تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):آنچه دوست ندارى درباره‏ ات گفته شود، درباره ديگران مگوى.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834540365




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

برای موسی، پسر حوا |اخبار ایران و جهان


واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: برای موسی، پسر حوا
آمده بودم از محله مهاجران افغان غیرمجاز گزارشی بگیرم که پسرها را دیده بودم و موسی ، وقتی فهمیده بود خبرنگارم پرسیده بود « از من و حسین عکس می گیری؟»
کد خبر: ۴۹۵۷۷۹
تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۰۷:۵۲ - 29 April 2015




جام جم در گزارشی نوشت:

حسین دست رفیقش موسی را گرفت و سرانگشت های او را کشید روی مانیتور دوربین عکاسی ام. گفت « عکس ماهاست.» موسی رو کرد به حسین «خوش تیپ افتادیم؟» حسین گفت «اره خیلی»

عکس دو رفیق، دست در گردن هم، تکیه داده به دیواری گلی، روی مانیتور دوربینم، زیر انگشت های ظریف و باریک موسی بود. سرش را چرخاند طرفم « عکسمونو برامون می آری؟» گفتم « آره.»

توی عکس، پسرها، آفتاب‌سوخته و سر تراشیده، می خندیدند. هر دو لباس هایی مندرس تن کرده بودند. هر دو کاپشن و شال گردن را در سوز سرد وسط بهمن کم داشتند. هر دو چندک زده بودند و کیف های مدرسه شان را تکیه داده بودند به دیوار پشت سر. هر دو11 ساله بودند، هر دو افغان، هر دو گاهی دستفروش می کردند، هر دو حاشیه نشین بودند و مهاجرغیر قانونی.

فرق شان با هم این بود که حسین وقت عکس انداختن، با چشم های باز و شوخش، مرا دید می زد اما چشم های موسی را عینکی سیاه و کدر پوشانده بود ، بی آن که مرا ببیند یا حتی رویش را طرفم برگرداند.

آمده بودم از محله مهاجران افغان غیرمجاز گزارشی بگیرم که پسرها را دیده بودم و موسی ، وقتی فهمیده بود خبرنگارم پرسیده بود « از من و حسین عکس می گیری؟»

***


موسی نابینا بود، از زمان به دنیا آمدنش. حسین ، چشم هایش شده بود، از 5 یا 6 سالگی که همسایه شده بودند؛همسایه هایی در دو زاغه کنار هم ، در حاشیه جنوب شرق تهران؛ زاغه هایی که تاریک بودند چون صاحبانشان پنجره های شان را گل اندود می کردند تا غیر مسکونی به نظر برسند و بوی نا می دادند چون درشان اغلب بسته بود و روزنه ای به بیرون نداشتند.

فکر کردم عکس به چه کار موسی می آید وقتی چشم هایش نمی بینند؟ موسی باز گفت « پس عکسو که ظاهر کردی واسمون می فرستی . قول دادی ها ؟»سرتکان دادم. حسین به موسی گفت « می گه آره . با سر می گه » و هر دو خندیدند.

پسرها، تاوان جرم والدین شان را پس می دادند و مثل فرزندان همه مهاجران غیر مجاز ، از رفتن به مدرسه عادی محروم شده بودند اما بچه ها عاشق درس و کتاب بودند و به همین خاطر، به مدرسه خودگردان خانگی می رفتند که غیر قانونی بود و هر چند وقت یکبار بسته می شد.

حسین و موسی و بقیه بچه های چشم بادامی همسن و سال شان اما مدرسه از یادشان نمی رفت هر بار که بسته می شد آنقدر چشم انتظار می ماندند که دوباره خانم معلم شان برگردد و درس شان بدهد. حالا که مدرسه تعطیل شده بود، بچه ها به کارگاه های نمور و در بسته آن حوالی برگشته بودند . موسی برای کنار آمدن با معلولیتش آموزشی ندیده بود و به همین خاطر هر بار مدرسه اش را تعطیل می کردند کاری جز نشستن تخت آفتاب و به یادآوردن همه صداهایی که سر کلاس شنیده بود، نداشت.

***


یکی دو ساعت با حسین ، میان زاغه ها گشتیم، موسی همراه مان نیامد منتظر ماند که پرسه زدن ها و سوال پرسیدن هایم از اهالی تمام شود. وقتی برگشتم پرسیدم: «تا به حال برای چشم هایت دکتر رفته ای؟» خندید. سرش را کج کرد، گفت: «دلم می خواد برم. » حسین گفت « پولشو نداره که . وگرنه خیلی دلش می خواد. »

نه خانه موسی تلفن داشت ، نه خانه حسین. این شد که شماره همراه یکی از همسایه های شان را گرفتم تا اگرممکن شد موسی را به یکی از کلینیک های چشم پزشکی تهران ببرم.

یکی دو هفته بعد، من و موسی به کلینیک های چشم پزشکی رفتیم . حسین هم آمد و تمام مدت دست موسی روی شانه اش بود. همان روز فهمیدم چرا حوا، مادر موسی تا آخرین لحظه نمی گذاشت پسرش ، چشم پزشکی را ملاقات کند.

حوا خودش را گناهکار می دانست. از همان وقت که موسی کور به دنیا آمده بود از پزشکی شنیده بود که نوعی انگل از آب آلوده ای که در دوران بارداری مصرف می کرد نور چشم های جنینش را دزدیده بود.

موسی خبر را که شنید واکنشی نشان نداد، انگار حرف دکتر را نشنیده گرفت، بعد هم به حسین گفت « این بوی خوب از کجا می آید ؟» حسین هم بو کشید اما نمی دانست . بوی نسکافه بود که در کلینیک آنچنانی شمال شهر ، برای مراجعه کننده ها گذاشته بودند. موسی گفت « می شه من و حسین هم بخوریم ؟»

در راه برگشت موسی باز از شوقش برای با سواد شدن گفت و وقتی گفتم خطی به نام بریل هست که او می تواند به جای چشم هایش هر متنی را با انگشت هایش بخواند، از شدت ذوق به خنده افتاد.

چشم پزشکی که چشم های موسی را معاینه کرده بود، شماره تلفن یکی از مراکز بهزیستی را که مخصوص آموزش نابینایان بود، داد به حسین و پسرک هم شماره را داد به من تا پیگیر کار رفیقش باشم!

دو سه روز بعد به مرکز زنگ زدم اما مسوولش گفت جایی برای افغانی های غیرمجاز ندارند حتی اگر کودک باشند و گناهی در غیرقانونی بودن حضورشان در کشورمان نداشته باشند.

***


چیزی از ماجرا به موسی و حسین نگفتم و دیگر با آنها تماس نگرفتم شاید چون فکر می کردم یک چشم انتظاری طولانی از ناامیدی ناگهانی شان بهتر باشد. حالا از آن آخرین ملاقات، چند سالی گذشته است، نمی دانم حسین و موسی کجا هستند، اما به هر حال سرنوشت شان نباید با تقدیر دیگر کودکان مهاجر غیرقانونی فرق زیادی داشته باشد.

گرچه در چند سال گذشته، مسئولان کشورمان بسیار کوشیده اند افغان های مهاجر غیرقانونی را با انواع روش ها ، برای بازگشت به کشورشان مجاب کنند اما بسیاری از آنها همچنان در ایران باقی مانده اند و فرزندان شان، مثل حسین و موسی ، تاوان اشتباه بزرگ والدین شان را در شکستن حرمت مرزهای کشورمان پس داده اند؛ در زاغه ها قد کشیده اند ، هویت شان را گم کرده اند، بی وطن مانده اند، نه خودشان را افغانی اصیل دانسته اند و نه ایران را به عنوان سرزمین واقعی شان پذیرفته اند تا نسبت به آن عرق ملی داشته باشند و حالا بدون مهارت و سواد برای داشتن یک شغل، خدا می داند برای گرداندن چرخ زندگی سایه وارشان، چه می کنند.












این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 76]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن