تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 دی 1403    احادیث و روایات:  امام حسن عسکری (ع):وصول به خداوند عزوجل سفری است که جز با عبادت در شب حاصل نگردد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845910935




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جهانگيري شعرسعدي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
جهانگيري شعرسعدي
جهانگيري شعرسعدي   نويسنده:   جهان به تيغ بلاغت گرفتي اي سعدي سپاس دار كه جزفيض آسماني نيست.بدين صفت كه در آفاق صيت شعر تو رفت نرفت دجله كه آبش بدين رواني نيست. شهرت سعدي در زمان خودش سعدي بيش ازديگرشاعران ايران قبول عام داشته و پسند خاصان هم بوده است. شهرت وي و ميل خاطرها به او مرزهاي ايران را هم گذشته ،ازدرياي روم تا درياي چين از رود گنگ تا سيحون كم و بيش همه جا رسيده بود.ازوقتي هم كه اروپائيان با ادبيات ايران آشنا شده ميان آنان نيز مشهوراست. آوازه اي كه ازشعرو ادبيات فارسي در جهان پيچيده درحقيقت مرهون سعدي، فردوسي حافظ، خيام،نظامي، مولوي و چند نفر سرشناس ديگراست و گر نه اگر راستي را بجوئيم بايد بگوئيم بيشتر ديوان هاي قصيده سريان چون لفاظي و مداحي از پادشاهان و مستبدان است فاقد مطالب سودمند مي باشد و در خور ترجمه بزبان هاي خارجي و حتي خوراي تجديد چاپ نيست مگر منتخباتي از آن ها. گوته،شاعربلند پايه آلماني بقصد فروتني ،به صدراعظم كشور خود گفته بود «مدت پنج قرن ايرانيان بيش ازهفت شاعر كه آنان را استادان حقيقي شعرخود مي دانند نداشتند. در ميان آن هائي را كه دور ريختند ،بسياري هم مزخرف بودند،ولي ارزششان بيش ازمن بود!» اين هفت نفربنوشته يك نويسنده بيگانه عبارتند از فردوسي،انوري،نظامي سعدي، مولوي،حافظ و جامي. من انصاف مي طلبم: انوري كجا قابل همرديف شدن با سعديست؟ يا جامي با حافظ؟ چرا ناصر خسرو قصيده سراي آزاده را فراموش كرده؟مگراين گوينده بزرگ بزرگتر از انوري نيست كه ازقلم افتاده است؟ بيشتر قصائد انوري،كه درفن قصيده سرائي بسيار توانا بوده است،درمدح مستبدان زمان است كه نه تنها سودي نداشته بلكه بواسطه نوازش خودخواهي مغروران گردن كلفت حس زورگوئي و خود پسندي را درآن ها پرورش مي داده است. نويسندگان خارجي از روي اشتهاري كه بهعضي از شعرا بغلط درايران دارند نقل قول مي كنند نه اينكه خودشان تتبع نمايند. مگر گاهي بندرت بفرمائيد كدام شاعر ديگرست كه باندازه سعدي عروس سخن را بزيور صورت و بگوهر معني آراسته باشد تا بتوان او را با ديگري هم تراز نمود؟ از اشعار سعدي بيشترخوانندگان هم لذت مي برد و نه «فايده»، زيرا همه گواهي مي دهند كه شعرهايش سست است و عذرا و را مانند خودش بدين مي آورند كه او توجهي بلفظ نداشته چنان كه دراين شعر زيبا خود گويد: قافيه انديشم و دلدار من گويدم منديش جز ديدارمن! اما از حيث مطلب ... من اكنون نمي خواهم وارد اين بحث شوم كه مطالب اجتماعي و سياسي بوستان و قصائد سعدي را از جهت برتري فايده و لذت قابل مقايسه با قصه هاي مثنوي و عرفانيات او نمي دانم .زيرا اين مطلب ما را مي كشاند ببحث اينكه شعر و چيزسودمند و لذيذ كدام است و براي كي؟ بطوراجمال بگويم كه آنچه را بتوان همگاني تر و هميشگي ترپنداشت من آن را آنچنان مي دانم و اين دو كيفيت را در كليات سعدي مي بينم نه درديوان هاي مولوي شهرت شعرائي مانند انوري و ظهير فاريابي گاهي هم ناشي از اشعاريست كه درباره آن ها گفته اند مانند: درشعرسه تن پيمبرانند ... فردوسي و انوري و سعدي. يا اين شعر را كه شاعري خواسته درهچوجامي بسازد در صورتيكه همينجامي را پرفسور برون و بعضي از ديگر مستشرقين از بزرگان شعراي ايران مي دانند: اي باد صبا بگو بجامي آن دزد سخنوران نامي ديوان ظهير فاريابي در كعبه بدزد اگر بيابي! اما شهرت سعدي كه در زمان خودش هم «جهانگير» بوده از گونه ديگرست .گمان مي كنم مسافرت هائي كه بگفته خود به «اقصاي عالم»آن روز نموده و همنشين ها و گفتارهائي كه با بزرگان و دانشمندان و مشايخ زمان داشته باين نام گستري در عصر خودش كمك كرده است.هم ازاشعار خود او بر مي آيد هم ازگواهي اين بطوطه، سياح معروف عرب كه كمي بعد ازمرگ سعدي مزار او را درشيراز زيارت كرده و در چنين اشعارويرا از دهان مطربان شنيده ،معلوم مي شود چنين بوده است. اول شاهد ازبعضي اشعارخودش كه اجمالاً در خاطراست مي آوريم.زيرا اكنون مجال تتبع بيشتر دراينكار نيست و لزومي هم ندارد.اگردو مصرع بالاي صفحه كه مي گويد «جهان به تيغ بلاغت گرفتي اي سعدي» و بدين صفت كه درآفاق صيت شعرتو رفت »لاف زدن شاعرانه بود،كه بسياري ازشاعران درجه دوم و سوم ايراني را نيزعادت است كه ازخود تعريف كنند و بسيارناپسنديده است بجاي اينكه او را در ديده ها بالا برد درنظرهمان معاصرانش هم بر زمين زده بود و ابن بطوطه عرب وادار نمي شد كه پنجاه سال پس از وفات سعدي ويرا بستايد و يا او را پيش آيد كه اشعار ويرا در اقصاي شرق در روي رودخانه اي در چين از خنياگراني بشنود ،با تسلطي كه سعدي بزبان و ادبيات تازي داشته و باحوال و آثار شعراي اين زمان آشنا بوده و باهوش و زيركي و دور انديشي كه خاص خود اوست بي گمان بلندي جايگاه خود را با شاعراني مانند امرء القيس ابوالعلي معري و المتنبي يا فردوسي، سنائي،ناصرخسرو،انوري، ظهيرفاريابي و ديگران اندازه مي گرفته است. مسلماً ازآوازه اي كه در جهان انداخته بود برگشت صدا بگوشش مي رسيده و اين شنيدن ها موجب مي شده كه بارها از شيرين سخني و شهرت خود سخن براند. نخست شرحي را كه ابن بطوطه در سفرنامه خود راجع بسعدي نوشته نقل كرده و سپس از اشعارخود او در اين زمينه مي آوريم. ابن بطوطه درباره سعدي (1) ابن بطوطه در دو جاي كتاب خود از سعدي و اشعاراو ياد مي كند.يك موقعي كه در شيراز بوده و ديگرهنگاميكه در چين سفر مي كرده است. عجب اينكه در چين وقتي روي رود (ينگ تسه) اشعار سعدي را از زبان قايقراناي شنيده بدون اينكه بداند اين اشعار از سعديست با چند غلط تلفظ فارسي را در متن عربي آورده است. كسي هم ظاهراً بتعلق اين اشعاربسعدي آگاه نبوده تا اينكه علامه قزويني آن ها را شناخته و درمقاله اي ياد كرده است. ما هر دو مورد را از روي ترجمه فارسي بقلم آقاي محمد علي موحد نقل مي كنيم: «از مشاهدي كه در بيرون شهر شيراز واقع شده قبر شيخ صالح معروف بسعدي است كه در زبان فارسي سرآمد شاعران زماني خود بوده و گاهي نز در بين سخنان خويش شعر عربي سروده است.مقبره ي سعدي زاويه اي دارد نيكو با باغي نمكين كه او خود در زمان حيات خويش بنا كرده و محل آن نزديك سرچشمه و نهر معروف ركن آباد است و شيخ درآن جا حوضچه هائي از مرمر برآورده كه براي شستن لباس مي باشد.مردمان از شهر بزيارت شيخ آمده پس ازخوردن غذا درسفرخانه شيخ و شستن لباس ها مراجعت مي كنند و من خود نيز چنين كردم رحمت خدا بر او باد» (2) شعرفارسي در چين- «امير بزرگ قوطي كه اميرالامراي چين است ما را در خانه خود مهمان كرد و دعوتي ترتيب داد كه آن را «طوي» مي نامند و بزرگان شهر درآن حضورداشتند دراين مهماني آشپزهاي مسلمان دعوت كرده بودند كه گوسپندها را ذبح كرده غذاها را بپختند- اين امير با همه عظمت و بزرگي كه داشت بدست خود بما غذا تعارف مي كرد و قطعات گوشت را بدست خود از هم جدا مي كرد و بما مي داد سه روز در ضيافت او بر برديم هنگام خداحافظي پسرخود را باتفاق ما بخليج فرستاد و ما سوار كشتي شبيه حراقه شديم و پسر اميردو كشتي ديگري نشست مطربان و موسيقي دانان نيز با او بودند و بچيني و عربي و فارسي آواز مي خواندند امير زاده آوازهاي فارسي را خيلي دوست مي داشت و آنان شعري بفارسي مي خواندند.چند بار بفرمان اميرزاده آن شعر را تكرار كردند چنانكه من ازيشان فرا گرفتم و آن آهنگ عجيبي داشت و چنين بود: تا دل بمحبت داديم در بحر فكرافتاديم چون در نماز استاديم قوي بمحراب اندري مرحوم قزويني عين بيت از طيبات سعدي نقل فرموده اند: تا دل بمهرت داده ام در بحر فكر افتاده ام چون در نماز استاده ام گوئي بمحراب اندري (3) در اين خليج عده زيادي از كشتي ها با بادبان هاي رنگارنگ و سايبان هاي ابريشمين گردآمده بودند كشتي بناي چيني با بديع ترين نقش و نگارها آراسته اند اين كشتي ها بسوي هم حمله كرده نارنج و ليمو بر هم مي انداختند. شبانگاه بخانه ي امير مراجعت كرديم و شب را درآن جا بسر برديم و مطربان انواع آوازهاي عجيب براي ما خواندند.(4) اكنون به بينم سعدي درباره خود چه مي گويد: سخن سعدي درباره خود برمي آيد كه سعدي ازشهرت خود،‌از انتشاراشعارو تأثيرافكارخويش در ماوراي مرزهاي ايران به طور كامل آگاه بوده است. مي فرمايد: سعدي بهر نفس كه برآورد چون سحر چون صبح در بسيط زمين انتشار كرد هر بنده اي كه خاتم دولت بنام اوست در گوش دل نصيحت او گوشوار كرد درجاي ديگر گويد: سعدي به عشقبازي و رندي علم نشد تنها دراين مدينه كه در هر مدينه اي شعرش چو آب درهمه عالم روان شده وز پارس مي رود به خراسان سفينه اي. و باز فرمايد شنيده اي که مقالات سعدي شيراز همي برند بعالم جونافه ختني؟ و نيز هفت كشور نمي كنند امروز بي مقالات سعدي انجمني (5) شيرين سخني سعدي سعدي شيرين سخني و استادي خود را در سنجش با شيريني و نازنيني معشوق،آنجا كه نازك بدن غنچه دهاني با گيسوان تافته بازلفكان پريشان درنظرش جلوه گراست، گاهي كمترگاهي بيشتر و زماني برابر كرده و با مضاميني نغز داد از سخن گرفته است. ما بعضي از آن اشعار را مي آوريم. آنجا كه خود را فروتر دانسته سعدي كه داد حسن همه نيكوان بداد عاجز بماند در تو زبان فصاحتش حديث سعدي اگر كائنات بپسندند بهيچ كار نيايد گرش تو نپسندي سعدي آن نيست كه درخوردتو گويد سخني آنچه در وسع خودم در دهن آمد گفتم گربگيري نظير من ،چكنم؟ كه مرا در جهان نظير تو نيست! در اين شعرسعدي شيرين سخني خود را عاشقانه بشيرين دهني محبوب خود نسبت داده گويد: زبسكه نام لبت بر زبان من بگذشت برفت نام من اندرجهان بخوش سخني و دراين شعرديگر شاعري خود را بس چشمه عشق معشوق مي كشاند و فرمايد: همه قبيله من عالمان دين بودند مرا معلم عشق تو شاعري آموخت *** آنجا كه خود را برتر شمرده: گلي چو روي تو گر ممكن است درآفاق نه ممكن است چو سعدي هزار دستانش! دريكي از زيباترين غزل هاي «بدايع »بالطيفه و شوخي گوئي بيارآفتاب رخ خود نازمي فروشد و چنين فرمايد: اگربتحفه جانان هزار جان آري محقراست نشايد كه بر زبان آري! حديث جان بر جانانم همين مثل دارد كه زربكان بري و گل ببوستان آري! هنوز دردلت اي آفتاب رخ نگذشت كه سايه اي بسر يارمهربان آري! ترا چه غم كه مرا درغمت نگيرد خواب تو پادشاه كجا ياد پاسبان داري! زحسن روي تو بر دين خلق مي ترسم كه بدعتي كه نبوده است در جهان آري! كس ازكناري بر روي تو نگه نكند كه عاقبت نه بشوخيش درميان آري! زچشم مست تو واجب كند كه هوشياران حذر كنند ولي تا ختن نهان آري! جواب تلخ چه خواهي بگو وباك مدار كه شهد محض بود چون تو بر زبان آري! اگربخنده در آئي چه جاي مرهم ريش كه ممكن است كه درجسم مرده جان آري! يكي لطيفه زمن بشنوي و در آفاق سفركني و لطائف زبحر و كان آري گرت«بدايع»سعدي نباشد اندر بار به پيش اهل معاني چه ارمغان آري؟! آنجا كه خود را با معشوق برابر كرده است: منم امروزو توانگشت نماي زن و مرد من بشيرين سخني نو تو بخوبي مشهور نماند فتنه در ايام شاه جز سعدي كه برجمال تو فتنه است و خلق بر سخنش اين قباي صنعت سعدي كه دروي حشو نيست حد زيبائي ندارد خاصه بر بالاي تو! برحديث من و حسن تو نيفزايد كس حد همين است سخنداني و زيبائي را ! بازشعري چند در وصف شيرين زباني سعدي ازگفته خود او كه بياد اندراست بياوريم و بگذريم: سعدي اندازه ندارد كه چه شيرين سخني باغ طبعت همه مرغان شكر گفتارند! مردم همه دانند كه درنامه سعدي مشكيست كه در كلبه عطار نباشد! درغزلي پند آموز پس ازنصايحي چند فرمايد: نه صورتيست مزخرف عبارت سعدي چنان كه بر در گرمابه مي كند نقاش ! با وجود اين تعريف هاي از خود گاهي هم بصراحت يا كنايه بخود بيدارش باش گفته و و نهيب زده است: سعديا گر چه سخندان و مصالح گوئي بعمل كار برآيد بسخنداني نيست ! هنربيار و زبان آوري مكن سعدي ! به حاجت است كه گويد شكركه شيرينم؟ سعدي همه روز پند مردم مي گويد و خود نمي كند گوش ! سعديا آتش سوداي ترا آبي بس! باد بي فايده مفروش كه مشتي خاكي! براي اينكه تصورنشود سعدي اين مرتبه از شهرت را خيلي هم آسان بدست آورد است بايد باشعارخودش بازگشت تا دانسته شود. درمقطع غزلي در«طيبات» فرمايد : همه عمرتلخي كشيده است سعدي كه نامش برآيد بشيرين زباني. درغزل ديگر از (بدايع) مي رساند كه زحمت ها كشيده تا باين پايه از فصاحت و شهرت رسيده هر چند شعرهائي كه گفته بسيارسهل و آسان بنظر مي آيد . اين غزل شيرين را كه ظاهراً در ايام پيري هنگاميكه نزديك پايان عمرحساب روزگار خود را رسيدگي مي كرده فرموده است وقت آنست كه ضعف آيد و نيرو برود قدرت ازمنطق شيرين سخنگو برود ! ناگهان باد خزان آيد و اين رونق و آب كه تومي بيني ازاين گلبن خوشبو برود! پايم از قوت رفتار فرو خواهد ماند خنك آنكس كه خذر گيرد و نيكو برود ! تا بروزي كه بجوي شده باز آيد آب بعلم الله كه اگر گريه كنم جوبرود! همه سرمايه سعدي سخن شيرين بود! وين از او ماند ندانم كه چه با او برود! پيش از مقطع اين شعر افتاده است سعيم اينست كه در انديشه چو عود خويشتن سوخته ام تا بجهان بوبرود شعر پيش ازآخردلالت براين دارد .سعدي زحمت ها كشيده و باصطلاح دود چراغ ها خورده تا اين همه اشعار و نصايح را گفته است و ما امروز از آن لذت و سود مي بريم.كسي چنين رنجي را بر خود هموار نمي كند مگو بعلت و كشور خود علاقه داشته باشد و بخواهد.خدمتي بكند ،و او چنان بوده و چنين كرده است.هنگام مرگ با همان دست خالي كه آمده بود مي رود.آنچه از سخن شيرين اندوخته براي ديگران نهاده و با خود تنها نام و ياد خير را برده است. با وجود همه غزل هاي عاشقانه كه در فراق يار و اشتياق ديدار سروده شايد آرزوي ديدن جمالي را كه كمالي داشته باشد بگور برده است! دراشعاري چند از جمله غزلي از «بدايع»باين حالات آرزومندي اشاره كرده گويد: هرگزحسد نبردم بر منصبي و مالي الا برآنكه دارد با دلبري وصالي داني كدام دولت دروصف مي نيايد؟ چشمي كه بازباشد هرلحظه بر جمالي! خرم تني كه محبوب از در فرازش آمد چون رزق نيك بختان بي منت سوالي ! سالي وصال با او يك روز بود گوئي ! روزي فراق بر من باشد بقدر سالي! سعدي برمال و جاه ديگران حسد نمي برده و بچيزي كه دلبستگي زياد داشته همان سخنان شيرين و نصايح دلپذيرخود بوده كه سراسر ديوانش ازآن ها سرشاراست و ما شمه اي ازآن ها را تاكنون آورده و بعضي ديگررا دنباله اين مقاله در شماره هاي بعد خواهيم آورد. اكنون براي اينكه يادي هم از شاعر بزرگ ديگر شيرازحافظ نموده باشيم چند شعر از غزلي را كه باستقبال استاد غزل بهمان وزن و قافيه سروده مي آوريم . بگرفت كار حسنت چون عشق من كمالي! خوش باش زانكه نبود اين هر دو از والي! درد هم مي نگنجد كاندر تصور عقل آيد بهيچ معني زين خوبترمثالي! شد حظ عمر حاصل گر زانكه با تو ما را هرگزبعمر روزي شود وصالي! آندم كه با تو باشم يكسال هست روزي وآندم كه بي تو باشم يك لحظه است سالي ! چون ديوان هاي سعدي و حافظ در دسترس همه كس هست ما از دو غزل كه هر دو در آرزومندي گفته شده بيتي چند بيش نقل نكرديم. بنظر نگارنده شور و اشتياقي كه در اين غزل سعديست در آن حافظ نيست بلكه مانند شبيه سازيست كه نتوانسته است كار خود را مانند اصل بيرون آورد. چون پاي مقايسه شاعران بميان آمد مي خواهم نخست چند كلمه در اين باره بگويم. بگمان نگارنده پس از فرودسي كه بزرگترين گوينده ملي ايران و يكي از خدمتگزاران درجه اول زبان فارسي وزنده كننده داستان تاريخي ايران باستان است و ازاين ديده گاه همبستگي در ترازوي ادبيات ايران ندازد و بايد همه جا نام او را در بالاي نامه بگذاريم.سعدي بزرگترين شاعر كشورما مي باشد.آنان كه خواسته اند حافظ يا مولوي را همپايه او نمايند،بلكه گاهي برترنشانند،ازانصاف دوري جسته اند.ما درسنجيدن اين شاعران بيكديگر هنگامي ديگر وارد گفتگو مي شويم.اكنون همين اندازه مي گوئيم كه ادبيات گذشته از اينكه بايد نشاط آورباشد لازم است براي جامعه اي كه شاعر بزبان آن شعر گفته سودمند هم باشد.ديوان سعدي گذشته از آن كه مسرت بخش است بهره آورنيزهست. البته اين حرف هم پيش مي آيد كه چه شعري لذت بخش است و چه شعري سودمند.كسانيكه مثنوي و بوستان را با نظرسنجش خوانده اند و احتياجات اخلاقي جامعه ما را هم مي شناسند .اين قضاوت را بفرمايند.كشورما اكنون بچيزهاي ديگري غير از عرفان و تصوف احتياج دارد.كجا مثنوي و ديوان شمسي مولانا مي تواند دراين دو جهت برابري با بوستان قصائد و غزليات سعدي بكند يا اگر مجموع غزليات حافظ برابري با طيبات و بدايع سعدي داشته باشد .خواجه كه بوستاني ندارد سه قصيده اي هم كه سروده بهيچ روي در خورقياس با قصائد سعدي نيست. تفاوت ديگرسعدي با ديگر شاعران بزرگ اينست كه او درنظم و نثر هر دو داد سخن داده و مبتكربوده است: گلستان او نمونه بي نظيري درنثراست كه پيش از او كسي بدان سبك نوشته نگارش نكشيده و پس ازاو هم تقليدهائي كه شده به آن پايه نرسيده است. در گوناگون شعر دست داشته و هر يك را بسر حد كمال رسانيده است. بوستانش بروزن شاهنامه فردوسي پندنامه ايست بي مانند قصائدش در بلاغت با روش مخصوصي كه درمدح دارد يعني همه جا با نصيحت هاي دليرانه بهم آميخته برابر ندارد غزلياتش كه از فصاحت و شيريني در منت هاي خوبيست بي منكراست و او را بايد نخستين غزلسراي بزرگ دانست .بعد از او حافظ مي باشد كه خود را بپايه او رسانيده است.دراين مقالات ما كاري بغزليات او نداريم.مي خواهيم از سبك مديحه سرائي او در قصائد و همچنين از روش مدايحي كه گاه گاه دربوستان بكار برده است سخن بگوئيم. روش سعدي در مدح سعدي گذشته از جنبه شاعري و فلسفي مرد اجتماعي و سياسي بوده منتها بخدمت اداري و سياسي داخل نشده وزارت و صدارت را چون برخي از دانشمندان قديم مانند ابوعلي سينا و غيره ننموده است. از اشعار و گفتارش برمي آيد كه بسياست و اجتماع علاقه داشته و بدان ها اهميت مي داده است چون درآن زمان ها دولت عبارت بوده است .از پادشاه و دستگاه او و تمام قواي سه گانه مقننه و مجريه و قضائيه درشاه جمع بوده و اگراشخاص ديگر بدان كارها مي پرداخته اند.ازطرف سلطان ماموريت داشته اند. اينست كه سعدي هم آنچه از نصايح سياسي دراين مقوله ها داشته خطاب بپادشاهان گفته است. باب اول گلستان و همچنين باب اول بوستان نو بسياري ازقصائد و بعضي از غزليات در نصيحت ملوك و بزرگان و سياستمداران زمان است. امروز كه دوران دموكراسي است اگر اشعاري را كه سعدي به مثل راجع بعدالت و قضاوت درست خطاب بپادشاهان سروده نقل مي كنيم مخاطب مانخست وزيران ،وزيران نو قضاوت هستند نه سلاطين كه در عصردموكراسي قانوناً غير مسئول مي باشند يعني حق مداخله درامورقضائي كشور را ندارند. اما هنوز كشورهائي هم هستند كه بواسطه عدم رشد سياسي ملت ها يا لايق نبودن مردان سياسي آن ها رسماً يا بغير رسم تمام يا قسمتي ازاختيارات در دست پادشاهان يا روساي جمهوراست.البته در چنين كشورهائي نصايح سعدي به آن ها نيز خطاب مي شود. درحقيقت دستور كردن كار خوب يا نكردن كار بد در سياست چنانكه نظر سعدي بوده عموميت دارد و او توجهي باين نداشته كه كننده ياناكننده قانوناً مسئول هست يا نيست پس تمام كساني كه بامور عامه مي پردازند بايد در دبستان سعدي درس بخوانند. ما در زير بعضي از نصايح را كه بصورت درس بپادشاهان است از باب اول بوستان زير عنوان دبستان سعدي، كلاس اول ،زينت افزاي مجله مي سازيم و سپس بروش مديحه سرائي او در قصائد مي پردازيم. نوآموز را پند و تحسين وزه زتأديب و توبيخ استاد به دبستان سعدي «كلاس اول» مخصوص شاهزادگان چون اوراق اين شماره گشايش زياد ندارد ما اكنون چند درسي از كلاس اول دبستان سعدي را مي آوريم و دروس ديگر كلاس ها را براي شعارهاي بعد مي گذاريم. برخلاف عقيده رايج در قرون وسطي كه سلطنت را تنها وديعه الهي مي دانسته اند (Droit. divin) سعدي مانند امروز آن را ناشي ازملت مي دانسته چنان كه در اين شعرخطاب بشاگرد تا جداري جواني مي رساند: برو پاس درويش محتاج دار كه شاه از رعيت بود تاجدار! شاه را بدرخت و ملت را بريشه تشبيه مي كند: رعيت چو بيخند و سلطان درخت درخت اي پسر باشد از بيخ سخت! پس اگرشاهي دل مردم را بيازارد چنان است كه تيشه بريشه خود مي زند: مكن تا تواني دل خلق ريش وگر ميكني ميكني بيخ خويش ! اگر مردم نارضا باشند آسايش در كشور نخواهد بود: فراخي در آن مرز و كشور مخواه كه دلتنگ بيني رعيت ز شاه دگر كشور آباد بيند بخواب كه دارد دل اهل كشور خراب ! ازظلم و بيدا كردن بمردم بپرهيز و از خرابي و بدنامي آن بگريز زيرا رعيت پشت و پناه كشورند: خرابي و بدنامي آمد زجور بزرگان رسند اين سخن را بغور رعيت نشايد زبيداد كشت كه مر مملكت را پناهندو پشت ! اگر دلت هم بحال رعيت نمي سوزد در انديشه خود باش و او را ازين رو پاس دار، كه اگرمردم از دولت رضا و دلشاد باشند خدمت خواهند نمود و انصاف نيست كسانيكه بكشورخدمت مي كنند آزرده شوند. مراعات دهقان كن از بهر خويش كه مزدور خوشدل كند كاربيش مروت نباشد بدي با كسي كزو نيكوئي ديده باشي بسي! دردهان خسرو پرويز مي گذارد كه به شير ويه شاگرد ديگركلاس بگويد صلاح ملت را در هر چه كه مي خواهي انجام دهي انديشه كن. بر آن باش تا هر چه نيت كني نظر در صلاح رعيت كني ! مي فرمايد اگر پادشاهي بيداد گر شد مردم از كشورش فرار مي كنند باصطلاح امروز بكشورهاي بيگانه مهاجرت مي نمايند، وي و دولتش را در جهان بدنام مي سازند ديري هم نخواهد گذشت كه چنين دولت و سلطنتي واژگون مي شود زيرا هر اندازه آتش شمشير زورمندان تيز باشد با شراره آه رنجديدگان كه ممكنست انقلاب و آشوب برپا كنند برابري نمي كند: گره يزد رعيت ز بيدادگر كند نام زشتش بگيتي سمر بسي بر نيايد كه بنياد خود بكند آنكه بنهاد بنياد بد! خرابي كند مرد شمشير زن نه چندان كه آه دل پيرزن! مردان درستكار و پرهيزكار را بخدمت بياور و به گره گشائي امور بگمار،زيرا كساني كه سودترا در زبان مردم مي جويند دوستان تو نيستند و زمام امور بدست رجاليكه مردم ازآنان راضي نباشند مسپار: خدا ترس را بر رعيت گمار كه معمارملك است پرهيزكار بدانديش تست آن و خوانخوار خلق كه نفع تو جويد زآزار خلق ! رياست بدست كساني خطاست كه ازدستشان دستها برخداست ! نهد عامل سفله برخلق رنج كه تدبيرملك است و توفير گنج! نكو كار پرورنبيند بدي چو بد پروري خصم جان خودي!... (6) پادشاهيكه مردم نيكوكار را مي پرورد سود مي كند و آن كه بد كار پرورش مي دهد زيان مي نمايد،دست ماموران بيداد گر دولت را تا ديرنشده ازكردن مردم كوتاه كن نه وقتي كه كشور و ملتي را بياد نيستي دادند: مكن صبر بر عامل ظلم دوست كه از فربهي بايدش كند پوست سر گرگ بايد هم اول بريد نه چون گوسفندان مردم دربد ! سعدي آگاه بوده كه كارمندان يك سازمان با هم سرو سري پيدا مي كنند. توجه باين نكات دقيق است كه اين مرد تيز بين و نكته سنج آزموده روزگار را بگفتن ابن چند ثمر كوتاه ولي بلند و اميدارد: دو هم جنس ديرينه هم قلم نبايد فرستاد يكجا بهم چو دانيكه همدست گردند و يار يكي دزد گردد دگر پرده دار چو دزدان زهم باك دارند و بيم رود در ميان كاروانسي سليم . ازطرف ديگر زمامداران را به بردباري، مدارا،مروت و ميانه روي در سياست راهنمايي مي كند: يكي را كه معزول كردي ز جاه چو چندي برآمد ببخشش گناه چو نرمي كني خصم گردد دلير وگرخشم گيري شود از تو سير درشتي و نرمي بهم در به است چور گزن كه جراح و مرهم نه است در جاي ديگر همين مطالب را خطاب بپادشاه چنين پرورانيده است: بايد كه مهر و لطف بود پادشاه را ورنه ميسرش نشود حل مشكلي وقتي بلطف كوي كه سالار قوم را با گفتگوي خلق ببايد تحملي وقتي بقهر كوي كه صد كوزه نبات كه گه چنان بكار نيايد كه حنظلي سپس شاه يا دولت هر كسي را كه قدرت حكومت در دست اوست ميفرمايد كه راضي به آزار مردم مشو:اگرازكسي بدي گفتند بدقت رسيدگي كن .اگرگناه كاري اظهار پشيماني كرد بپذير،چه اگربتو پناه آورد مروت نيست كه دست بخون او بيالائي ،ولي پس ازآنكه او را ازبدي كارش آگاه كردي و نپذيرفت او را بزندان انداز و كيفر بده .اگر پند و بند سودمند نيفتاد همان بهتر كه چنين عنصر فاسدي در جامعه نباشد تا ديگران را چون خود نيالايد.بهر صورت گويد در حال خشم كسي را كيفر مرگ مده تحمل و تامل داشته باش چه اگر بيگناهي را بزندان افكندي مي توان از بند رها نمود ولي اگر كشتي سر بريده را نتوان به بدن پيوند كرد: بسمع رضا مشنو ايزاء كس، وگرگفته آمدبفورش برس گنه كار را عدر نسيان بنه چو زنهارخواهد زنهار ده! گرآيد گنهكاري اندر پناه نه شرط است كشتن باول گناه. چو باري بگفتند و نشنيد پند دگر گوش مالش بزندان و بند وگرپند و بندش نيايد بكار درخت خيبث است بيخش بر آر! صوابست پيش از كشش بند كرد (7) كه نتوان سركشته پيوند كرد! چو خشم آيدت برگناه كسي تامل كنش بسرعقوبت بسي. چون سعدي اشعار پند آموز خود را در بوستان كه صورت دبستاني بخود مي گيرد مانند درس هائي براي شاگردان از شاهزادگان و طبقات ديگر هستند بيان مي كند و تصور مي نمايد كه اين درسهاي سخت براي نوآموزان سركش يا بازيگوش شايد خسته كننده باشد گاهي داستان و افسانه مي سرايد، زنگ تفريح مي زند و در ميان مطالب خيلي جدي بشوخي مي گرايد تغزل مي كند .حتي در ضمن مثنويات بوستان شعري از«طيبات»را تضمين مي كند و غزلسرائي مي نمايد.پنداري كه اتابك ابوبكر سعد زنگي پادشاه معاصر شاعر يا خبر كشان او دركلاس درس حضور داشته اند،زيرا سعدي زنگ تفريح را با اشاره بتعريف ازاو مي زند و ضمن چند شعر«تلخ »مي فرمايد: كه زشت است پيرايه بر شهريار دل شهسري از ناتواني فكار خنك آنكه آسايش مرد و زن گزيند برآسايش خويشتن! اگرخوش بخسبد ملك بر سرير نپندارم آسوده خسبد فقير!... بحمداله اين سيرت و راي راست اتابك ابوبكر بن سعد راست ! کس از فتنه در پارس ديگر نشان نبيند مگر قامت مهوشان. يكي پنج بيتم خوش آمد بكوش كه در مجلسي ميسرودند دوش مرا راحت از زندگي دوش بود كه آن ما هرويم در آغوش بود ،(8) مراورا چوديدم سر از خواب مست بدو گفتم :اي سرو پيش توهست، دمي نرگس از خواب مستي بشوي چو گلبن بخند و چو بلبل بگوي، ه مي خسبي اي فتنه روزگار بيا ومي لعل نوشين بيار! نگه كرد شوريده اي فتنه روزگار مرا فتنه خواني و گوئي مخفت؛ درايام سلطان روشن نفس نبيند دگرفتنه بيدار كس ! باز زنگ كلاس زده مي شود. شاگردان سر درس حاضر مي شوند و سعدي بر كرسي بلندي قرار مي گيرد در كنار شاهزادگان و وزيرزادگان كه به بستان سعدي آمده و گوش بدرس هاي پند آموز او مي دهند بعضي از رقيبان سعدي و لله هائي هم هستند كه كناري نشسته و از سخنان سخت شاعربوحشت مي افتند،گاهي بشاهزادگان چشمك مي زنند كه بلند شويد برويم،زيرا نمي خواهند اين گونه سخنان بگوش آنان آشنا شود:ولي بچه ها فريفته گفتار نمکين و اشعارشيرين آموزگار شده حركت نمي كنند؛سعدي از فراز منبرخود همه جا و همه كس را مي پايد.با توجه بمكرحيله گران،حسادت رقيبان وفتنه انگيزي نابكاران بخويش آمده لحن سخن را تند كرده،گوئي خطاب بشاه،حاسدان و لله آقاها فرمايد: بقوميكه نيكي پسندد خداي دهد خسرو عادل نيك راي! بدان!كي ستوده شود پادشاه كه خلقش ستايند دربارگاه ! چه سود آفرين بر سر انجمن! پس چرخه نفرين كنان پيرزن! ستايش سرايان نه يار تواند! نكوهش کنان دوستار تواند! وبالست دادن برنجور قند که داروي تلخش بود سودمند بنزد من آنکس نکو خواه تست كه گويد فلان چاه در راه تست هر آنكه عيبت نگو بندپيش هنر داني از جاهلي عيب خوبش! چه خوش گفت آن مرد دارو فروش شفا بايدت داروي تلخ نوش ! اگرشربتي بايدن سودمند زسعدي ستان داروي تلخ پند! بپرويزن معرفت بيخته بشهد عبارت برآميخته نصيحت كه خالي بود از غرض چو داروي تلخ است دفع مرض ! تراعادت اي پادشه حق رويست دل مرد حقگوي از اينجا قويست. حقت گفتم اي خسرو نيك راي توان گفت حق پيش مرد خداي نگين خصلتي دارد اي نيك بخت كه درموم گيرد نه در سنگ سخت. عجب نيست گرظالم از من بجان برنجد كه دزد است و من پاسبان دو كس پرو راي شاه كشورگشاي بكي اهل رزم و يكي اهل راي ! زنام آوران گوي دولت برند كه دانا و شمشير زن پرورند قلم زن نگه دار و شمشير زن نه مطرب كه مردي نيايد ززن. نه مرديست دشمن دراسباب جنگ تو مدهوش ساقي و آواز چنگ ! بسا اهل دولت ببازي نشست كه دولت ببازي برفتش زدست ! دلير آمدي سعديا در سخن چو تيغت بدست است فتحي بدن ! بگو آنچه داني كه حق گفته به تو رشوت ستاني و نه رشوه ده! طمع بند و دفتر زحكمت بشوي! طمع بگسل و هر چه داني بگوي! مرا چون بود دامن از جرم پاك ندارم زخبث بد انديش پاك ! وزيري كه جاه من آبش بريخت بفرسنگ بايد زمكرش گريخت! وليكن نينديشم از خشم شاه دلاور بود در سخن بيگناه ! اگر محتسب گيرد آن را غم است كه سنگ ترازوي بارش كم است ! چو حرفم برآمد درست از قلم مرا ازهمه حرف گيران چه غم ! استاد سخن متوجه سختي سخنان خود شده و چون پادشاه معاصر را شاهي نيكخواه خلق و باصطلاح امروز دموكرات مسلك مپندارد آهنگ را بريز آورده بار ديگر زنگ تفريح را مي زند و مي فرمايد: ملك را همين خلق پيرايه بس كه راضي نگردد به آزاركس! چنين پادشاهان كه دين پرورند ببازوي دين گوي دولت برند. ازآنان نبينم درين عهد كس وگرهست بوبكرسعد است و بس!   پي نوشت:   1.تولد سعدي در اواخر قرن 12 ميلادي و مرگش در حدود 692 هجري بوده است.ابت بطوطه ظاهراً در 747يعني 55 سال بعد از در گذشتن سعدي بشير از رفته و قبر او را زيارت کرده است.ما بچين در اواخر 746 بوده و وفاتش در 779 مي باشد. 2.سفرنامه ابن بطوطه ترجمه محمد علي موحد صفحه 209. 3.اين دو نکته را آقاي دکتر منوچهر استاد محترم دانشگاه بخواهش تلفوني من لطفاً از ترجمه سفرنامه ي ابن بطوطه متعلق به کتابخانه خودشان نقل و فرستاده اند و تشکر دارم اما چون به ديوان سعدي مراجعه کردم اين اشعار را دربدايع ديدم نه در طيبات .مطلع غزل اين است: آخرنگاهي باز کن وقتي که بر ما بگذري يا کبر منعت مي کند کز دوستان ياد آوري شايد چون در غزل اشاره به صورتگر زيباي چين و بهار و جويبار و غريق کرده اين غزل را مطربان مناسب ديده بودند که روي رودخانه اي در چين بخوانند و دو شعر شاهد اين است هرگزنبود اندرختن برصورتي چندين فتن هرگز نباشد در چمن سروي بدين خوش منظري صورتگر ديباي چين گو صورت و روبش ببين يا صورتي برکش چنين يا توبه کن صورتگري فصل بهاراست اي نگار اينک کنار جويبار با عاشقان سوگوار بخرام چون کبک دري 4.سفرنامه ي ابن بطوطه ترجمه محمد علي موحد ص676. 5.از دانندگان پرسش مي شود سعدي از هفت کشور دراين شعر چيست؟ حافظ نيز دارد: شيرازو آب رکني و اين باد خوش نسيم عيبش مکن که خال لب هفت کشوراست مولوي نيز به عنوان (هفت شهر)آورده : هفت شهرعشق را عطار گشت ما هنوز اندرخم يک کوچه ايم! اين را مي دانيم که هفت يک عدد مطلوبيست که حتي فرنگيهاهم بر سر کلمات در مي آورند چنان که در «فيوردهاي»نروژ آبشاري را ديدم که چون چند شاخه است بدان «هفت خواهران»مي گويند. در فارسي هم زياد داريم :هفت پيکر-هفت تن-هفت جوش-هفت خط و غيره آيا هفت کشور هم از اين قبيل است يا سابقه ديگر دارد؟ 6.مقصودش اين است که مامور بدکار ببهانه اينکه صرفه دولت مي جويد آزار و زيان بملت مي رساند چنان که در عصر ما بعضي (ما فيه چپها)مي کنند.و اين را حسن سياست و خدمت به خزانه مملکت جلوه مي دهند. 7.کشش با قمه به معني کشتن است. 8.تمام اين غزل را در شماره اول ص63 آورده ايم.   منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 17 /ن  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 666]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن