واضح آرشیو وب فارسی:فارس: همسر شهید رمضانعلی کاملی:
خودم و 5 فرزندم هر زمان آماده جنگ هستیم / رمضان برایم نوشت: «من باید با تو ازدواج کنم!»
هر زمان آماده جنگ هستیم و حاضرم خودم و پنج فرزندم برای دفاع از ایران عزیز به میدان نبرد برویم، همسرم که پدر بچههایم بود، رفت و این راه را انتخاب کرد، پس ما هم باید راه شهید که همان راه حق است را ادامه دهیم.
به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، میگویند پشت هر مرد موفق زنی موفق بوده است، بهنظر این جمله درست است، چون همه مردانی که نقش مهمی در تاریخ داشتهاند و بهنوعی سرنوشت ملتشان را رقم زدهاند و موجب سربلندی و افتخار دیگران بودند، پشتشان یک زنی بود که اگر حمایتهایش نبود، او هم هرگز قدم از قدم برنمیداشت، به قول امام (ره): «از دامن زن مرد به معراج میرود.» در این گفتوگو ساده که مشحون از بیپیرایگی و بهدور از کلمات رنگآمیزیشده است، دقت بفرمایید. فارس: لطفاً خودتان را معرفی کنید. نجیبه آرامش، همسر شهید رمضانعلی کاملی هستم، بهمدت 10 سال با شهید زندگی مشترک داشتم و پنج یادگار برایم مانده که به شکر خدا و سفارشهای همسر شهیدم توانستم آنها را خوب تربیت کنم. فارس: چند سالتان بود که ازدواج کردید؟ آن زمان دخترها و پسرها وقتی ازدواج میکردند سن و سال کمیداشتند، من هم مستثنی نبودم! رمضانعلی 16 سال و من 14 سالم بود که به عقد هم درآمدیم، البته ناگفته نماند هیچ اجباری برای زود ازدواج کردنم نبود، چون من و همسرم خودمان برای ازدواجمان تصمیم گرفتیم. فارس: میشود بفرمایید، چطوری خودتان؟ نحوه آشنایی ما اینگونه بود که ما در روستای همسرم، آشنایی داشتیم که نامش میرسلیم ثانوی بود که چندسالی است از دنیا رفته، خانه ما سهراه فرحآباد سابق، سهراه مدرس یا مهدیآباد بود، من هر از گاهی به همراه پدر و مادرم به این روستا منزل میرسلیم به میهمانی میرفتیم، در همین رفتوآمدها بود که رمضانعلی یکدل نه صددل خواهانم میشود، ماجرا از این قرار بود که یک روز رمضانعلی به بهانهای به منزل میرسلیم آمد و به من گفت: «تو دوست داری اگر من ازدواج کردم، به جشن عروسیام بیایی؟» من هم در جوابش گفتم: «اگر پدر و مادرم به من اجازه بدهند میآیم»، فردای آن شب ما به ساری برگشتیم، او برای من یک نامه نوشت و داد به دست پدر و مادرم، پدرم چون سواد خواندن و نوشتن نداشت نامه را داد به میرسلیم برایش بخواند، که در آن نامه بعد از کلی تعریف و تجمید از من و خانوادهام، آخر نوشتهاش را طوری به پایان رساند که هیچوقت از حافظهام پاک نمیشود، نوشته بود: «تقدیم به نجیبه آرامش، من باید با تو ازدواج کنم!» (با بغض) فارس: از این که شما بزرگشده شهر بودید و بعد از ازدواج مجبور بودید به روستای دورافتادهای بروید، ناراحت نبودید؟ نه، چون ازدواجم به انتخاب خودم بود، البته اینطور نبود که راضی راضی بوده باشم، خُب زندگی در روستایی که دارای هیچ امکاناتی نیست، خیلی سخت و طاقت فرساست، وقتی که با شهید کاملی ازدواج میکردم، شرایط بد زندگی را میگذراندیم، حتی ناچار بودم من هم دوشادوش همسرم بر سر زمینهای کشاورزی مردم کار کنم، چون میدانستم که همیشه همینطور نخواهد ماند، یعنی پس هر تلخی، شیرینی است، پس تحمل سختیها برایم قابل هضم بود.
فارس: از رفتن همسرتان به جبهه بگویید. راستش را بخواهید اصلاً با رفتن رمضانعلی موافق نبودم، به او میگفتم تو برای چی میخواهی بروی؟ من اینجا غریب هستم، با 4 تا بچه و یک بچهای که در راه دارم میخواهی مرا تنها بگذاری، بروی؟ یا حتی به او پیشنهاد داده بودم که دو هزار متر از زمینی که با کار کردن خریده بودیم را میفروشیم و به جبهه کمک میکنیم، اما او در جواب همه مخالفتهایم میگفت: «من بهخاطر دین اسلام و مملکتم میروم.» و در آخر تنها حرفی که توانست مرا قانع کند، این بود که: «من باید بروم سر صدام را جدا کنم!» من هم به او گفتم: «برو دست خدا به همراهت، تو را سپردم به خدا» خدا میداند او وقتی داشت میرفت من همان موقع احساس کردم که او با این روحیهای که دارد، حتماً شهید میشود. فارس: چه سفارشی در نبودش به شما کرد. هر وقت که قرار بود برود، چند روز قبل با من صحبت میکرد و میگفت اگر من شهید شدم، مبادا حرفی در مورد امام خمینی (ره) و یا دیگر همرزمانم بزنی! چرا که دشمن شاد میشود و از این موقعیت سوءاستفاده میکند و سفارش دیگری که بیشتر از همه روی آن تاکید داشت، تربیت بچهها بود، میگفت جان تو و جان بچههایم! از بچهها خوب مراقبت کن، مواظبشان باش. فارس: به سفارش شهید عمل کردید؟ بله، تا آنجا که از دستم برمیآمد، نگذاشتم بچههایم هیچ کمبودی را احساس کنند، به شکر خدا همه فرزندانم سر و سامان گرفتند و از این بابت خدا را شاکرم. فارس: از بین فرزندان کدامشان از نظر اخلاقی شبیه به همسرتان هستند؟ خدا به من دو پسر و سه دختر داد، همهشان بسیار مهربان و دلسوزند، اما بیشتر از همه پسر بزرگترم ابراهیم، صبوری و حجب و حیای پدرش را و غفور هم معاشرت داشتن، مردمیبودن را از پدرش به ارث برده است.
فارس: هیچوقت شده بود که از نبود همسرتان گلهمند شده باشید؟ به جرأت میگویم نه، چون همانطور که خود او به من گفته بود که بهخاطر رهبر، دین اسلام و حفظ مملکت میروم، پس من هم بهخاطر او از هیچ کم و کاستی که داشتم، ناراحت نشدم و نیستم، یادم میآید زمانی که همسرم شهید شد، ما فقط یک اتاق داشتیم که با یک موکت کف آن پوشیده شده بود، وقتی مسئولان بنیاد شهید آمدند زندگی ما را از نزدیک دیدند، خیلی ناراحت شدند، اما من به آنها گفتم من به سفارش شوهرم عمل کردم، او همیشه ما را سفارش به سادهزیستی و پرهیز از تجملات میکرد. فارس: حرف آخر اینکه، اگر دوباره جنگ شود، چه عکسالعملی نشان میدهید؟ مطمئناً باشید هر زمان آماده جنگ هستیم و حاضرم خودم و 5 فرزندم برای دفاع از ایران عزیز به میدان نبرد برویم، همسرم که پدر بچههایم بود، رفت و این راه را انتخاب کرد، پس ما هم باید راه شهید که همان راه حق است را ادامه دهیم، اگر ما نرویم پس چه کسی باید برود. انتهای پیام/86029/ب۴۰
94/04/12 - 00:05
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 70]