تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه كسى مستحق دوستى خداوند و خوشبختى باشد، مرگ در برابر چشمان او مى‏آيد و آرز...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833205228




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

منادیان عزت و استقلال ایران اسلامی


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:


منادیان عزت و استقلال ایران اسلامی وبلاگ > اسلامی، محمد مهدی - پنجاه سال از شهادت مردانی می‌گذرد که عروجشان نقطه عطفی در مبارزات شد. 4 نور خدایی که به تعبیر امام خامنه‌ای در ظلمات راه را به خیلی‌ها نشان دادند و در روزگاری که خفقان پس از کشتار خونین 15 خرداد، رژیم شاه را امیدوار کرده بود که با تبعید امام خمینی(ره) به نقطه‌ای دور از رسانه‌ها در ترکیه؛ پایه‌های حکومت خود را محکم کرده است؛ صدای گلوله بخارایی سکوتی را شکست که امام آن را گناه کبیره دانسته بود.

استقبال شهیدان امانی، بخاریی، صفارهرندی و نیک نژاد از شهادت، از آن روز بود که امام علیه کاپیتولاسیون آمریکا فریاد برآورد، قانونی که عزت و استقلال ایران اسلامی را هدف قرار داده بود و حسنعلی منصور غره به جو پلیسی ایجاد شده به‌راحتی به مرجع انقلابیون توهین کرد. شرايطي کاملا متفاوت از دوران مرحوم نواب كه هنوز ريشه‌هاي حكومت محمدرضا پهلوي قدرت نگرفته بود و خفقان موج نااميدي نپراكنده بود. محمد مهدي عبدخدايي چنين آن را ترسيم مي‌كند «در سال 43 كه من از زندان آزاد شدم، هنوز منصور را نزده بودند و مرحوم عراقي آمد ديدن من. درست مثل اينكه همين الان دارد با من حرف مي‌زند، گفت: «مهدي جان! غريبانه زندان رفتي، ‌ولي حالا كه بيرون آمدي، غريب نيستي. همه چيز عوض شده. حاج آقا روح‌الله آمده، بيا.» گفتم: «آقا مهدي دير آمدي. من مي‌خواهم بروم ركوع و سجود كنم. اگر دو تا شلاق بخورم، همه‌تان را لو مي‌دهم. خيالت را راحت كنم. من ديگر طاقت كتك ندارم.» ... گفت: «جريان خيلي مهم است. داريم كارهاي مهمي مي‌كنيم.» مي‌خواست بگويد چه كارهایي كه من گفتم: «نيستم. طاقت كتك ندارم.» آقاي عراقي رفت و ما در سال 43 ديديم كه حسنعلي منصور را زدند و آن وقايع پيش آمد.» حرکت بیدارساز این شهدا البته تفاوت‌های دیگری نیز با مبارزات شهید نواب صفوی داشت؛ اصلی‌ترین تفاوت پایبندی به خط مرجعیت است. آنها خود را انصار مرجعیت می‌خواستند و از این رو براي ايجاد حركت مسلحانه كسب تكليف كردند و از امام چنين نقل شده است كه جواب فرموده‌اند «خوبست، به شرط آنكه از جايي اسلحه نگيريد كه وابسته بشويد، بلكه بخريد و يا خودتان بسازيد.» شايد بعد از همين مجوز بود كه برخي تسليحات سبك همچون سه‌راهي و... توسط شهيد عراقي و يارانش ساخته شد و در ماجراي 15 خرداد به صورت ايذايي به كار رفت. اما اعدام انقلابي نياز به فتوا داشت. «اگر قرار بود خون افرادي ريخته شود، بايد مرجعي اذن مي‌داد كه در روز قيامت، براي اين كار، حجتي نزد خدا داشته باشيم.» در يكي از دفعات در اين خصوص از طريق يكي از نمايندگان ايشان در شوراي روحانيت مؤتلفه كسب نظر كردند. نماينده امام در بيان خاطراتش مي‌گويد، امام فرمودند: «نه، حالا اين كارها زود است. اگر ما اين كارها را شروع كنيم به ما مي‌گويند كه اينها منطق نداشتند و دست به ترور زدند.» وقتي امام فرياد برآورد كه «من اعلام خطر می‌کنم والله گناهکار است کسی که داد نزند، والله مرتکب کبیره است کسی که فریاد نزند»، حاج صادق اماني برآشفته می‌شود، گمان مي‌برد كه وقت مورد اشاره امام رسيده است. استاد عسکراولادي در اين خصوص مي‌گويد: «رئيس آن بيدادگاه از شهيد صادق اماني پرسيد كه به قيافه تو كه زاهد و مرتاض است، نمي‌آيد چنين كاري بكني. چه شد كه به چنين كاري دست زدي؟ وي در پاسخ گفت من مقلد هستم و مرجع تقليد من فرموده كه مسلمان نيست هركس كه فرياد نزند و ايمان ندارد هركس كه از مرگ بترسد. ما براي همين منظور بهترين راه را فرياد از طريق لوله سلاح انتخاب كرديم تا صداي آن به گوش سنگين همه مسلمانان عالم برسد.» اين برداشت تا به مرحله بررسي افتاد، مصادف شد با تبعيد امام خميني به بورساي تركيه و قطع هرگونه دسترسي به ايشان. اينك خاطرات حاج ابوالفضل توكلي بينا و شهيد بهشتي را بار ديگر بخوانيد. آنگونه كه توكلي بينا نقل مي‌كند «در شبی که امام را به تبعید بردند از 6 صبح تا 12 شب بحث کرديم تا سرانجام يک جمع‌بندي كلي كرديم که بايد شاخه نظامي تشکيل شود. شاخه‌اي که کاملا جدا از شاخه سياسي باشد تا تشكيلات لطمه نخورد. در جلسه 18 ساعته در نظام آباد، تصمیم‌گیری در مورد سه نفری که به عنوان مفسد فی‌الارض شناخته شد با نظر اکثریت 12 نفر انجام شد و شهید صادق امانی در مفسدبودن آن سه نفر از همه تاکید بیشتری داشت. قرار شد که تایيد حکم اعدام سران رژيم را از مراجع نيز بگيريم كه فردا نگويند عده‌اي نشستند حكم قتل كسي را صادر كردند. براي اين کار هم برنامه‌ريزي خوبي شد و کلا دو شاخه جدا از هم فعاليت کردند و موفق شدند که حکم را درباره حسنعلي منصور اجرا کنند.» دكتر اسدالله بادامچيان از موضوع ديگري نيز كه در اين تصميم موثر بود، مي‌گويد «شهيد محمد صادق اسلامي، شهيد اماني، بنده و چند نفر ديگر حضور داشتند. آن روز خيلي متاثر بودم، پدر يكي از دوستان فوت كرده بود كه خيلي صميمي بوديم و قصد داشتم به سوي ابن‌بابويه براي تشييع او بروم. شهيد اسلامي كه آمد، وقتي شهيد اماني از او پرسيد چه خبر، گفت خدمت آقاي مطهري بودم، ايشان فرمودند لازم است چند نفر از اين طاغوتي‌ها به زمين بيفتند تا روحيه مردم بازسازي شود. حاج صادق اماني يك نفس بلندي كشيدند و گفتند الحمدلله كه حكم را دادند. اما چون مي‌دانستند ممكن است در اين مسئله ترديدها و تشكيك‌هايي پديد آيد و براي استحكام اين جهاد مسلحانه از آيت‌الله ميلاني مجوز گرفتند.» استاد شهيد آيت‌الله مطهري يكي از نمايندگان امام در شوراي روحانيت كه در چنين شرايطي كه دسترسي به امام نبود، با اجازه ايشان نظر اعضاي اين شورا براي مؤتلفه اسلامي حكم نظر امام را داشت. استاد شهيد آيت‌الله بهشتي در خصوص شوراي فقاهتي مؤتلفه اسلامي مي‌گويد: «با شروع نهضت اسلامي، ما به رهبري امام خميني، نيروهاي مومن و مسلماني كه در خط اصيل اسلام و معتقد به مرجعيت بودند، از دل هيئت‌هاي مذهبي و دستجات سينه‌زني و سوگواري و هيئت‌هايي كه جلسات هفتگي مذهبي داشتند، به سوي مبارزه فعال جلب ‌شدند. اين هيئت‌ها با هم رابطه برقرار كردند و يك شبكه فعاليت مبارزاتي اسلامي و نيرومند را عليه رژيم شاه به‌وجود آوردند. اينها درصدد متشكل‌شدن بودند و شورایي مركزي را‌ به ‌وجود آوردند كه مركب از 12 نفر و نام هيئت‌هاي مؤتلفه بود. هيئت‌هاي مؤتلفه عملا مانند يك سازمان نيرومند و حزب قوي اسلامي كار مي‌كرد و شوراي مركزي، رهبري اين سازمان نيرومند را برعهده داشت و دقيقا رهبري آن شورايي بود. از آنجا كه اين شورا معتقد به رهبري فقيه واجد شرايط بود و اين ولايت و رهبري را در امام خميني يافته بود، چهار تن را به ايشان پيشنهاد كرد تا مسئول بخش فقاهتي شوراي مركزي باشند. اين افراد عبارت بودند از بنده، مرحوم مطهري، آقاي انواري و آقاي مولايي و به اين ترتيب، يك نوع هم رزمي تشكيلاتي ميان ما و اين برادران به وجود آمد.‌» اما مرحوم حاج تقي خاموشي به همراه عباس مدرسي‌فر به محضر آيت‌الله ميلاني، مرجع تقليد انقلابي و حاضر در ايران شتافتند و از او مجوز شرعي لازم را كسب نمودند.  دیدار مرحوم خاموشی و عباس مدرسی در حدود اواخر آذر 43 بوده است. گويا به‌جز اين گروه، دو گروه ديگر نيز چنين استفتائي از آيت‌الله ميلاني انجام داده بودند. يكي جلال‌الدين فارسي است كه در كتاب زواياي تاريك خود بدان اشاره نموده و ديگري حاج علي حيدري است كه در مصاحبه با روزنامه كيهان در چهلم شهيد عراقي مي‌گويد‌: «يادم است يك شب گروه من و يكي ديگر را مامور كرد تا نزد آيت‌الله ميلاني در مشهد رفته و حكم ترور منصور، نخست‌وزير را بگيريم تا براي به‌درك واصل‌كردن اين طاغوتي‌ها مجوزي داشته باشيم. چون مشغله آيت‌الله ميلاني زياد بود و دور و بر ايشان كساني بودند كه نمي‌بايست از متن حكم تاييديه خبردار شوند. ما با تهيه زنبيلي به نام خريد از بقالي، نامه‌اي را كه ايشان مي‌بايست تاييد مي‌كرد در زنبيل مخفي كرده و به ايشان رسانديم و با ايشان در ساعت 5 بعداز ظهر قرار گذاشتيم. در ساعت مقرر،‌ مرحوم ميلاني ضمن رساندن سلام به ديگر برادران هيئت مؤتلفه، نامه مزبور را صحه نهاد كه بعد از چند روز منصور توسط برادران گروه ترور شد...» با توجه به آنكه عمليات در اول بهمن انجام شده است، به نظر مي‌رسد اين سفر براي كسب تاييد مجدد پس از فتواي نخست ايشان است و گویا با موافقت شهید عراقی به نزد آیت‌الله میلانی رفته بود. حجت‌الاسلام شيخ اصغر مرواريد نيز در اين خصوص مي‌گويد «من يك شب در منزل شهید صادق اماني بودم. يادم هست مرحوم شفيق و توكلي بينا و شهید مهدي عراقي بودند. از آن شب‌هایي است كه هرگز فراموش نمي‌كنم. زيارت عاشورایي خوانده شد كه هنگامه‌اي بود. همان شب درباره ازبين‌بردن منصور تصميم گرفتند. گمانم قبل از آن بود كه همراه مهدي عراقي و شفيق رفتيم كه آقاي ميلاني را ببينيم كه اجازه ترور منصور را بگيرند. به‌هرحال در آن شب عاشورایي كه اين تصميم را گرفتند، بودم، ولي بعد باز مرا گرفتند و در جریان بقیه برنامه آنها نبودم.» شايد در اين ميان پاسخ به يك شبهه ضروري باشد، برخي مي‌پرسند اگر به واقع آيت‌الله ميلاني حكم به اعدام نخست وزير داده بود، چرا ساواك از كنار آن با سكوت گذشته است؟ بادامچيان كه خود به منزل آيت‌الله ميلاني رفت و آمد داشته است، چنين نقل مي‌كند «شاه سه افسر حقوقی خود را که عضو بیدادگاه نظامی وی بودند سراغ آیت‌الله میلانی فرستاد. از ایشان پرسیدند که آیا او این فتوی را داده است. ایشان فرمودند بله از نظر شرعی، شاه مهدورالدم است. آنها گفتند اگر شما این را بگویید ما باید شما را دستگیر و محکوم کنیم. ایشان فرمودند من مفتی هستم. هرکس از من فتوا بخواهد باید فتوا را برای او بگویم. شما هم بپرسید می‌گویم فتوای من این است. دستگیر هم بکنید مسئله‌ای نیست چون مردم متوجه می‌شوند که علت دستگیری من صدور فتوای مهدورالدم بودن شاه است، می‌روند و این حکم خدا را اجرا می‌کنند. پس از گزارش افسران، شاه گفته بود با وي کاری نداشته باشید؛ زیرا هنوز که اعلام عمومی نشده می‌خواهند مرا بکشند و دستگیری موجب می‌شود همه بدانند. لذا آیت الله میلانی را نگرفتند.» با اين وصف تصميم به اجراي حكم الهي درباره حسنعلي منصور كه افساد في الارض وي و حكم اعدام او توسط نمايندگان امام و يك مرجع تقليد تاييد شده بود، از نظر شاخه مسلحانه نهايي گرديد. حاج ابوالفضل توكلي بينا درباره چگونه عملياتي‌شدن حكم مي‌گويد: «بنده و شهید مهدی عراقی و شهید صادق امانی هیئت سه نفره‌ای بودیم که پس از همه مراحلی که برای عضوگیری انجام می‌شد، برای تأیید نهایی به آن ارائه می‌گشت. در يكي از اين جلسات كه چند روزي بیشتر به اجراي حكم اعدام حسنعلي منصور نمانده بود، بحثی بين عراقي و صادق اماني درباره اجرای حکم توسط بخارایی مطرح گردید، شهید صادق امانی به مهدی عراقی می‌گفت که باید بمانی من رابط مستقیم با اجرای حکم می‌شوم و شما برای تصمیم و سامان‌دادن تشکیلات باید بمانی. مرحوم شهید عراقی اظهار می‌کرد شما باید بمانی و جوان‌ها را تربیت کنی. این صحبت‌ها بین این دو نفر رد و بدل شد نهایتا شهید صادق امانی موفق شد که رابط مستقیم با حكم اعدام انقلابی حسنعلی منصور قرار بگیرد و نهایتا امانی پیروز شد.» درباره روز اجراي عمليات، در طول سال‌هاي گذشته ابعاد گوناگوني گفته شده است؛ اما شايد مناسب باشد نگاهي نيز به روزهاي پس از عمليات بيندازيم. توكلي بينا در خصوص چگونگي دستگيري‌ها مي‌گويد: «گاهي حوادث قابل پيش‌بيني نيست، مثلا علي‌رغم اين که محمد بخارایی در بازجويي‌ها خيلي مقاومت کرد، در لحظاتي که از لورفتن تشکيلات حامي او نااميد شده بودند و قصد داشتند وسايلش را تحويل بگیرد و او را به بازداشتگاه ببرند، متوجه کارت تحصيلي او ‌شدند که محمد براي پوشش در جيب خود گذاشته بود و از آنجا دنبال کردند و به آدرس خانه او رسيدند و به همين روال بقيه بچه‌ها را دستگير کردند. با لطمه‌اي كه پس از اين ماجرا به شوراي مركزي خورد به جز يكي كه فرار كرد، اغلب دستگير شدند.» پس از يافتن آدرس خانه شهيد بخارايي به شهيد نيك‌نژاد و هرندي نيز دست مي‌يابند و تعدادي در اين زمينه دستگير شدند رژيم متوجه تشكيلاتي قوي در برابر خود مي‌شود و به‌دنبال مسئولين گروه مي‌گردد. شاه دستور دستگيري شهيد اماني و شهيد اندرزگو را صادر مي‌كند بالاخره براي جلوگيري از دستگيري وسيع ياران امام محل اختفاي شهيد اماني معرفي مي‌شود و رژيم به يكي از دو نفر مورد نظر مي‌رسد. حاج مصطفي حائري‌زاده در اين خصوص مي‌گويد «يكي از خاطراتمان اين بود كه موقعي كه منصور را ترور كردند، ‌شب آن حاج صادق اماني فرار كرد و به منزل لاجوردي كه برادر خانمش بود. پس فردا شبش آقاي لاجوردي مي‌گويد من خودم پرونده دارم و اينها مي‌آيند سراغ اقوام و تو را پيدا مي‌كنند. آقاي عسکراولادي مي‌گويند ما مضطر شده بوديم كه اين را كجا ببريم. آقا مهدي عراقي گفته بود او را مي‌برم خانه حائري. پرسيده بود حائري كيست؟ آقا مهدي گفته بود شما حائري را نشناخته‌ايد، 4 تا بچه كوچك دارد و من او را مي‌شناسم. آخر شب بود كه حاج صادق را آوردند منزل ما. 8 شب منزل ما بود. هنوز كسي را نگرفته بودند. ما هم شب‌ها براي اينكه رد گم كنيم، افطار كه مي‌كرديم، مي‌رفتيم كانون و دوازده يك شب برمي‌گشتيم خانه و در اين فرصت‌ نبودن ما حاج صادق بنده خدا هم كتاب مي‌خواند. مدتی که حاج آقا صادق اماني منزل ما بود، من از ايشان استفاده‌ها كردم. بعد از مدتی یک شب بعد از افطار، ساعت 10 شب آمدند و او را از منزل ما بردند، آن روز حمام رفته و اصلاح كرده و لباس‌هاي تميزي  پوشيده بود. در كنار بوذرجمهري نو با حاج احمد شهاب قرار گذاشته بودند كه او را به جایي ببرند. حاج احمد شهاب او را مي‌برد خانه رضوي، همان شب، يعني دو سه ساعت بعد از اينكه از منزل ما خارج شد، حاج صادق اماني را گرفتند.» در اين ميان براي برخي صريح گويي اعضاي مؤتلفه در بازجويي‌ها موجب تعجب است. يكي از كساني كه از طريق وي بخشي از اسلحه شاخه مسلحانه تامين شده است و همچنان ترجيح مي‌دهد گمنام باشد، با اشاره به شجاعت و روحيه ياران مؤتلفه اسلامي نقل مي‌كند وقتي در بازجويي‌ها وي را با حاج هاشم اماني رو در رو كردند، حاج هاشم به وي مي‌گويد من همه چيز را گفته‌ام، هرچه را صلاح مي‌داني بگو. ما اين حكومت را غير شرعي مي‌دانيم و براي سرنگوني آن هر كاري كه در چارچوب شرع در توانمان بود انجام مي‌دهيم. وي مي‌افزايد: «خيلي راحت صحبت مي‌كرد و هيچ ترس و فشاري را احساس نمي‌كرد. آنها در خصوص برخي مسائل كه به اصل مبارزه با رژيم و علل آن، اثبات حركت آن در مسير فقاهتي و... بود خيلي راحت و خيلي صريح صحبت مي‌كردند، زيرا تبليغات رژيم در موارد مشابه بر آن بود كه اثبات كند مخالفان شاه كمونيست‌ها هستند، براي اين كار يك توافقی كرده بودند كه چقدر را در بازجويي‌ها بگويند؛ اما درخصوص حفظ افرادي كه ضرورتي نبود، هيچ اقراري نكردند.» وي در خصوص ديدار با متهمين پرونده نيز مي‌گويد: «ما بند ديگر بوديم اما متهمان اصلي مثل شهيد حاج صادق اماني، آقاي عسکراولادي و... كه مشهور به گروه 13 نفره بودند را كه براي دادرسي مي‌بردند، خيلي فاصله‌مان زياد نبود و رفت و آمد آنها را مي‌ديديم، اما نمي‌گذاشتند كه با آنها صحبت كنيم. يادم هست شهيد محمد بخارايي خيلي خوشحال و خندان بود و روحيه‌هايشان خيلي عالي بود. اما فقط ما از دور آنها را مي‌ديديم و نمي‌گذاشتند صحبت كنيم. مثلا يك‌بار مدرسي را به بند طبقه بالاي ما مي‌بردند، در ميانه پله‌ها كه داشت مي‌رفت، يك كلمه از خانواده‌ام پيام رساند كه حال مادربزرگم خوب است، مامور خيلي تعرض كرد كه چه مي‌گوييد و... و نگذاشت صحبت كنيم.» اما اسدالله بادامچيان در اين خصوص تذكري ضروري مي‌دهد «در بسياري موارد بازجویی‌های مؤتلفه در ساواک، رد گم‌کردن ساواک است و استناد به آنها صحیح نیست. مثلا شفیق در بازجویی می‌گوید یادش نمی‌آيد فلانی بوده یا نبوده.» به‌عنوان نمونه عبدخدايي مي‌گويد: «زماني كه مهدي عراقي و دوستانش منصور را زدند، خود مهدي عراقي به من گفت: «اسلحه مال مرحوم نواب نبود، من مخصوصا گفتم مال نواب صفوي است تا سرنخ را گم كنند» به همين جهت اگر روزنامه‌هاي آن زمان را بخوانيد، مي‌بينيد نوشته كه نواب از گورستان مسگرآباد دستور قتل حسنعلي منصور را صادر كرد. حسن‌علي منصور با اسلحه نواب صفوي كشته شد.» احمد احمد درباره روزهاي پس از دستگيري مي‌گويد «پس از اطلاع از سرنوشت برخي از افراد مؤتلفه، دغدغه اصلي خانواده‌ها و اعضاي هيئت كه آزاد بودند، رهايي و خلاصي افراد دربند يا دست‌كم فراهم‌كردن شرايط بهتر در زندان براي آنها بود ... از اين رو پس از مشورت‌هاي طولاني و صريح به زن‌ها و همسران پيشنهاد شد تا پرچم مبارزه را در دست گيرند، آنها هم داوطلبانه پا به عرصه مبارزه گذاشتند، گرچه اين زنان مؤمن در گذشته با همدلي و پشتيباني از مردان و همسران خود نقش ارزنده و مؤثري در مبارزه داشتند؛ ولي اين بار خود پيش قراول شدند تا حماسه‌اي ديگر در تاريخ اين كشور رقم زنند. از طرف هيئت مؤتلفه، من و حاج محمود شفيق، برادر حاج مهدي، براي تداركات و پشتيباني اجتماع و حركت‌هاي زنان انتخاب شديم، البته اين انتخاب به دليل جو خفقان آن روز به صورت رسمي اعلان نشد ... اين صحنه‌ها زيبا و حماسه ساز بود، من و آقاي محمود شفيق در تمام اين ساعات كنار اين اجتماع شورانگيز حاضر و مراقب اوضاع بوديم. با تصميم ساير دوستان در هيئت مؤتلفه قرار شد حضور زنان در صحنه تا حصول به نتيجه حفظ شود، از اين رو در برنامه‌اي ديگر ملاقات آنها با علما و مراجع عظام در شهر مقدس قم طرح‌ريزي شد... در شهر قم متوجه شديم كه ساير دوستان هيئت دورادور مراقب اوضاع هستند، هر جا كه وارد مي‌شديم ردپايي از اقدامات و هماهنگي‌هاي آنان را مي‌ديديم، به نحوي كه هيچ احساس غريبي و ناآشنايي نداشتيم. گاهي كسي به آرامي از كنار ما رد مي‌شد و سلام و عليكي مي‌كرد، مي‌فهميديم كه او از ياران مؤتلفه است كه به اين مأموريت آمده، براي ما روشن شد كه حل‌شدن برخي مسائل و مشكلات و امكان ملاقات با عده‌اي از آيات عظام و مراجع اعلام، به خاطر ارتباطات و هماهنگي‌هاي آنهاست. اولين بيتي كه خانم‌ها به آن وارد شدند، بيت آيت‌الله شريعتمداري بود، ابتدا اداره‌كنندگان بيت وي گفتند: «آقا وقت ندارند.» گفتيم: «آقا وقت ندارد چه صيغه‌اي است؟ ما از تهران آمده‌ايم تا ايشان را ببينيم، جوان‌هاي ما را تيرباران و شهيد كرده‌اند، شما مي‌گوييد آقا وقت ندارد؟ شما در خانه نشسته‌ايد، چه مي‌فهميد كه بر سر ما و جوانان مسلمان چه آمده؟» پس از كلي صحبت آنها دوباره به اندروني رفتند و بعد از دقايقي باز گشته و گفتند‌: «آقا اجازه فرمودند .... شما برويد داخل اتاق‌ها، الان ايشان مي‌آيد.» ما به سمت اتاق‌ها هدايت شديم، صحنه جالبي بود، حاضرين همه خانم‌ها و بچه‌ها بودند، مگر من و آقاي شفيق كه هريك بچه‌اي به بغل گرفته و دست يكي دو تا را هم در دست داشتيم، تقريبا در اين رفت و آمدها و اجتماعات ديگر بچه‌ها با ما آشنا شده و عمو و دايي خطاب مان مي‌كردند. پس از گذشت دقايقي آيت‌الله شريعتمداري آمد، پس از سلام و عليك و اداي احترام خود خانم‌ها شروع به صحبت و تشريح و توضيح وقايع كردند، در پايان ارائه گزارش، آقاي شريعتمداري گفت: «خب، باشد با سناتور .... تماس مي‌گيرم و از او مي‌خواهم كه با دربار تماس بگيرد تا رسيدگي بيشتري به وضع فرزندان و شوهران‌تان در زندان بكنند و از شكنجه و آزار خودداري كنند.» تقريبا اين ملاقات بدون نتيجه‌اي عملي به پايان رسيد، از بيت او خارج شديم، وقت ظهر شده بود، دوستان رابط به ما اطلاع دادند كه به بيت آيت‌الله گلپايگاني برويد، گفتيم: «الان وقت خوبي نيست، بايد به بچه‌ها آب و غذا بدهيم.» گفتند: «فكر ناهار نباشيد.» ... سخنان تكان‌دهنده خانم اماني همه را منقلب كرد؛ به طوري كه اشك از چشم‌ها جاري شد، حضرت آيت‌الله گلپايگاني كه تا آن لحظه صحبتي نكرده بود، از سخنان حماسي خانم اماني دستمال به روي چشم‌ها گرفت و گريست، بعد بي‌هيچ صحبتي بلند شد و از اتاق خارج شد. هنوز هيچ نتيجه‌اي نگرفته بوديم، لحظاتي صبر كرديم، خبري نشد، قصد كرديم كه از آنجا بيرون برويم كه آقا باز وارد اتاق شد و گفت (نقل به مضمون.... :) «من مي‌بينم چه مصيبتي براي شما پيش آمده، به جدم قسم كه هركاري از دستم برآيد برايتان انجام مي‌دهم.» بعد از ما خواست كه ناهار آنجا بمانيم، ما ابتدا تعارف كرده و نپذيرفتيم، آقا اجاره نفرمود كه بدون خوردن ناهار خارج شويم و گفت كه اين زن‌ها و بچه‌ها خسته‌اند و تألمات روحي دارند، همين جا بمانيد و بعد از ناهار و رفع خستگي به آنچه صلاح مي‌دانيد عمل كنيد ... ساعت نزديك به 3 بعدازظهر بود كه از بيت معظم آيت‌الله گلپايگاني خارج شديم و به حضور علماي ديگر رفتيم و پس از يك اقدام كامل تبليغي به تهران باز گشتيم ...» اما سرانجام، چهار نفر از مجاهدان مؤتلفه اسلامي، به آرزوي ديرين خود دست يافته و شربت شهادت نوشيدند. شهيدان محمد صادق اماني، محمد بخارايي، رضا صفار هرندي و مرتضي نيك‌نژاد اما در آخرين ديدار، شاد از توفيق خود، نگران بازماندگان خود بودند. شهيد عراقي از آخرين وداع اينگونه مي‌گويد: «ما مسئله را مطرح كرديم به اينكه در اين مسافرتي كه بنايش را با هم گذاشتيم و اميد داشتيم تا آخرين منزلگاه در اين سفر با هم باشيم؛ ولي چون هركاري قابليت و لياقتي مي‌خواهد، من و برادرم هاشم لياقت اين را نداشتيم كه در اين سفر با شما همراه باشيم. در حال شما هستيد كه گوي سبقت را از ما ربوديد. اين است كه من به نوبه خودم متأثرم و متأسفم كه چرا اين لياقت در من نبوده كه در اين حالت حداقل به‌دنبال شما باشم و دنباله‌رو شما باشم. بعد از من مرحوم حاج صادق [اماني] صحبت كرد، او هم خطاب كرد به اين كه از آرزوهاي من بود كه اين شب را ببينم و نمي‌دانم كه چه طوري شكر اين نعمت را بجا بياورم كه چنين چيزي نصيبم شده و من وصيت مي‌كنم به شما كه به خانواده من بگوييد كه براي من ختم نگيرند. بعد، محمد [بخارايي] صحبت كرد و گفت من همانطور كه در دادگاه گفتم، امروز هم به شما برادرها وصيت مي‌كنم كه به جوانان اين مرز و بوم بگوييد كه اولين تير را من رها كردم، ولي آخرين تير نبود، تا بيرون‌كردن دشمن و استعمار از اين مرز و بوم بر زمين ننشينند. و به همه برادران و دوستان و اقوام من بگوييد كه براي ما جشن بگيرند و پايكوبي كنند. در اين موقع بود كه مأمورين نتوانستند طاقت بياورند و گريه‌شان افتاده بود، هق هق مأمورين راه افتاد. سرهنگ محرري كه دم در ايستاده بود چشمش آلوده به اشك شده بود و من را صدا كرد، گفت وضع مأمورين من دارد به‌هم مي‌خورد و بعدش مي‌ترسم كه وضع زندان هم به‌هم بخورد، بگو صحبت نكنند. گفتم من كه نمي‌توانم اين كار را بكنم، چهار تا از برادرانمان را مي‌خواهيد بكشيد، بعد بگويم كه صحبت نكنيد. اصلا اين درست است؟ شما برو توي دفتر بنشين هيچ اتفاقي هم نمي‌افتد، بگذار هرچه مي‌خواهند بگويند، حرف‌هايشان را بزنند. ديگر هركدام از بچه‌ها تقريبا در رابطه با همين مسائل صحبت كردند،‌ بعدش هم مرتضي [نيك نژاد] و بعد هم رضا [صفار هرندي]. تا اينكه ساعت نزديك يك بعد از نيمه شب بود، بچه‌ها را تا دم در مشايعت كرديم، دوتا جيپ كه توي آن مأمور بودند و چهارتا كاميون پليس، اينها را سوار كردند و از زندان موقت بردند عشرت‌آباد به لشکر دو زرهي، تا اذان صبح كه اينها را شهيد كردند، مأمورين آنجا بودند. قبل از اينكه به درجه شهادت برسند، وضو گرفتند دو ركعت نماز خواندند، تكبير الله اكبر، آياتي از قرآن تلاوت مي‌كردند و با روحي سرشار از شادي خلاصه‌اش لبيك گفتند به نداي حق و مأمورين كه آمدند، خود مأمورين طاقت نداشتند، وقتي برگشتند توي بندي كه ما بوديم، اكثرشان از بس كه گريه كرده بودند، چشمشان سرخ شده بود، از شهامت بچه‌ها، از روحيه بچه‌ها، از قوي‌بودن بچه‌ها در اين موقع اظهار تعجب مي‌كردند.»  

کلید واژه ها: تاریخ انقلاب - حزب موتلفه اسلامی - امام خمینی(ره) - حسنعلی منصور -




یکشنبه 24 خرداد 1394 - 17:50:01





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 91]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن