تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانش، نابود كننده نادانى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834995249




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دستتون درد نكنه چرا زحمت كشيدين؟!


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: دستتون درد نكنه چرا زحمت كشيدين؟!
نویسنده : حسين كشتكار 
مامان صدام زد و گفت: «سهراب، بدو برو سركوچه يه نون بگير بيا.» گفتم: «مامان دستم بنده به ليلا ميگي بره بگيره؟» مامان گفت: «تو پسر اين خونه‌اي، ليلا بره نون بگيره، مگه چكار داري حالا؟» گفتم: «جزوه رياضي حبيب رو گرفتم، دارم از رو دو درسي كه سر كلاس نبودم يادداشت ميكنم. بهش قول دادم تا ساعت 10 برگردونم.» مامان گفت: «اوووه. همچين گفتي دستم بنده، فكركردم آسمونو نگه داشتي يه وقت به زمين نياد. برو تو صف يه دونه وايسا زود نوبتت ميشه، بدو صبحونمون ديرشد.» پريدم تو كوچه. هنوز چند قدم برنداشته بودم‌ كه يكي از پشت سر صدام كرد:«آقا سهراب!» برگشتم ديدم پروين خانم زن مسن همسايه است و بدون اينكه اجازه بده چيزي بگم گفت: «با اين عجله كجا ميري مادر؟» گفتم: «ميرم نونوايي. كاري داشتين؟» گفت: «اِ چقد خوب‌. ‌ميخواستم نون بگيرم. خداخيرت بده مادر اگه ميتوني برا منم بگير.» گفتم: «نه زحمتي نيست حالا چندتا ميخواين؟» گفت: «10 تا مادر! ميخوام تا چند روز نرم نونوايي.» جا خوردم ولي روم نشد چيزي بگم. گفتم: «با‌شه ميگيرم.» اون روز جمعه بود و صف نونوايي تقريباً شلوغ. نگاه به ساعت كردم ديدم چند دقيقه از 8 گذشته. آدم‌ها رو كه شمردم ديدم با من ميشه 11 تا. حساب كردم اگه اين 10 نفر هر كدام متوسط پنج تا نون بگيرند‌ جمعاً با خودم ميشه 60 تا و اگه هر نون تا از تنور دربياد و دست مشتري برسه يك دقيقه طول بكشه با اين حساب تقريباً يك ساعت علافم. مونده بودم چكار كنم. مشتري اولي هشت تا نون گرفت و رفت. هنوز نوبت نفر بعدي نشده بود كه دو تا پسر از راه رسيدن و رفتن و پشت سر نفر اول ايستادن. من كه ديدم كسي چيزي نگفت، صداشون زدم و گفتم: «مثه اينكه صفه‌ها. نوبت رو رعايت كنين.» پسر اولي برگشت و گفت: «چيه؟ تازه اومدي؟اون موقعي كه ما اومديم تو صف وايستاديم، تو لالا بودي بچه.» آقايي كه جلوشون بود برگشت با لبخند گفت: «راست ميگن قبلاً نوبت گرفته بودن.» حرصم داشت درميومد. اَه از اين شانس. داشتم نون‌هاي از تنور درآمده رو ميشمردم و دوباره حساب كتاب ميكردم كه نوجواني با روپوش مخصوص كه ميشد فهميد شاگرد رستورانه، از در بغل نونوايي رفت داخل و بعد از خوش و بش با شاطر و نونوا حدود 20 تا از نون‌هاي آويزون شده رو برداشت و رفت. مشتري‌ها هم وقتي به اين كار اعتراض كردند، نونوا، به چوب مخصوص جابجايي نون تكيه داد و گفت: «چه خبره اينم مثه شما مشتريه. قبل از همتون اومده نوبت گرفته و رفته.» حدود نيم ساعت به 10 مانده بود كه نوبتم شد. پول هارو‌ دادم و گفتم: «11 تا» با اخم بقيه پول را بهم داد و گفت: «11تا نميشه تو اين ساعت بيشتر از 10 تا به كسي نون نميديم. صفو نمي‌بيني؟» گفتم: «آخه خودم فقط يه دونه ميخوام 10 تاي ديگه براي همسايمونه. بنده خدا يه پيرزنه، پاش درد ميكرد نميتونست بياد. بمن گفت براش بگيرم.» نونوا هم قيافه حق بجانبي گرفت و گفت:«به منم ربطي نداره كه برا كي ميخواي نون بگيري.» جروبحث بي‌فايده بود. 10 تا نون رو گرفتم و دويدم طرف خونه. قبل از اون بايد نون‌‌هاي پروين خانوم را ميدادم. وقتي رسيدم، در خونشون باز بود و انگار منتظرم بود. نون‌ها را دودستي جلوش گرفتم و گفتم: «يكيش مال ماست 9 تاي ديگه هم برا شما، ببخشيد ديگه نونوا بيشتر از 10 تا بهم نداد.» پروين خانوم گفت: «اِوا خدا مرگم بده. من كه نون سنگك نميخواستم. من با اين دندون نداشته ميتونم نون سنگك بخورم ننه؟ فكر كردم داري ميري نون لواش بگيري. ببر خودتون بخوريد ببخشيد ننه.» رفت داخل و درو بست. وقتي با اون همه نون وارد خونه شدم مامان با عصبانيت گفت: «معلومه كجايي؟ چرا اينقدر دير كردي؟ يه ساعته رفتي حالا با يه خروار نون اومدي، مگه نگفتم يه دونه بگير‌؟ حالا هم يا ميري نونارو پس ميدي يا همشو خودت بايد بخوري.» همونطور كه نونا روي دستم بود، تا اومدم قضيه رو بگم چشمم به ساعت افتاد. دقيقاً يك ربع ديگه به ساعت 10 مونده بود. ديدم وقتي نمونده. از يك طرف نتونسته بودم يادداشت‌ها رو تموم كنم و از طرفي ديگه هم به حبيب قول مردونه داده بودم سر ساعت10 صبح جزوه رو بهش برگردونم. خواستم برم كه مامان گفت: «كجا سهراب؟» با دلخوري گفتم: «ميخوام برم جزوه رو بدم به دوستم.» مامان گفت: «دوستت تلفن زد گفت ميرن جايي خونه نيستن، شب جايي نرو خودش مياد جزوه رو ازت ميگيره.» با خوشحالي گفتم: «آخ جون» مامان گفت: «چي؟ آخ جونو وقتي ميگي كه همه اين نونارو تا آخرش خورده باشي.» فكري به ذهنم رسيد. فوراً نونا رو برداشتم بردم در نونوايي. ديدم هنوز صف طولانيه. به يه آقايي كه‌ آخر صف ايستاده بود گفتم: «آقا من نون زياد گرفتم اگه ميخواين بردارين تو صف علاف نشين.» خونه كه رسيدم مامان گفت: «يهو كجا غيبت زد؟» گفتم: «مگه نگفتي نونارو پس بدم همه رو دادم رفت‌.» مامان گفت: «‌آخه همه رو چرا دادي؟ خب يكيشو واسه خودمون نگه ميداشتي. حالا بدو برو يكي بگير بيا تا حواست بياد سر جاش.» از در خونه كه زدم بيرون هنوز چند قدم برنداشته بودم كه يكي از پشت سر صدام كرد: «آقا سهراب!» برگشتم ديدم پروين خانوم زن همسايه است. گفت: «خير ببيني، دستت درد نكنه ننه، زحمت بكش برو همون نونارو بيار، از شهرستان برام مهمون رسيد!»

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۵:۱۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 71]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن