واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
عشق به زن قاچاقچی مرا قاتل کرد 32 سال دارد و برای اینکه فرار نکند او را با دستبند و پابند به دادسرا آوردهاند. وقتی با او هم صحبت میشوم خود را بهروز معروف به بهروز عشقی معرفی میکند و جرمش را قتل پسر جوانی بهخاطر یک زن 30 ساله عنوان میکند.
خودت را معرفی کن؟ بهروز 32 ساله هستم وتا دیپلم بیشتر درس نخواندم. بچه سرآسیاب دولاب در انتهای خیابان پیروزی هستم و چند وقتی مسافرکشی کردم و بعد هم بیکار شدم. چرا بیکار شدی؟ اوایل با دوستانم تفریحی مواد مصرف می کردم تا این که بعد از گذشت زمان وقتی به خودم آمدم دیدم در باتلاق اعتیاد افتادم و در حال مصرف مواد هستم. در این سه سالی که معتاد شدم انواع مواد مخدر را مصرف کردم. علف، حشیش، تریاک، شیشه و هروئین و به همین خاطر مزه تمام موادها را چشیدم و زندگی ام را نابود کردم. برای تهیه مواد به خانه زنی به نام نسرین می رفتم. 30 سال داشت و از همسرش جدا شده بود. نسرین فروشنده شیشه بود و برخی از معتادان نیز در خانه او مواد مصرف می کردند و با این کار او از آنها پول بیشتری می گرفت. من هم در این دام افتادم و کم کم رفت و آمدم به خانه این زن زیاد شد. هفته ای دو سه بار می رفتم و مواد مصرف می کردم اما ناگهان اتفاقی رخ داد که مسیر زندگی ام تغییر کرد. چه اتفاقی رخ داد؟ من عاشق نسرین شدم. او معتاد نبود و فقط مواد می فروخت. من عاشق او شده بودم و کنترلی روی میزان عشقم به نسرین نداشتم. موضوع را با پدر او هم درمیان گذاشتم. برای این که به زن جوان برسم تصمیم گرفتم مواد را ترک کنم. به همین خاطر هفت ماه است که لب به هیچ مخدری نزدم. بعد چه شد؟ وقتی مواد را ترک کردم رابطه ام با نسرین خوب شد و زیاد به خانه او رفت و آمد داشتم. به همین خاطر بچه محل ها اسمم را بهروز عشقی گذاشتند. چند ماهی با نسرین رابطه داشتم تا این که متوجه شدم او بر خلاف قول هایش بازهم مواد می فروشد و افراد غریبه به خانه اش رفت و آمد دارند. ابتدا سعی کردم با او حرف بزنم اما فایده نداشت و او کار خودش را انجام می داد تا این که آن روز لعنتی فرا رسید. روز حادثه از خانه زن جوان بیرون آمدم که چند مرد قوی هیکل سد راهم شدند و ادعا کردند بچه محل نسرین هستند و به رفت و آمد من به خانه او اعتراض کردند. آنها با گاز اشک آور، قمه و تبر به من حمله کردند و مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند و فرار کردند. وقتی موضوع را به نسرین گفتم فهمیدم آنها از مشتریان مواد مخدر او هستند. از روز قتل بگو؟ من عاشق واقعی بودم و به همین دلیل تصمیم به انتقام از آنها گرفتم. به همین خاطر سه روز بعد پسر جوان را در حوالی خانه نسرین دیدم و با او درگیر شدم. ابتدا می خواست با مشت و لگد و شمشیر مرا بزند اما یک لحظه با چاقویی که همراهم بود ضربه ای به گردنش زدم و او غرق در خون روی زمین افتاد. بعد هم از ترس سوار موتور شدم و فرار کردم. چند روز بعد شنیدم رضا جانش را از دست داده به همین خاطر عذاب وجدان گرفتم و خودم را معرفی کردم. از این که مرتکب قتل شدی پشیمان نیستی؟ اگر می دانستم عاقبت عشق به نسرین این می شود هیچ وقت سمت او نمی رفتم. من عشق اشتباهی را انتخاب کردم و زندگی ام نابود شد. دیگر آینده ای ندارم و باید تمام عمر پشت میله های زندان انتظار لحظه اعدام را بکشم. باور کنید نمی خواستم پسر جوان را بکشم و حال پشیمانم که این اتفاق افتاده است. یک لحظه کنترلم را از دست دادم و برای این که خودم را بزرگ نشان دهم آینده ام را خراب کردم. جالب اینجاست که پس از دستگیری من نسرین زیر همه قول و قرار ها زد و مدعی شد من را نمی شناسد. اما وقتی متوجه دلایل پلیسی شد، ادعا کرد فقط مشتری او بودم و چند بارهم مزاحمش شده ام. فکر می کردم حالا که به خاطر او مرتکب قتل شده ام از من حمایت می کند و کنارم خواهد بود. مجید غمخوار / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
 
جمعه 5 تیر 1394 ساعت 13:33
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 58]