرا (س) بسيار علاقهمند و پس از شهادتش در شب شهادت دختر پيامبر اسلام (ص) و در عمليات «كربلاي 5» با عنوان معاون گردان تخريب لشكر 10 سيدالشهدا (ع)، پيكرش به مدت 3 ماه در شلمچه مفقود شد.
وي گفت: در روز تولد حضرت علياكبر (ع) دوستان شهاب براي او اعلاميهاي با عنوان «عارف شب زندهدار، شهيد بيمزار» چاپ كردند تا مراسم بزرگداشت برگزار شود اما مادرم راضي نميشد و ميگفت «شايد پسرم زنده باشد» تا اينكه علماي شهر به منزل آمدند و با مادر صحبت كردند تا مادر راضي شود.
خواهر شهيد «شهاب خالصي» افزود: سه ساعت قبل از برگزاري مراسم، پيكر شهاب را به خانه آوردند و چون روز تولد حضرت علي اكبر (ع) بود، مادرم گفت بايد قرباني كنيم و با شيريني از مردم پذيرايي كرديم.
يکشنبه|ا|24|ا|مهر|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 209]