محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1828658564
داستانک: مراسم اعدام از جورج اورول
واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
داستانک: مراسم اعدام از جورج اورول
جورج ارول ام مستعار اریک آرتور بلر است که در بنگال هندوستان به دنیا آمد. پدرش کارمند اداره کشف قاچاق بود و مادرش دختر یکی از بازرگانان چای در برمه. ارول در ۱۹۰۴ به همراه مادر و خواهرش راهی انگلستان شد.
یک پزشک: جورج ارول ام مستعار اریک آرتور بلر است که در بنگال هندوستان به دنیا آمد. پدرش کارمند اداره کشف قاچاق بود و مادرش دختر یکی از بازرگانان چای در برمه. ارول در ۱۹۰۴ به همراه مادر و خواهرش راهی انگلستان شد. در آنجا پس از پشت سرگذاشتن دوره دبیرستان با همه هوش سرشاری که داشت به سبب عدم امکانات مالی نتوانست به کالج راه یابد و ناگزیر راهی برمه شد و در آنجا به خدمت نیروی پلیس سلطنتی هندوستان، که در آن زمان زیر سلطه انگلیس بود، درآمد. یک سالی را که او در یک مستعمره نشین انگلیسی گذراند چیزهای بسیاری به او آموخت. او بعدها در نوشتههای خود به نکوهش این زندگی پرداخت.
جورج ارول پس از پنج سال زندگی در نیروی پلیس به سبب بیعلاقگی به قوانین آن استعفا داد و عازم انگلیس شد. ارول در انگلیس، به دلیل بیکاری، زندگی دست به دهان و سرگردانی را آغاز کرد. در این مدت به کارهای پست مختلفی روی آورد. در عین حال او به دنبال کسب تجربه بود. یک بار حتی برای آنکه دریابد در زندان چه بر سر آدمها میآید به عمد خود را به مستی زد و مدت چهل و هشت ساعت را در زندان گذراند. در سال ۱۹۲۸ به نوشتن رویآورد؛ بااینهمه، به زندگی در میان تهیدستان و آدمهای دست به دهان ادامه داد. او حتی در زمستانهای سرد از پوشیدن لاس و حضور در زیر یکسقف خودداری میکرد تا تجربه آدمهای بیخانمان و بدون بالاپوش را عمیقا احساس کند. همین تجارب بود که سبب شد او به صورت قهرمان تهیدستان و ستمدیدگان درآید، نقشی که تا پایان عمر او نیز تداوم داشت. بههرحال، تجاربی را که در این دوران به دست آورد بعدها دستمایه آثار آینده او شد.
ارول سپس راهی فرانسه شد تا بخت خود را در آنجا بیازماید اما دریافت که نمیتواند از طریق نوسیندگی زندگی خود را تامین کند.
ارول در سال ۱۹۲۹ به انگلستان برگشت و به انتشار مقالات خود پرداخت. در این دوران همچنان مشتاق بود تا با پسماندههای اجتماع یکی شود؛ در واقع، میخواست در فقر غرق شود. در عین حال او به کار تدریس مشغول شد. ارول رفتهرفته تدریس و کارهای دیگر را رها کرد، در یک کتابفروشی کتابهای دست دوم به کار پرداخت و صرفا به نوشتن مشغول شد. کتاب تهیدستی در پاریس و لندن که در سال ۱۹۳۳ منتشر کرد خاطرات این دوران است. ارول سپس در ۱۹۳۴ اولین اثر داستانی خود را با عنوان روزهای برمه منتشر کرد. سال بعد دختر کشیش را انتشار داد. حضور ارول در محله همپستد که نویسندگان جوان در آنجا گردآمده بودند و علاقهاش به طبقات پایین جامعه نادیده گرفته نشد. در سال ۱۹۳۶ مسئولان باشگاه کتاب چپ برای نوشتن کتابی درباره بیکاری و موقعیت اسفبار زندگی در شمال انگلستان قراردادی با او به امضا رساندند. جرج ارول سفرهای پیاپی خودرا به محل ماموریت آغاز کرد و در همین سفرها بود که با ایلین، همسر آیندهاش، آشنا شد و با او ازدواج کرد. کتاب جاده بارانداز ویگان حاصل تلاشهای او در این زمان است. انتشار این کتاب نقطه عطفی در کار روزنامهنگاری جدید محسوب میشد.
در دهه هزار و نهصد و سی جرج ارول عقاید سوسیالیستس پیدا کرد و همچون نویسندگان دیگر برای گزارش جنگ داخلی اسپانیا عازم آن سرزمین شد. او در عین حال در کنار چریکهای حزب مارکسیست کارگران متحد به جنگ پرداخت. ارول معتقد بود که حزب کمونیست اسپانیا به آرمان اسپانیا و جمهوریخواهان خیانت میکند و بنابراین برای کوتاه کردن دست آنها با حزب مارکسیست که مخالف اقدامات کمونیست بود به همکاری پرداخت. ارول در این جنگ با گلولهای که به گلویش اصابت کرد به شدت مجروح شد و با مرگ فاصله چندانی نداشت. هنگامی که طرفداران استالین به دستور کمونیستها شروع کردند که در جبهه خودی آنارشیستها را شکار کنند و چندتن از دوستانش نیز به زندان افتادند ارول ناگزیر از اسپانیا گریخت.
در سال ۱۹۳۸ کتاب ارول با عنوان ادای احترام به کاتالونیا منتشر شد. این کتاب از جانب روشنفکران چپگرا که کمونیستها را قهرمان جنگ میدانستند با سردی روبهرو شد.
جرج ارول در سال ۱۹۴۰ به مرکز لندن نقل مکان کرد و به کار نقدنویسی مشغول شد. هنگامی که جنگ جهانی دوم شروع شد او بار دیگر برای دفاع از آزادی به پاخاست و به عنوان خبرنگار جنگ دست به فعالیت زد.
به هرحال تجارب او در جنگ اسپانیا و به خصوص اصابت گلولهای به گلوی او که در واقع پیام مخالفان او بود که میخواستند صدایش را در گلو خفه کنند، بر نفرت او نسبت به نگرش استالینی و حکومت تمامیتخواه دامن زد. و دو کتاب قلعه حیوانات و هزار و نهصد و هشتاد و چهار حاصل تفکرات او در این زمینههاست.
جرج ارول در رمان قلعه حیوانات تمثیلی هجوآمیز از انقلاب روسیه شوروی به دست میدهد. او به خصوص تفکرات استالین را به باد سخره میگیرد. در این اثر حیوانات مزرعه آقای جونز بر ضد اربابان انسان خود دست به شورش میزنند. پس از پیروزی تصمیم میگیرند که خود، بر طبق اصول برابری، مزرعه را اداره کنند. مزرعه با رعایت تعالیم باکسر ، اسب مزرعه که بسیار پرکار است، به دوران شکوفایی و رونق دست مییابد. خوکها با دست یافتن به قدرت دچار فساد میشوند. در این نظام تمامی حیوانات برابرند، البته برخی حیوانات از دیگران«برابر»ترند. انتشار این کتاب در سال ۱۹۴۴ با استقبال بینظیری روبهرو شد و به صورت یکی از کتابهای پرفروش درآمد.
رمان هزار و نهصد و هشتاد و چهار نیز که تمثیلی هجوآمیز از انقلاب روسیه شوروی است به طور مستقیم به استالین میتازد. ۱۹۸۴، در واقع، اعتراضی تلخ بر ضد آینده کابوسگون و تحریف حقیقت و آزادی بیان دنیای جدید است.
جورج ارول میراث سیاسی و ادبی ارزندهای از خود به یادگار گذاشت. او یکی از نویسندگانی بود که نه تنها بر جهان ادب بلکه بر دنیای واقعی که در آن میزیست نیز تأثیر گذارد. هر چند منتقدان شهرت او را امروزه بیشتر مدیون رمانهای او میدانند اما مقالات او نیز از جمله بهترین مقالات قرن بیستم شناخته شده است. او در یکی از مقالاتش نوشته است: «ما در دورانی زندگی میکنیم که هیچ چیز از مسائل سیاسی جدا نیست؛ در واقع، همه چیز سیاسی است.» اورل در جایی دیگر نوشته است که وظیفه نویسنده آن است که با بیعدالتی اجتماعی، ستم و قدرت دولتهای تمامیت خواه بجنگد. جورج اورل چهل و هفت سال بیشتر زندگی نکرد و در ۱۹۵۰ چشم از جهان فرو بست.
مراسم اعدام
توی برمه بود. هوای صبح از باران خیس شده بود. شعاع نوری کمرنگ، مثل یک ورق قلع زرد، از روی دیوارهای بلند، به طور اریب توی حیاط زندان میتابید. ما در بیرون سلولهای محکومان منتظر مانده بودیم. یک ردیف آلونکهایی که شبیه قفسهای کوچک جانوران بود و جلو آنها را میلههای دوتایی کشیده بودند، سلولهای را تشکیل میداد. اندازه هر سلول، سه متر در سه متر بود و توی آن جز یک تخت چوبی و ظرفی برای آبخوردن دیگر پاک لخت بود. توی چندتا از آنها، مردهای قهوهای رنگ، آن سوی میلههای داخلی، پتوهاشان را دور خودشان پیچیده بودند و آرام چندک زده بودند. اینها محکومانی بودند که قرار بود در مدت یکی دو هفته اعدام شوند.
یک زندانی را از سلولش بیرون آورده بودند، هندی بود، قد کوتاه و رشد نکرده، با سری تراشیده و چشمانی آبکی، سبیلهاش که به طور پر پشت بیرون زده بود، نسبت به جثهاش بزرگ و بیقواره بود و بیشتر به سبیلهای یک دلقک توی فیلمها میخورد. شش نگهبان هندی او را میپاییدند و برای چوبه دار آمادهاش میکردند. همان طور که دو نفرشان با تفنگهای سرنیزهدار کنارش ایستاده بودند، دیگران به دستهایش دستبند زدند، از لای آن زنجیری رد کردند و به کمرشان بستند و بازوهایش را محکم به کمرش تسمه پیچ کردند. بیهیچ فاصلهای پیرامونش حلقه زده بودند و دستهایشان را مدام با دقت و نوازشگرانه روی او گذاشته بودند، گویا میخواستند در تمام مدت مطمئن باشند که همان جاست. درست مثل عدهای بودند که ماهی زندهای گرفته باشند که امکان دارد باز توی آب جست بزند. اما او بیهیچ مقاومتی ایستاده بود و دستهایش را با بیحالی تسلیم طنابها کرده بود، گویا به آنچه اتفاق میافتاد توجهی نداشت.
ضربه ساعت هشت نواخته شد و صدای شیپور، که از سرباز خانه دور دست اوج میگرفت، با بیحالی در هوا مرطوب میپیچید. رئیس زندان، که جدا از ما ایستاده بود و با بیحوصلگی عصایش را توی شنها فرو میبرد، به شنیدن صدا، سرش ر ا بلند کرد. او پزشک ارتش بود، سبیلهای سیخ شده و صدایی خشن داشت. با تندی گفت «فرانسیس، به خاطر خدا عجله کن این مرد تا این وقت باید سر دار رفته باشه ، مگه هنوزآماده نشده؟»
فرانسیس، سرزندانبان، مرد چاقی بود اهل دراوید که لباس سفید نظامی پوشیده بود و عینک طلایی داشت، با دست سیاهش اشاره کرد و گفت «بله قربان، بله قربان، همه چیز مطابق میل آماده شده، جلاد هم منتظره، راه میافتیم.»
رئیس زندان گفت: « خوب پس، حرکت کنین. تا وقتی اینن کار تموم نشده زندانیها حق صبحونه خوردن ندارن.»ما به سمت چوبه دار حرکت کردیم. دو نفر از نگهبانها، که تفنگهایشان را به طور مایل گرفته بودند، در د طرف زندانی قدمهای نظامی برمیداشتند، دو نفر دیگر شانه و دستهای او را چنگ زده بودند و کنارش قدم میزدند، گویا در عین حال هم او را نگهداشته بودند و هم به جلو میراندند. دیگران، یعنی قاضی عسگر و آدمهای دیگر، پشت سر آنها بودند. به ناگاه، هنگامی که ما ده متری بیشتر نرفته بودیم، بدون هیچ دستور یا اخطاری حرکت ما متوقف ماند، حادثهای ترسآور پیشآمده بود؛ سگی، که خدا میداند از کجا آمده بود، توی حیاط پیدا شده بود. همانطور که بالا و پایین میپرید، به میان ما آمد، با صدای بلند و پیدرپی پارس میکرد و تمام بدنش را تکان میداد و اطراف ما ورجه ورجه میکرد. گویا از اینکه این همه آدم را کنار هم میدید، از شادی به وجد آماده بود. سگ بزرگ و پشمالویی بود دورگه، از نژاد آیرویل و پاریا. لحظهای پیرامون ما جفتک انداخت و آنوقت، پیش از آنکه کسی جلویش را بگیرد، به طرف زندانی حمله برد، جفت زد و سعی کرد صورتش را بلیسد.. همه از ترس ماتشان برده بود و آنقدر عقب کشیده بودند که نمیتوانستند او را بگیرند. رئیس زندان با خشم گفت:« کی گذاشته این حیوون وحشی بیاد اینجا؟ یکی اونو بگیره!» از میان دسته، نگهبانی جدا شد و با ناپختگی سر به دنبال سگ گذاشت. اما سگ دور از دسترس او بالا و پایین میپرید و همه چیز را به بازی میگرفت. یک زندانبان دورگه آسیایی- اروپایی، مشتی ریگ برداشت و سعی کرد دورش کند، اما سگ از ریگها جاخالی داد و باز به دنبال ما آمد. صدای پارس سگ میان دیوارهای زندان میپیچید. زندانی که توی چنگال دو نگهبان بود با بیاعتنایی نگاه میکرد، گویا این هم یکی دیگر از تشریفات اعدام بود. چند دقیقهای طول کشید تا یک نفر سگ را گرفت. آنوقت من و دیگران دستمالم را به قلادهاش بستیم و همانطور که تقلا میکرد و مینالید دورش کردیم.
در فاصله چهل متری چوبه دار، چشمم به پشت قهوهای و لخت زندانی افتاد که جلوی ما با دستهای بسته، بیمهارت اما کاملا محکم، قدم برمیداشت. راه رفتنش همان حالت هندیها را داشت که هرگز زانویشان خم نمیشود. ماهیچههای پشتش با هر قدم به سادگی به جای خود میلغزید. جای پایش روی شنهای مرطوب میماند. و یک بار با وجود اینکه مردها هرکدام یک شانهاش را توی چنگال داشتند، خودش را کمی کنار کشید تا پایش را توی گودال میان راه نگذارد.
من تا آن لحظه مفهوم اینکه آدم هوشیار و سالمی را بکشند، نفهمیده بودم. وقتی دیدم زندانی خودش را کنار کشید تا توی گودال نیفتد، به راز آن پی بردم، به راز این خطای ناگفتنی، این که عمر کسی را درست وقتی به مرحله شکفتگی رسیده است، قطع کنیم. این مرد درحال احتضار نبود، درست مثل ما زنده بود. تمام عضوهای بدنش کار خودشان را میکردند: رودهها سرگرم هضم بود، پوست سلولهای تازه میساخت، ناخنها رشد میکرد و بافتها شکل میگرفت. همه خودبهخود و ناآگاه کار میکرذند. وقتی روی سکو قرار میگرفت ناخنهایش میرویید، پیش از آنکه حلقآویز بماند و در همان یک دهم ثانیهای که با مرگ فاصله داشت، باز ناخنهایش رشد میکرد. چشمهایش شنهای زرد و دیوارهای تیره را میدید و مغزش هنوز به خاطر میآورد، پیشبینی میکرد و میاندیشید، حتی به گودالها. او و ما گروهی مرد بودیم که کنار هم راه میرفتیم، میدویدیم، میشنیدیم، احساس میکردم و یک دنیای واحد را درک میکردیم، و آن وقت در دو دقیقه، ناگهان با یک صدا، یکی از ما رفته بود- یک فکر کمتر، یک دنا کمتر.
چوبه دار توی یک حیاط کوچک، جدا از محیط اصلی زندان قرار داشت و همه جای آن از علفهای خاردار پوشیده شده بود. دار ساختمانی بود شبیه به سه طرف یک انبار که رویش را تخته پوش کرده بودند و در بالای آن دو تیر قرار داشتو یک تخته چوب که آن دو را به هم متصل میکرد و طنابی از آن آویزان بود. جلاد، که یک محکوم خاکستری مو بود، لباس سفید مخصوص زندان را پوشیده بود و کنار دستگاهش چشم به راه بود. وقتی وارد شدیم به ما سلام داد و تا روی زمین خم شد. با یک کلمه فرانسیس، دو نگهبان زندانی را نزدیکتر توی چنگال خود گرفتند و همانطور که او را راه میبردند و به طرف دار هل میدادند، با ناپختگی کمکش کردند تا از سکو بالا برود. آنوقت جلاد بالا رفت و طناب را به دور گردن زندانی محکم کرد.
ما، با پنج متر فاصله، منتظر ایستاده بودیم. نگهبانها دایرهای غیر کامل دور دار تشکیل داده بودند و آنوقت، هنگامی که خفت محکم شد، زندانی رو به خدای خودش زیر گریه زد. صدای گریهاش بلند و پیدرپی بود «اوهوم، اوهوم، اوهوم، اوهوم!» در این صدا، برخلاف راز و نیاز او با خدا، نه ترسی خخوانده میشد و نه التماسی و حتی فریادی برای کمک نبود، بلکه مثل ضربههای زنگ، یکنواخت و آهنگدار بود. سگ هر صدا را با نالهای پاسخ میداد.
جلاد که هنوز روی سکو ایستاده بود، کیف کتانی کوچکی، که شبیه کیسه آرد بود، بیرون آورد و روی صورت زندانی کشید. اما صدا، که پارچه از شدتش کاسته بود، باز سماجت نشان میداد. یک ریز همان صدا بود:« اوهوم، اوهوم، اوهوم، اوهوم!». جلاد پایین آمد، اهرم را در دست گرفت و آماده ایستاد. زمان میگذشت.
صدای گریه یکنواخت او از پس پارچه شنیده میشد:« اوهوم، اوهوم، اوهوم، اوهوم!». یک لحظه آرام نمیشد. رئیس زندان که سرش روی سینه خم شده بود، عصایش را به آهستگی توی زمین فرو کرد؛ شاید زاریهای او را میشمرد، تا به شماره سرراستی برسد- مثلا به شماره پنجاه یا صد. رنگ از چهره همه پریده بود. چهره هندیها مثل قهوه جوشیده تیره شده بود و یکی دوتا از سرنیزهها میلرزید. ما به مرد تسمه پیچ و صورت پوشیده روی سکو خیره شده بودیم و به زاریهایش گوش میدادیم- هر زاری، با خود یک دقیقه زندگی بود؛ این فکر در مغز همه می میگذشت: آهای هرچه زودتر بکشیدش، تمومش کنین، این صدای ناهنجار را ببرین!
به ناگاه، رئیس زندان تصمیمش را گرفت. سرش را بالا آورد، به عصایش حرکت تندی داد و تقریبا با خشم فریاد زد«راه بنداز!»
سرو صدای بلندی شد و بعد سکوت مرگباری همه جا را پر کرد. زندانی نابود شده بود. تناب دور خودش تاب میخورد. من سگ را رها کردم، بیدرنگ به پشت دار تاخت برد؛ اما وقتی به آنجا رسید، کوتاه آمد، پارس کرد و آنوقت به یک گوشه حیاط پناه برد و لابهلای علفها ایستاد و با ترس به ما خیره شد. نزدیک دار شدیم تا بدن زندانی را وارسی کنیم. مرده، همانطور که پنجههای پایش رو به پایین سیخ شده یود، تاب میخورد و خیلی آرام مثل یک سنگ به اینسو و آنسو میرفت.
رئیس زندان عصایش را پیش برد و به تنه لخت و قهوهای رنگ او فرو کرد، لاشه کمی تاب خورد. رئیس زندان گفت:«کارش ساخته شده.» از زیر چوبه دار عقب عقب رفت و نفس عمیقی کشید. حالت افسرده چهرهاش خیلی زود از بین رفته بود. به ساعت مچیش نگاهی انداخت و گفت: «هشت و هشت دقیقه. خب این هم از امروز صیح، خدا را شکر.» نگهبانها سرنیزهها را باز کردند و با قدورو دور شدند. سگ که هوشیار بود و دید که او را به پیزی نگرفتند، آهسته به دنبالشان راه افتاد. از حیاط اعدام بیرون رفتیم، از کنار سلول محکومان، که دو نگهبان مسلح به چوب قانون بالای سرشان بودند، دیگر داشتند صبحانهشان را میخوردند. در یک ردیف طولانی چندک زده بودند و هرکدام یک یلاقی حلبی در دست داشتند. دو نگهبان سطل به دست، میگشتند و با چمچمه چلوها را تقسیم میکردند؛ پس از اعدام، گویا محیط حالت خودمانی و شادی پیدا کرده بود. حالا که کار تمام شده بود، همه احساس آسودگی بیش از اندازهای داشتیم. آدم احساس میکرد که نیرویی وادارش میکند که آواز بخواند، که پا به فرار بگذارد، که خنده سر بدهد. یکباره همه با شادی به گفتگو افتادند.
مردگ دورگه آسیایی-اروپایی که کار من قدم میزد، به جایی که برگشته بودیم با سر اشاره کرد و گفت:« آقا میدونین، رفیقمون (منظورش مرده بود) وقتی شنید حکم استیناف رد شده، توی سلول از ترس به خودش شاشید. آقا لطفا یکی از سیگارهای منو بردارین. آقا، از جعبه سیگار تازه من خوشتون نمیآد؟ به خدا دو روپیه و هشتاد انه برام تموم شده. درجه یک اروپایییه.» چند نفر خندیدند- حالا به چه چیزیف کسی به درستی نمیدانست.
فرانسیس داشت کنار رئیس زندان قدم میزد و روده درازی میکرد: خب، قربان، همه چیز با رضایت کامل گذشت و رفت. تموم شد. اینطور، تق! همیشه به این سادگیها نیست! یادم میآد، گاهی دکتر مجبور میشد زیر چوبه دار بره و پاهای زنونی رو بکشه تا مطمئن بشه یارو مرده. چه تنفر آور بود!»
رئیس زندان گفت:« ببینم، یعنی میگی تکون میخورد؟ چه بد.»
« آره قربان، و وقتی نافرمانی بکنن بدتره! یادم میآد، وقتی رفتیم سراغ یکی بیاریمش بیرون، به میلههای قفسش چسبیده بود. به جان خودتان قربان، شش تا نگهبان بردیم تا جداش کردیم، هر سه نفر یه پاشو میکشیدن. براش دلیل میآوردیم و میگفتیم « رفیق عزیز، آخه فکر دردسر و زحمتی هم که به ما میدی، باش!» اما خیر، یارو گوشش بدهکار نبود! آره، آره، یارو کلی اسباب زحمت بود.»
حس کردم دارم با صدای بلند میخندم، همه میخندیدند، حتی رئیس زندان با بردباری زیرلب میخندید. بعد با خوشحالی بیاندازهای گفت:« بهتره همه بیاین بیرون و یه مش..روب بزنین. تو ماشین یه بطری ویس..کی دارم. میتونیم کارشو بسازیم.»
از میان دروازه بزرگ زندان گذشتیم و توی جاده سردرآوردیم. به ناگاه قاضی عسکر برمهای گفت:« پاهاشو میکشیدن!» و با دهان بسته . بلند زیر خنده زد. باز همگی شروع کردیم به خندیدن. در آن لحظه لطیفه فرانسیس بیاندازه خندهآور بود. همه با هم، محلی و اروپایی، کاملا دوستانه مشروب میخوردیم. مرده در فاصله صد متری ما بود.
تاریخ انتشار: ۲۳ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۷:۱۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 215]
صفحات پیشنهادی
مراسم جالب ازدواج بلوچ ها در دوره قاجار
مراسم جالب ازدواج بلوچ ها در دوره قاجار بر پایی مراسم ازدواج همواره یکی از با شور و نشاط ترین مراسم اجتماعی در تاریخ ایران بوده چنانچه این امر در دوره ی قاجار نیز با حرارتی خاص و البته آداب و رسومی منحصر به فرد برگزار می شده است جام جم ایام بر پایی مراسم ازدواج همواره یکی از بعکس های جدید نیکی کریمی در مراسمی در هتل پارسیان آزادی
در این مطلب عکس های جدیدی از نیکی کریمی مشاهده می کنید که در مراسمی در هتل پارسیان آزادی برگزار شده بود حضور داشت مراسم تجلیل از اعضای هیات داوران سی و سومین جشنواره فیلم فجر و اعطای نشان درجه یک هنری به جمعی از اهالی سینما با حضور علی جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در هتلمراسم ازدواج باشکوه زن طراح جواهر با یک میلیاردر نفتی + عکس
سابين غانم زن لبنانی که طراح جواهر می باشد با مردی ازدواج کرد که صاحب شرکت های نفتی بریتانیایی است برخی زنان لبنانی توانستند با جذابیتی که دارند بر افراد مشهور جهان تأثیر بگذارند سابین غانم نیز به تازگی با یک میلیاردر نفتی ازدواج کرده است ازدواج امل علم الدین با جرج کلونیمحمد جواد ظریف، همسر و دخترش در یک مراسم+عکس
محمد جواد ظریف همسر و دخترش در یک مراسم عکس ارکستر موسیقی ملی ایران پس از سه سال تعطیلی طی مراسمی افتتاح شد و فرهاد فخرالدینی رهبری ارکستر را بر عهده گرفت حضور همسر و دختر آقای ظریف در این مراسم در ردیف پشت سر او در شبکه های اجتماعی واکنش های مختلفی را برانگیخته است ارکستر موسدادگاه دو مأمور متجاوز سعودی برگزار شد/دادستان جده تقاضای اعدام کرد
دادگاه دو مأمور متجاوز سعودی برگزار شد دادستان جده تقاضای اعدام کرد جلسه محاکمه این دو پلیس خاطی صبح امروز در شعبه هفت دادگاه جنایی جده برگزار شد روز نو جلسه محاکمه این دو پلیس خاطی صبح امروز در شعبه هفت دادگاه جنایی جده برگزار شد به زارش روز نو معاون امور مجلس کنسولیتامین ایمنی مراسم بزرگداشت امام (ره) باحضور۲۵ پست ویژه آتش نشانی
مدیر عامل سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی خبرداد تامین ایمنی مراسم بزرگداشت امام ره باحضور۲۵ پست ویژه آتش نشانی خبرگزاری پانا مدیر عامل سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی از آماده باش کامل نیروهای این سازمان برای تامین ایمنی مراسم بزرگداشت امام خمینی ره خبر داد و گفت برای اجرایمراسم دانشآموختگی مرکز آموزشهای هوایی شهید خضرایی برگزار شد
سهشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۳ ۱۴ امیر سرتیپ خلبان برخور گفت خدمت در نیروهای مسلح که ارشد ترین و بالاترین مقام آن ولی فقیه و ولی امر مسلمین است افتخاری بس بزرگ است به گزارش گروه دریافت خبر خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا امیر سرتیپ خلبان علیرضا برخور در مراسم دانش آموختگی هنر آموجزئیات برنامههای مراسم ارتحال امام(ره)
جزئیات برنامههای مراسم ارتحال امام ره فرمانده سپاه تهران بزرگ گفت میزگردهایی برای روشنگری درموضوع هسته ای نیز درحاشیه مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام ره برگزار خواهد شد به گزارش فرهنگ نیوز سردار محسن کاظمینی فرمانده سپاه تهران بزرگ و فرمانده قرارگاه شهید فهمیده که مسئولیت اجرمیهمانان ویژه مراسم ارتحال امام (ره)
میهمانان ویژه مراسم ارتحال امام ره فرمانده سپاه تهران بزرگ گفت جمعی از مردم و جانبازان یمنی ازجمله میهمانان ویژه امسال مراسم ارتحال حضرت امام خمینی ره خواهند بود خبرگزاری فارس سردار محسن کاظمینی فرمانده سپاه تهران بزرگ و فرمانده قرارگاه شهید فهمیده که مسئولیت اجرایی سالگردفرمانده سپاه تهران: برگزاری میزگردهای هستهای در حاشیه سالگرد ارتحال امام(ره)/یمنیها میهمانان ویژه مراسم/افتت
فرمانده سپاه تهران برگزاری میزگردهای هستهای در حاشیه سالگرد ارتحال امام ره یمنیها میهمانان ویژه مراسم افتتاح صحن اصلی حرم در ۱۴ خرداد فرمانده سپاه تهران بزرگ گفت میزگردهایی برای روشنگری در موضوع هستهای نیز در حاشیه مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام ره برگزار خواهد شد روز نومرد متجاوز به دختر 11 ساله اعدام شد
مرد متجاوز به دختر 11 ساله اعدام شد مردی که به اتهام ربودن و آزار و اذیت دختر 11 سالهای به اعدام در ملأعام محکوم شده بود روز گذشته در شهر جیرفت به دار مجازات آویخته شد مردی که به اتهام ربودن و آزار و اذیت دختر 11 سالهای به اعدام در ملأعام محکوم شده بود روز گذشته در شهر جیرفت بشان نيمه شعبان رعايت شود/ از اسراف در مراسم بزرگداشت امام (ره) خودداري شود
۱۲ خرداد ۱۳۹۴ ۱۲ ۴۶ب ظ شان نيمه شعبان رعايت شود از اسراف در مراسم بزرگداشت امام ره خودداري شود موج - اعضاي شوراي اسلامي شهر تهران با اشاره به خدمات شهرداري تهران در برگزاري مراسم بزرگداشت امام راحل بر ضرورت رعايت شان نيمه شعبان و همچنين جلوگيري از اسراف تاکيد کردند به گزارشسازمانهای بینالمللی مداخله اروپا را برای توقف حکم اعدام شیخ نمر خواستار شدند
سهشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۲ ۴۵ 11 سازمان بینالمللی در پیامی به اتحادیه اروپا خواستار تلاش برای متوقف کردن حکم اعدام شیخ نمر باقر النمر شدند به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا به نقل از پایگاه اینترنتی المسله 11 سازمان بینالمللی غیردولتی مرتبط با حقوق بشر و تعدد ادیان 2زاکانی در مراسم رونمایی از کتاب «امام بزرگوار ما»: برخی به دنبال تحریف شخصیت و افکار امام هستند/ عده
زاکانی در مراسم رونمایی از کتاب امام بزرگوار ما برخی به دنبال تحریف شخصیت و افکار امام هستند عدهای با هزار توجیح مرقد امام را به گونهای میسازند تا از اندیشههای ایشان عبور کنندنماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی گفت برخی امروز تلاش میکنند تا افکار و شخصیت امام را تحریفیمنیها میهمانان ویژه مراسم ارتحال امام(ره) |اخبار ایران و جهان
یمنیها میهمانان ویژه مراسم ارتحال امام ره فرمانده سپاه تهران بزرگ گفت جمعی از مردم و جانبازان یمنی ازجمله میهمانان ویژه امسال مراسم ارتحال حضرت امام خمینی ره خواهند بود کد خبر ۵۰۵۴۹۰ تاریخ انتشار ۱۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۲ ۲۶ - 02 June 2015 فرمانده سپاه تهران بزرگ گفت جمعی از مرمراسم بزرگداشت ارتحال امام (ره) در قم برگزار مي شود
۱۲ خرداد ۱۳۹۴ ۱۱ ۹ق ظ از سوي رهبر معظم انقلاب و نهادهاي حوزوي مراسم بزرگداشت ارتحال امام ره در قم برگزار مي شود موج - قم - مراسم بزرگداشت بيست و ششمين سالگرد ارتحال رهبر کبير انقلاب حضرت امام خميني ره از سوي رهبر معظم انقلاب جامعه مدرسين دبيرخانه مجلس خبرگان رهبري شورايبا حضور وزیر اطلاعات مراسم رونمایی از پوستر سومین یادواره ملی «طلوع خرداد» آغاز شد
با حضور وزیر اطلاعاتمراسم رونمایی از پوستر سومین یادواره ملی طلوع خرداد آغاز شدمراسم رونمایی از پوستر سومین یادواره ملی فرهنگی هنری طلوع خرداد با حضور وزیر اطلاعات در شهرستان پیشوا آغاز شد به گزارش خبرگزاری فارس از جنوب استان تهران لحظاتی پیش مراسم رونمایی از پوستر سومین یادوا-
سرگرمی
پربازدیدترینها