واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش میدهد
مرواریدهای استجابت دعا در لحظات پایانی اعتکاف
دستانش را رو به آسمان گرفته بود و اشک میریخت و العفو العفو گویان، زیر لب نجوا میکرد عمری برای او باقی باشد تا بتواند دوباره معتکف شود.
![خبرگزاری فارس: مرواریدهای استجابت دعا در لحظات پایانی اعتکاف خبرگزاری فارس: مرواریدهای استجابت دعا در لحظات پایانی اعتکاف](http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1394/02/14/13940214000374_PhotoA.jpg)
به گزارش خبرگزاری فارس - زهره زمانیان: ماه پر برکت رجب فرا رسید و نخستین چیزی که در دلهای مشتاق به یاد آمد «ایام البیض» بود. ایامی که سرشار است از یاد خدا، دعا و نیایشی سرشار از عطر خالص بندگی معبود. بالاخره روز موعود، یعنی شب سیزدهم ماه عزیز رجب فرا رسید و عاشقان یکی، یکی خود را به محلی که مزین است با نام خدا و آنجا را خانه او میدانند رساندند. سه روز برای پاک کردن زنگارهای قلبشان از هر چیز که تعلق به این دنیا دارد، نشستند و صبح تا شب و شب تا صبح با سوز و گداز به راز و نیاز پرداختند و روحشان را از هرگونه آلودگی پاک کردند. آنجا ماندند و عهدی دوباره با خالق بستند و حالا لحظه ایست که این سه روز به اتمام رسیده است قبل از پایان روز سوم خودم را به مسجد شهدای زاویه رساندم با اجازه مسئول اجرای مراسم معنوی اعتکاف، وارد آنجا شدم صدای خواندن سوره فلق و ناس و توحید به گوش میرسید. معتکفین در حال به پایان رساندن اعمالام داوود بودند. اعمال تمام شد ساعت، 10 دقیقه به اذان و پایان اعتکاف را نشان میدهد. در میان معتکفان که همه نور اخلاص در چهره داشتند، سراغ دختری جوان رفتم که با چادر نماز و مقنعهای سفید و بسیار زیبا در حال پاک کردن صورتش از اشک بود. نامش را پرسیدم و خودش را زینبالسادات حسینی قمی 23 ساله معرفی کرد و در پاسخ پرسشم که ذهن کنجکاوم را برای برای چندمین حضور او در مراسم معنوی اعتکاف درگیر کرده بود اینگونه گفت: دومین سال است که توفیق حضور مییابم پرسیدم چه چیزی موجب شده که شما سه روز از تمام کار و دل مشغولیهای دنیایتان بزنید و در گوشهای از خانه خدا که شاید به اندازه یک سجاده کوچک به شما مکان برای خوابیدن و استراحت و بدهند بمانید که او اینگونه پاسخ داد میثاقی است دوباره با معبود، تجدید عهد دوستیت با خالقی که در طول سال از روی جهل خاطرش را ناراحت کردم. این فرصتی است بسیار مغتنم و حاضر نیستم به هیچ عنوان از دستش بدهم. در صف پشت سر دختر جوان، پیرزنی که مشغول گره زدن تسبیحی که نخ آن پاره شده بود نشسته است. به سراغش رفتم. خودش را بتول خانزاده معرفی کرد و زمانی که پرسیدم مادر جان چند سال داری؟ گفت: 71 سال دارم. در مدت زمانی که پیرزن مشغول صحبت بود با خود میاندیشیدم، خانمی با کهولت سن چگونه شرایط دشوار اعتکاف را برجان میخرد تا در این مراسم شرکت کند و از او این چنین پرسیدم که با این سن و سال اعتکاف برایتان سخت نیست؟ با صدایی لرزان ولی مهربان گفت نه مادر، حتی اگر سخت هم باشد به لذت ثوابی که خدا برایم انشاءالله در نظر دارد میارزد. در طول سال همیشه منتظر این ایام مبارک هستم تا بیایم و با خدای خودم خلوت کنم هنگامی که نگاه به چهره این جوانان میکنم حسرت تمام وجودم را فرا میگیرد و با خودم میگویمای کاش این فرصت برای من نیز فراهم شود تا در جوانی به اعتکاف بیایم و در خانه دوست معتکف شوم. صدای قرآن از بلندگوی مسجد به گوش میرسد، قاری سوره فجر و سوره توحید را خواند و به استقبال اذان رفت. الله اکبر... الله اکبر... صدای موذن با طنین زیبای الله اکبر در هم آمیخت به یکباره چهره معتکفان غمبار شد و میشد فهمید به خاطر جدا شدن از این حال و هوا تا چه اندازه ناراحت و غصه دار هستند. خانم جوانی که کنار دستم بود سر به سجده گذاشت و با صدای بلند خدا را صدا میزد و ذکر الهی العفو را نجوا میکرد. مسجد یکپارچه شور بود و شعور و همه خدا را میخواندند، همه خدا را صدا میزدند و حاجتی از خدا میخواستند. نور کم و سبز رنگ مسجد فضا را بسیار معنویتر و حال و هوای معتکفان را زیباتر میکرد. بعد از اتمام اذان امام جماعت وارد مسجد شد نماز مغرب به جماعت خوانده شد و در بین دو نماز امام از تمام معتکفان خواست که برای فرج امام زمان (عج) و شفای بیماران دعا کنند و از خدا بخواهند، به آنها کمک کند تا بتوانند حال زیبایی که در این سه روز کسب کردهاند را تا سال آینده حفظ کنند از آنان خواست تا برای آزادی مسلمانان و شیعیان از صمیم قلبشان دعا کنند و تا زمانی که حال خوش این ایام را به خاطر دارند هر چه میتوانند برای جوانان دعا کنند. نماز عشا را اقامه کرد و بعد از پایان نماز معتکفین که وسایل خود را کامل جمع کرده بودند توسط خادمین به بیرون هدایت شدند. درب اصلی مسجد باز شد جمعیت فراوانی پشت درب به انتظار نشسته بودند. دستههای گلی که استقبال کنندهها برای معتکفشان آورده بودند از دور پیدا بود فضای مسجد پر شده بود از صلوات خادمانی که دو طرف درب داخل مسجد ایستاده بودند و یکصدا باهم دعای فرج میخواندند، معتکفان یکی یکی وارد حیاط مسجد میشدند و در حالی که اشک میریختند، خادمان را میبوسیدند و از آنان حلالیت میطلبیدند. خادمان همپای معتکفان اشک میریختند و از آنان میخواستند که اگر چیزی موجب رنجششان شده است آنان را حلال کنند. نوای دعای فرج خادمان و اشک معتکفان و دود اسفند و شور و شوق خانواده معتکفان فضایی زیبا ایجاد کرده بود. معتکفان یکی یکی از مسجد خارج و خادمان مشغول نظافت مسجد شدند. نزدیک به 30 نفر خادم در مسجد الشهدای خیابان زاویه به 550 معتکف خدمت کردند و حالا با حس و حالی غریب مشغول جمع آوری و سایل مربوط به ستاد اعتکاف و مرتب کردن وسایل مسجد هستند. به سراغ یکی از خادمان رفتم؛ او خودش را سمیرا حیدری معرفی کرد و گفت: هشت سالی است که در این مسجد به معتکفان در این ایام خدمت میکنم، انگیزهاش را پرسیدم که در یک کلام گفت قرار گرفتن در این فضا بین معتکفان مرا به خدا نزدیک میکند. از یکی دیگر از خادمان سئوالم را تکرار کردم. خودش را رضوان کریمی معرفی کرد و در پاسخ به سئوالم گفت خدمت کردن به این همه انسان روزه دار که سه روز و سه شب مشغول عبادت هستند، بدون هیچ گونه دستمزد مادی آن هم با جان و دل فقط میتواند انگیزه معنوی داشته باشد و بس. حرفهایش را با آرزوی اجابت دعای تمام معتکفان و خدمت گزاران به پایان رساند. از خادمان خدا حافظی کردم و از مسجد خارج شدم. انتهای پیام/2258/صا40
94/02/15 - 10:12
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 108]