تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 24 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نماز در اول وقت خشنودى خداوند، ميان وقت رحمت خداوند و پايان وقت عفو خداوند است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806553947




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ناگفته‌های زندگی یک سوپراستار دهه 50


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: چهارشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۳:۱۶




1430040502777_2015426103024.jpg

این روایتی متفاوت و تکان‌دهنده است از زندگی مردی که همه چیزش را وقف ورزش کشور کرد؛ استاد عطا بهمنش به روایت همسرش سودابه عظیمی. به گزارش ایسنا، خبرآنلاین با این مقدمه نوشت: عطا بهمنش؛ او برای ورزش ایران ستاره‌ای بود بزرگتر از آنچه امروز عادل فردوسی‌پور است. مردی که یک کشور با صدایش، تحلیل‌هایش و نظراتش ورزش را می‌دیدند و می‌شنیدند و لذت می‌بردند. پیرمرد اما حالا در 94 سالگی خودش است و رویاهای شیرینی که از همه این عمر با خود آورده. بخش‌هایی که دوست دارد به یادش مانده و روزهای تلخ خانه‌نشینی را انگار از یاد برده است. او یک گنجینه است. گنجینه‌ای که سال‌هاست حراستش به دست همسری سپرده شده که یک عمر با همه سختی‌های زندگی با یک ستاره عاشق ساخته است. قرار ما گپ زدن با استاد بهمنش بود اما گفت‌وگو با او خیلی سخت بود، پس سؤال‌هایمان را از بانو سودابه عظیمی پرسیدیم. سودابه عظیمی مدیر مدرسه‌ای که هفت فرزند استاد را در روزهای شلوغ و دوری‌اش از خانواده، بزرگ کرد و با تحصیلات عالیه سر زندگی‌هایشان فرستاد. او که در این سال‌های طولانی داغ از دست دادن دو دختر را به جان خرید و حالا هنوز راضی است به رضای خدا. در روزگاری که دیگر کسی خیلی سراغی از این زوج پا به سن گذاشته نمی‌گیرد. شجاع و دلیرانه سخن می‌گوید. گفته‌هایی که تا پیشتر شاید نقل نشده باشند. همسر استاد که همه جا کنارش مانده از اوایل دهه 30 تا امروز برای خبرآنلاین می‌گوید. البته اصرار ما برای انتشار عکس‌های همسر استاد به جایی نرسید و اصلا علاقه‌ای به این کار نداشت. پرسش- چه طور می‌شود که یک نفر استاد بهمنش می‌شود؟ این آقا (اشاره به بهرام افشارزاده) هر جا نباشد، آنجا پا نمی‌گیرد، من کلک نمی‌زنم، ولی این طرز تفکر من است. پرسش- شما در دو و میدانی، کشتی، فوتبال و رشته‌های دیگر بودید، بعد از شما هیچ‌کس دیگری نتوانست به آن سطح محبوبیت برسد؟ چه می‌شود کرد؟! من مادرم از دست رفته، پدرم از دست رفته. این مرد ... پرسش- به ایشان بگویید از استقلال بیرون بیاید. خب با کجا کار کند؟ آقای افشارزاده آنچنان کار می‌کند که اگر 20 نفر در یک محلی جمع شوند، نخواهد شد، نمی‌شود. پرسش- آخرین باری که فوتبال دیدید و حس خوبی داشتید را به خاطر می‌آورید؟ نه یادم نیست. (ادامه مکالمه با استاد خیلی سخت است پس باقی سؤال‌ها را از همسرش می‌پرسیم) پرسش- استاد روزها چه می‌کنند؟ اغلب به خواب می‌گذراند یا کتاب می‌خواند. پرسش- می‌توانند بخوانند؟ نه دیگر امضا هم نمی‌تواند بکند و انگشت می‌زند. خیلی از چیزها یادش رفته و فقط راجع به پدر و مادرش حرف می‌زند. الان 70 سال است کرمانشاه نرفته، ولی در مورد آن زمان حرف می‌زند. البته این تا 6-7 ماه پیش بیشتر بود، ولی الان کمتر شده. پرسش- اخبار فوتبال را پیگیری می‌کنند؟ اصلا عکس‌العملی نشان نمی‌دهند، فقط می‌بیند و چون نمی‌شنود، عکس‌العملی ندارد. الان گوش چپ ایشان اصلا نمی‌شنود و یک مقدار هم خاطرات از یادش رفته. پرسش- شرایط خودتان چطور است؟ زندگی شما و استاد چطور می‌گذرد؟ فکر می‌کنم 70سال خوب گذشته و الان یک مقدار سخت شده. نه، خیلی هم خوب نگذشته. پرسش- خب زندگی با یک خبرنگار شرایط سختی دارد؟ بله، زندگی با خبرنگار ساده نیست؛ الان آقای فرهاد مثل نوه من هست و همسرش هم همینطور. صبح زود بیدار می‌شوند، آقا می‌رود بهمنش را بیدار می‌کند و در نظافت به او کمک می‌کند و بعد باز به اتاقش می‌رود، یک مقدار با کتاب‌هایش ور می‌رود و بعد می‌خوابد تا ظهر که برای ناهار می‌آید. اما زمان را تشخیص نمی‌دهد، مثلا نیم ساعت مانده به ظهر می‌آید و می‌پرسد شام خوردید؟ بعد دوباره بعدازظهر هم می‌خوابد، چون کار دیگری نمی‌تواند انجام بدهد، جایی که نمی‌رود اگر هم بیرون برود، همراهیش می‌کنند. پرسش- عکس‌العمل مردم در برخورد با ایشان چطور است؟ خیلی برای ایشان احترام قائل هستند. خیلی به او لطف دارند. البته باید بگویم حقش است، برای این که خیلی زحمت کشیده. شما جوان هستید و اول راه، او تمام مدت از سال 23 که به تهران آمده و 24 بانک ملی استخدام شده، همینطور در ورزش بوده. ورزش اولش هم دو و میدانی است که خیلی به آن علاقه دارد. بعد در تمام ورزش‌ها مثل فوتبال و والیبال و بسکتبال تخصص دارد. پرسش- از کی بهمنش تبدیل به یک سوپراستار شد؟ تا سال 37 بانک ملی کار می‌کرد؛ سال 37 به رادیو رفت و بعد اولین المپیکی که رفت سال 37 یا 38 بود و بعد از آن چهار المپیک رفت. کم کم او شد ستاره برنامه‌های ورزشی و هی ما او را کمتر دیدیم. پرسش- آن زمان رابطه تختی و قهرمانان دیگر با استاد چطور بود؟ خیلی خوب بود. پرسش- رابطه خانوادگی هم داشتید؟ نه من با ورزشکارها اصلا رفت و آمد نداشتم. پرسش- اصلا خوشتان نمی‌آمد؟ بله همینطور است، اصلا خوشم نمی‌آمد. پرسش- اعتقاد داشتید یک مقدار بی‌معرفت هستند؟ نه اینطور نبود؛ اعتقاد داشتم زندگی من آن طور که باید باشد نیست. پرسش- از شرایط ناراضی بودید؟ برای این که بچه‌هایم هیچوقت بهمنش را نمی‌دیدند. در حقیقت خودش را وقف ورزش کرده بود و همه مسابقات را می‌رفت. مسافرت‌های طولانی‌مدت، داخل کشور و ... یک مقدار از نظر اداره خانه کار من سنگین بود. این رفت و رفت و رفت و به آن نهایت رسید. ولی من هیچوقت با ورزشکارها ارتباطی نداشتم، البته آنها به خانه ما می‌آمدند. آقای موحد با همسرش به خانه ما می‌آمد. خلاصه او به نهایت رسید و همه او را می‌شناختند و در حقیقت به اوج رسیده بود. پرسش- و بعد یکباره او کنار گذاشته شد. انقلاب که شد، گفتند دیگر بهمنش نباشد. او مجری سرشناسی بود و قبل از انقلاب هم به دیدارهای مختلف می‌بردنش. اما هیچ وقت آدم سیاسی نبود. زمانی که سینما رکس را آتش زدند، بهمنش ایران نبود و فکر می‌کنم ریودوژانیرو بود برای گزارش مسابقات ورزشی. وقتی از آنجا خبر فرستاد، به او گفتند چی می‌گویی اینجا همه چیز عوض شده و دیگر تو را نمی‌خواهند. بعد که برگشت دیگر به تلویزیون نرفت. پرسش- بعد از آن هم که دیگر شروع مشکلات بود؟ دیگر سر کار نرفت و خانه بود و این برایش خیلی سخت بود. پرسش- چطور تحمل می‌کرد؟ مجبور بود، فقط غصه می‌خورد. پرسش- این فضا چند سال بعد از انقلاب شکست؟ چند بار حاج احمد آقای خمینی خدابیامرز دنبالش فرستاد، این خیلی فضا را برایش آرام کرد. اما بهمنش باز هم بیرون نرفت. برای این که جو، جوری نبود که برود. در زمان قطب‌زاده حکم اخراجش آمده بود. پرسش- همان آدمی که بعدها... بله! ای کشته دگران کشتی تا کشته شدی باز. آنهایی که بهمنش را ضد انقلابی می‌دانستند و اخراجش کردند بعدا مشخص شد خودشان چه کار می‌خواستند بکنند. پرسش- آن سال‌هایی که در خانه بود چه می‌کرد؟ می‌نوشت و ترجمه می‌کرد. بچه‌ها هم چند نفر رفته بودند و چند تا بودند و در کار ترجمه کمکش می‌کردند. بعد یواش یواش زندگی برایش عادی شد. پرسش- از کی باورش شد که دیگر تلویزیونی نیست؟ وقتی آمد جو اینجا را دید. خیلی زود فهمید دورانش تمام شده. پرسش- آدمی مثل او که همیشه یک چهره محبوب از جنس مردم بوده، فکر می‌کنم تنها جرمش شهرتش بود؟ تقریبا! می‌گفتند با محمدرضا پهلوی دیدار داشته، بالاخره آن موقع همه به این دیدارها می‌رفتند. ولی او هم این شرایط را پذیرفت. غصه خورد و توی خودش ریخت اما همین‌جا ماند و زندگی کرد. چند سالی خانه ماند، ولی بعد یواش یواش دوباره پایش به بیرون باز شد. اول از روزنامه ری که برای آقای ری شهری بود به دنبالش آمدند و او را بردند. مدتی آنجا می‌نوشت و بعد هم اطلاعات با آقای حصاری و آقای اکبر فیض. بعد دیگر کار را کنار گذاشت و دیگر بازنشسته شد. پرسش- بچه‌های جدید به ایشان سر می‌زنند؟ هیچ‌کس نمی‌آید. پرسش- حتی عادل هم نیامده؟ او یک دفعه آمد. پرسش- عادل را می‌شناسد؟ نه. پرسش- اصلا دوره‌ای که عادل گل کرد، حالشان خوب بود و او را به خاطر می‌آورد؟ الان 5 سال است زمین‌گیر است شاید 15 سال پیش حالش خوب بوده، ولی اینطور عادل گل نکرده بود. پرسش- قدیمی‌ترها چی؟ آنها را می‌شناخت و هیچ‌کدام را هم قبول نداشت. پرسش- خودتان فوتبال می‌بینید؟ قبلا اصلا! یک عالم مجله ورزشی به خانه‌مان می‌آمد، من نگاه هم نمی‌کردم ولی الان این آقا فرهاد که عصای دست ماست مدام فوتبال می‌بیند، منم مجبورم یک وقت‌هایی ببینم. پرسش- بچه‌های کشتی چطور؟ به دیدن استاد نیامدند؟ نه اینجا نیامدند. یکی دو بار استاد را بردند؛ ولی اینجا فقط همین آقای افشارزاده است که لطف دارد و می‌آید. پرسش- و هنوز هم از معدود کسانی است که آقای بهمنش او را می‌شناسد؟ بله از معدود کسانی هستند که می‌شناسند. البته الان هم آقای افشارزاده گفتند می‌خواهند بیایند، سه روز است من می‌گویم تا بشناسد. پرسش- خب سنشان هم بالا رفته. بله 94 ساله است. پرسش- در یک مصاحبه‌ای گفته بودند وقتی به دنیا آمدند نوزاد نحیف و ضعیفی بودند؟ هفت ماهه به دنیا آمده بود. خب همین است دیگر! نمی‌دانم شما به خدا اعتقاد دارید یا ندارید، به طبیعت اعتقاد دارید یا نه؟ ولی حکمت خدا بوده و از طرفی این که زندگیش مطابق میلش بود، فکر می‌کنم یک دلیل ماندگاری‌اش باشد. انتهای پیام








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن