واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
روي آندرسون ؛فيلم سازشاعر مترجم:ليلي مقيمي «اين ها موضوعاتي است که هميشه ذهن من را به خود مشغول مي کند...آسيب پذيري انسان ها ،زخم پذيري آنها ،روحيات عجيب شان مثل مسخره کردن وقتي آدم ها ديگران را مسخره مي کنند يا حتي وقتي خودشان را مسخره مي کنند ناراحت مي شوم؛وقتي چنين رفتارهايي را از انسان ها مي بينم ،غمگين مي شوم .هميشه مي توانيد چنين حس هايي را در فيلم هايم ببينيد...در عين حال مي توانيد درفيلم هاي من مشکلات انسان ها ،سرگشتگي ،گيجي ،تنهايي و ضعف آن ها را ببينيد.»اين ها را روي آندرسون ،کارگردان ستايش شده سوئدي مي گويد .فکر مي کنيد آقاي آندرسون چه جورفيلم هايي مي سازد؟احتمالاً اشتباه حدس زده ايد،چون اکثر فيلم هاي او «کمدي»است.البته اين صفتي است که منتقدان به فيلم هاي کاملاً پيچيده -ازلحاظ انساني -به شدت سنجيده و چيده شده و فانتزي گونه او مي دهند. آندرسون از آن دسته فيلم سازاني است که تمام ابعاد فيلمش حتي کوچک ترين مسايل آنها را کنترل مي کند،ازبازنويسي يک فيلم نامه گرفته (رکورد او دراين زمينه نظارت برپنجاه باربازنويسي يک فيلم نامه بود )تا انتخاب بازيگران (که اغلب نابازيگرو آماتورهستند )تا طراحي صحنه و نورپردازي ،به همين دليل شايد عجيب به نظر نرسد که جديدترين ساخته اش «تو ،زندگي »تنها چهارمين فيلم بلند او ،در حضورچهل ساله اش درعرصه سينما است .(فيلم قبلي اش «آهنگ هايي ازطبقه دوم»در سال 2000به پايان رسيد )کارهاي آندرسون درنوع خود متفاوت هستند،«تو ،زندگي »هم درست مثل «آهنگ هايي از طبقه دوم»با يک نماي ثابت ازيک دوربين ثابت روايت مي شود انگارکل فيلم در يک برداشت (در زماني واقعي ساخته شده است؛اعضاي يک گروه موسيقي در حالي که در فضاي خارج از رعد و برق و توفاني به ظاهرآخرالزماني برپااست به اجراي موسيقي خود ادامه مي دهند...در يک بعدازظهرغمگين اعضاي يک گروه کارگري با اتوبوسي به نام «لنه»به خانه بر مي گردند،آن ها پي مي برند رودخانه بخشش به شهرباستاني رم در زير زمين ها مي رود...يک کارگر ساختماني خواب مي بيند که دو مرد با لباس کاراو را تکه تکه مي کنند...يک نصيحت دوستانه به فردي مي شود:«سعي کن به چيزديگري فکر کني»مرد درحالي اين نصيحت را مي شنود که قرباني به صندلي الکتريکي بسته مي شود...در شاعرانه ترين بخش فيلم،زني در شکل و شمايل طرفداران گروه پانک ،به توصيف رويارويي مي پردازد که در آن با آواز خوان محبوبش ازدواج مي کند؛زن با لباس عروسي مي نشيند و مرد از آشپزخانه با گيتارش آوازي عاشقانه مي خواند،از پنجره مي بينيم که دورنما حرکت مي کند انگار که در ترني هستيم .آندرسون که دردفتر کارش در استکلهم روي صندلي چوبي قديمي و زيبايي نشسته است،مي گويد:«براي فيلم برداري صحنه روياي عروسي ،دو دکور را ازانستيتوي فيلم سوئد قرض کرديم ،روي تريلرسوارشان کرديم ،چيزهايي را که لازم بود به دکورها اضافه کرديم و درمجموع يک دکورعظيم ساختيم بيشتر از دوماه وقت صرف کرديم تا اين دکورها را بسازيم و سپس آن ها را سوار تريلرها بکنيم....خب مي دانم که خيلي ها طي دو ماه کل فيلم خودشان را مي سازند.»مشخص است که چنين سبک ريزبينانه اي ،پرازتوجه به جزئيات و پر از صحنه هاي روياگونه به زمان زيادي براي بسط و ساخت نياز دارد. اين گونه است که روي آندرسون از سال 1970که فيلم کمدي -درام «يکداستان عاشقانه سوئدي»-فيلمي با داستاني درباره عشق دو جوان خجالتي -را ساخت به عنوان مردي با سبک فيلم سازي «بسيارآرام،بسيار دقيق»شهرت يافت :«زماني که «داستان عشق»را ساختم تهيه کننده فيلم وقتي فيلم را به ساير کشورها فروخت يک پسوند سوئدي به آن اضافه کرد چون فکر مي کرد اين جوري فيلم راحت تر به فروش مي رسد،فيلم برايم موفقيتي عظيم به ارمغان آورد ...اما خب آن موقع کمي افسرده بودم البته بهتراست راست بگويم کمي نه،خيلي افسرده بودم ،کاملاً افسرده بودم. احساس پوچي و خلاءو غم مي کردم. تهيه کننده از من خواست قسمت دوم يا سوم فيلم را بسازم ،همين مرا بيشتر غمگين کرد ،غمگين بودم که مردم دوست دارند خودم راتکرارکنم ،بعد هم به اين نتيجه رسيدم که اين شکل از سينما اين زبان سينما و اين فرم به پايان خود رسيده است.بعد ازآن فيلم ،نوبت به فيلم تجربي «گيلياپ»(1975)رسيد،فيلمي کاملاً شکست خورده ،هم از لحاظ تجاري و هم از لحاظ هنري :«آن موقع هيچ تهيه کننده اي در سوئد حاضرنبود با من همکاري کند ،مرا به حال خودم رها کرده بودند ،تنها کساني که گاهي با من تماس مي گرفتند افراد فعال در حيطه تبليغات بودند.با خودم گفتم ،باشد،يک يا دو فيلم تبليغاتي مي سازم ...همين کار را کردم و اتفاقاً آن اگهي ها خيلي موفق ازکار در آمدند،بعد ازآن افراد زيادي با من تماس مي گرفتند و سفارش هاي زيادي به من مي دادند ،آن وقت بود که تصميم گرفتم از وضعيت پيش آمده استفاده کنم و يک شرکت فيلم سازي براي خودم راه بيندازم .درخلال اين دوره ،ساخت فيلم هاي تبليغاتي و آگهي هاي تلويزيوني بود که اين کارگردان ،سبک خودش و شيوه فيلم سازي مطلوبش را پيدا کرد:«چند آگهي براي يک شرکت بيمه ،شرکت تريگي -هانسا ساختم ،همه آنها يک مضمون مشترک داشتند؛«دير يا زود ،هم به بيمه احتياج پيدا مي کنند.»به اين نتنيجه رسيدم که اين تم فوق العاده است و معناي مهمي درخودش دارد. آن ها براي من داستان هاي زيادي درباره استيصال انسان ها در شرايط سخت تعريف کردند .گاهي برخي صحنه هايي که برايم تعريف مي کردند حسي از طنز داشت اما در عين حال کاملاً جدي بود .آن جا فهميدم طنز را اگر فقط مستقيم و در يک برداشت ارائه کني به نتيجه خواهي رسيد.»اتفاق بعدي چند سال ديرترافتاد:«ناگهان،خيلي ناگهاني...زمان دقيق آن را به خاطردارم ،سال 1985بود،زماني که در تدارک ساخت يک آگهي تجاري بودم ،فهميدم تنها راه غني ترکردن زبان سينما رها کردن واقع گرايي و رفتن به سمت انتزاع است. درجواني شيفته واقع گرايي و رئاليسم بودم ،اما سنم که بيشترشد توانستم به نقاشي هاي انتزاعي نگاه کنم و به فکرهاي پنهان درآن ها پي ببرم نگاهم به آن ها تغييرکرد،سبک هاي اکسيرسيونيسم و سمبوليسم در نقاشي برايم جذاب شد .مجذوب دو نقاشي آلماني شدم که دردوران بين دوجنگ جهاني کار مي کردند ،يکي از آن ها محبوب ترين نقاش براي من است -اتوديکس -و ديگري هم گئورگ گراش ،هر دو آن ها در جنگ جهاني اول سرباز بودند ،آن ها نمي توانستند چيزهايي را که ديده بودند فراموش کنند. آن چه برآن ها گذشته بود و چيزهايي که ديده بودند بر تمام زندگي شان سايه انداخت .از وراي کارهاي آن ها مي تواني حس کني که چه قدر نوع دوست هستند ،آن ها عاشق زندگي ،و عاشق انسان ها هستند....يک مثال عالي ديگر ون گوگ است،او پر از توصيف و پر از ايجاز است ،او هم عشق را درتمام آثارش دارد.»زماني که روي آندرسون درباره نقاش ها و نقاشي هايي که دوست دارد صحبت مي کند انگارمشغول حرف زدن درباره فيلم هاي خودش است :«درسطح وقتي به اين آثار نگاه کني ممکن است به نظرت درهم برسد و حتي شايد احمقانه ،اما در وراي اين سطح يک قلب بسيار بسيارحساس و غمگين وجود دارد. براي مثال وقتي به تابلوهاي «فاجعه جنگ»گويا نگاه مي کنيم،يعني به آن مجموعه تابلوها با سوژه تير باران در زمان جنگ فرانسه و اسپانيا در سطح شايد شاهد احساس غم باشيم يا توصيف درد،اما در عمق مي توانيم عشق وتعهد را هم حس کنيم.»جالب است ،اين کارگردان که بسيارآهسته فيلم مي سازد،به نوعي شتاب هم دارد،آن هم شتاب فيلم ساختن،او حالا روي شروع پروژه بعدي خود متمرکزاست :«هر دو فيلم آهنگ ها»و «تو،زندگي»را درحالي شروع کردم که فقط پنجاه درصد فيلم نامه آن ها آماده بود .فيلم برداري را شروع کردم ،بعد از اين که حدود بيست دقيقه از فيلم را گرفتم ،به جشنواره فيلم برلين رفتم و آن را به تهيه کننده ها و پخش کننده ها نشان دادم بلافاصله مورد حمايت قرار گرفتم و بودجه فيلم تامين شد ،فيلم بعدي خودم را هم به همين شيوه خواهم ساخت .مطمئن باشيد.»اگر چه همه چيز در فيلم هاي روي آندرسون کنترل شده به نظرمي رسداما انگاراوبا بداهه سازي بيگانه نيست ،خودش اين تضاد را اين گونه توضيح مي دهد :«از اين که يک فيلم نامه کامل نداشته باشم نمي ترسم چون خيلي سريع مي توانم در دل يک صحنه طنزو موقعيت کميک يا شاعرانگي و درام پيدا کنم،دردل همه صحنه ها اين عناصر وجود دارد اصلاً درخود زندگي هم همين طوراست...»منبع:نشريه سينماي پويا،شماره20/ن
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 569]