- دستتون درد نكنه چرا زحمت كشيدين؟!
نویسنده : حسين كشتكار
مامان صدام زد و گفت: «سهراب، بدو برو سركوچه يه نون بگير بيا.» گفتم: «مامان دستم بنده به ليلا ميگي بره بگيره؟» مامان گفت: «تو پسر اين خونهاي، ليلا بره نون بگيره، مگه چكار داري حالا؟» گفتم: «جزوه رياضي حبيب رو گرفتم، دارم از رو دو درسي كه سر كلاس نبودم يادداشت ميكنم. بهش قول دادم تا ساعت 10 برگردونم.» مامان گفت: «اوووه. همچين گفتي دستم بنده، فكركردم آسمونو نگه داشتي يه وقت به زمين نياد. برو تو صف يه دونه وايسا زود نوبتت ميشه، بدو صبحونمون ديرشد.» پريدم تو كوچه. هنوز چند قدم برنداشته بودم كه يكي
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان