واضح آرشیو وب فارسی:آخرین نیوز: دخترگلفروشی که دوست دارد پرنسس صدایش کنند!
میگویند حوالی بعدازظهر پیدایش میشود. از مغازهداری سراغش را میگیرم و مشخصات نکیسا را میدهم. او را نمیشناسد، بعد با تعجب از من میپرسد: طلبکاری ازش؟! به سمت زیر پل تجریش میروم. این اطراف انگار بهتر نکیسای خوشرو را میشناسند. فروشندهای در پاسخ به سوالم میگوید: همان دختر مودب گلفروش را میگویی؟ آنقدر خیابان را بالا و پایین میکنم تا بالاخره زیر پل عابر پیاده تجریش پیدایش میکنم.
شیرین کرمی با این مقدمه در مجله زندگی ایدهآل مینویسد: ظاهرش آنقدر با دیگر دستفروشها متفاوت است که با همان نگاه اول هم قابل شناسایی است. جلو میروم و خودم را معرفی میکنم. میخندد و میگوید یعنی آنقدر معروف شدهام؟ آنقدر کارش را یاد گرفته که از من کارت خبرنگاری هم میخواهد. در همان دقایق اول چند مشتری را راه میاندازد. بعد به پیشنهاد خودش کمی بالاتر از پل تجریش روی نیمکتی مینشینیم تا راحتتر صحبت کنیم. از بچگی عاشق شهرت بوده
البته باز هم دور و برمان پر از مشتری و افراد کنجکاوی است که گوشی به دست در حال عکاسی از نکیسا هستند. بعضی از خانمهای مسنتر حتی در آغوش میگیرندش و میگویند عکس او را در شبکههای اجتماعی دیدهاند. دوست دارد بازیگر شود. از بچگی عاشق شهرت بوده و حالا در گلفروشی سبک و سیاقی را انتخاب کرده که منجر به شهرتش شده است.
چهرهاش دوستداشتنی است. میگوید عاشق پرنسسها ست. میخندد و میگوید تکهکلامش هم به مشتریها پرنسس است! به آنها میگوید با زدن این سربند به پیشانیشان شبیه پرنسسها میشوند. میگوید دوست دارم آنقدر پول داشته باشم که بتوانم به هر کسی که ندارد کمک کنم. اگر در حوالی میدان قدس تا سر پل تجریش بودید و صدای خندههای بلند دختری را شنیدید با خیال راحت سرتان را برگردانید، چراکه حتما آن خندهها متعلق به دختر گلفروش زیر پل تجریش است. نکیسا دختری است 26 ساله با مدرک ریاضی محض؛ رشتهای که چندان هم دوستش ندارد، اما در دورهای از طریق تدریس ریاضی امرار معاش میکرده. او حتی در چند تئاتر هم بازی کرده و عاشق بازیگری است. دوست دارد او را پرنسس صدا کنید.
شاید تا همین چند ماه پیش کسی فکرش را هم نمیکرد که دختری گلفروش به قدری معروف شود که همه او را در خیابان با دست به هم نشان دهند و به همدیگر بگویند همانی است که عکسهایش را در اینترنت دیدهایم! او یک دختر گلفروش معمولی نیست. او در میان مشتریهایش بسیار محبوب است، محبوبیتی که در چند دقیقه تماشا کردنش دستتان میآید. نکیسا بیشک دختری است زیبا، مهربان و بهغایت دوست داشتنی. اگر تنها و تنها چند دقیقه کنار او بایستید متوجه میشوید که مثل صاحب یک فروشگاه قدیمی در بازار تجریش، مشتریان ثابت دارد. او با همه گلفروشهای پشت چهارراهها فرق دارد، او ذاتا یک فروشنده است. دختر باهوشی که اصول فروش موفق را به خوبی یاد گرفته و در تجارت کوچکش به کار میبرد.
او را پرنسس صدا کنید
نکیسا دختری است 26 ساله با مدرک ریاضی محض؛ رشتهای که چندان هم دوستش ندارد، اما در دورهای از طریق تدریس ریاضی امرار معاش میکرده. او حتی در چند تئاتر هم بازی کرده و عاشق بازیگری است. دوست دارد او را پرنسس صدا کنید. شاید نکیسا را حوالی تجریش دیده باشید؛ دختری با یک بغل گل رز زیبا.
او گل رز را به زیبایی گلهایی طبیعی درست میکند و میفروشد. از همین گلها هم کارش را شروع کرده، البته این روزها کارش را توسعه داده و تل هم میفروشد؛ تلهایی که بهعنوان گردنبند و دستبند هم قابل استفاده هستند. حتی آلبومی هم از تلهایش دارد و به مشتریها نشان میدهد تا از میان آنها انتخاب کنند. نکیسا دختر گلفروشی است که بیشک رویاهای بزرگی در سر دارد.
دوست ندارم برای کسی کار کنم
محدودیت برای من سم است. من عاشق خلاقیتم. عاشق آزادیام. حتی اگر چندین برابر از درآمد حال حاضرم را هم به من پیشنهاد بدهند، نمیروم. دوست ندارم یک جا پشت یک میز بنشینم و اصطلاحا کارمند شوم. اتفاقا چند روز پیش هم یک پیشنهاد کار داشتم. به من گفتند اگر در یک شرکت بازرگانی مشغول به کار شوم دو برابر بیشتر از درآمد گلفروشی حقوق میگیرم، اما من به آنها گفتم دوست ندارم برای کسی کار کنم. همه مرا با این گل رزهایی که خودم هم عاشقشان هستم شناختند. دوست دارم کارم را توسعه دهم. خیلی از مشتریهایم از همان روزهای اول بسیار تشویقم میکردند. تازگیها خواهرم از شمال برای کمک به من به تهران آمده. ما بعد از مدتها یک کارگاه در شمال زدهایم.
همیشه بزرگ فکر میکنم
از کودکی خیلی رویاپرداز بودم. همیشه دوست داشتم روزی عکسم روی جلد مجلهها باشد. دوست داشتم بهعنوان یک بازیگر مشهور مطرح شوم. حتی از کودکی در ذهنم این تصویر را میدیدم که وقتی روی سن میروم و در حال اشک ریختن هستم، هدیهام را دریافت میکنم. حتی به اسکار هم فکر کردهام. یعنی اگر بپرسی دوست دارم ۱۰ سال آینده کجا باشم، میگویم آرزویم این است که در یک فیلم معتبر بازی کنم. بازیگری در تئاتر به من کمک کرد تا روی فن بیانم کار کنم. همین هم باعث شد بتوانم ریاضی تدریس کنم.
مبارکت باشد پرنسس
نکیسا چنگزن ناصرخسرو بوده. از دوره راهنمایی همه من را با این اسم میشناسند. خودم هم گیتار میزنم. شخصیت نکیسا همیشه برایم جالب بوده. از اینکه به من میگویند نکیسا، دختر گلفروش خوشم میآید. البته خودم را در رویاهایم پرنسس میبینم. خودم وقتی سربندها را روی سرم میگذارم یاد پرنسسها میافتم. بچهها هم وقتی از تلهایم میخرند به آنها میگویم مبارکت باشد پرنسس.
به خاطر تشویق مشتریهایم در این کار ماندم
بخشی از گلها را آماده میخرم و باقیاش را خودم درست میکنم. سربندها فروشش بیشتر از گلهاست، اما به خاطر اینکه از اول با فروش این گلهای شاخهای شروع کردم، دوست دارم همچنان این گلهای شاخهای رز را هم برای فروش بیاورم. مثل بچههایم هستند. همه مرا با این گل رزهایی که خودم هم عاشقشان هستم شناختند. دوست دارم کارم را توسعه دهم. خیلی از مشتریهایم از همان روزهای اول بسیار تشویقم میکردند. تازگیها خواهرم از شمال برای کمک به من به تهران آمده. ما بعد از مدتها یک کارگاه در شمال زدهایم.
رنگ زندگیام صورتی خوشرنگ است
گلهایم را با نهایت دقت درست میکنم، البته بعضیها فکر میکنند گلهایم طبیعی هستند. سربندها یا همان تلهایم را هم داخل پاکتی که رویش روبان زدهام تقدیم مردم میکنم. من خاطرههای خوب زیادی در این یک سال و اندی دارم. روز اول را هیچوقت فراموش نمیکنم. نخستین روزی که برای فروش گل به خیابان آمدم یک خانم مسن، اگر اشتباه نکنم به نام شیوا جان به من گفتند شغلت فوقالعاده زیباست. همین یک جمله کلی حالم را خوب کرد. خیلیها به من کمک کردند. حمید اعجازی کسی است که بسیار از من حمایت کرد. الان احساس میکنم رنگ زندگیام یک صورتی خوشرنگ است.
دوشنبه, 11 خرداد 1394 ساعت 10:32
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آخرین نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]