واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش میهد
نانآوران جویای کار و سفرههای بدون نان
فقر و بیکاری که سن و سال نمیشناسد؛ بخصوص اگر نانآور خانه هم باشی و سفره بینان خانه مدام مقابل چشمانت مجسم شود.
به گزارش خبرگزاری فارس از همدان، تا چند سال پیش یک شغل دولتی با درآمد متوسط اما مستمر آرزوی اکثر جوانان بود، حالا اما همین افراد که برخیهایشان تحصیلات دانشگاهی هم دارند؛ تنها به دنبال شغلی برای امرار معاش هستند، هرچند موقت. شغلی که بتواند هزینههای سه وعده غذای روزانه و پوشاک یک خانواده را تأمین کند و مبلغی هم برای قبضهای آب و برق و گاز باقی بماند. شاید برای بسیاری باور این گونه زندگیها اندکی دشوار باشد؛ اما هستند خانوادههایی که چشم امید خود را به دستهای یک پدر، همسر یا برادر دوختهاند که هنگام غروب حداقل با چند قرص نان به خانه بازگردد. اگر اطرافمان را خوب نگاه کنیم، میبینیم زیر آسمان شهر، این قبیل انسانهای شریف کم نیستند. «مرد»هایی که هر صبح با توکل به خدا و امید به کسب روزی حلال خانه را ترک میکنند، عدهای ابتدای خیابان تختی و عدهای هم ابتدای خیابان پاسداران منتظر میمانند تا شاید کارفرمایی آنان را برای کار با خود ببرد. گاهی اوقات بخت یار، است و عدهای برای کار انتخاب میشوند؛ اما سایرین همچنان منتظر میمانند و بعد از ساعتها انتظار چارهای نیست جز بازگشت به خانه آن هم با دستهای خالی و عرق شرم بر پیشانی.
«ابراهیم» با چهره آفتاب سوخته و دستهای پینه بسته، از یک کیسه خالی برنج برای حمل ابزار و لباس کارش کمک گرفته و ابتدای خیابان تختی منتظر کار ایستاده است. سی و چند ساله به نظر میرسد اما میگوید پدر سه فرزند است و دختر کوچکش تازه به دنیا آمده. سر درد و دل کردنش که باز میشود میگوید: بچه روستا هستم، همانجا هم ازدواج کردم و بعد از اینکه پسرم به دنیا آمد راهی شهر شدیم تا شاید اینجا زندگی بهتری برای همسر و فرزندم بسازم. از اینکه مدتی در بازار باربری میکرده تعریف میکند و ادامه میدهد: این کار برایم درآمدی نداشت، برای همین شاگرد بنا شدم و بعد از مدتی خودم فوت و فن بنایی را یاد گرفتم؛ البته این شغل هم فصلی است دیگر، خودتان که میدانید! از همسرش تعریف میکند و اینکه بچههای سر به راهی دارد و اضافه میکند: خودم که تا کلاس پنجم بیشتر درس نخواندم اما تلاش میکنم پسرم دانشگاه برود و در آینده فرد مفیدی هم برای خودش و هم خانوادهاش باشد. ابراهیم میگوید: آدم قانعی هستم و همیشه خدا را شکر میکنم، گرچه زندگی گاهی اوقات سر ناسازگاری با ما دارد اما همیشه که اینطور نمیماند. پیرمرد دیگر هم کنار جوی آب نشسته و مشغول سیگار کشیدن است، کنارش میایستم و سلام میکنم؛ سیگارش را درون جوی انداخته و به زحمت بلند میشود. پیرمرد میگوید اسمش مسیحالله است اما دیگران کربلایی مسیح صدایش میکنند. میپرسم کربلایی با این سن و سال اینجا چرا نشستهای؟ میگوید: بچه جان برای کار! کربلایی مسیح دل پردردی دارد و از مریضی همسرش ابراز ناراحتی میکند. با جثه نحیف و لاغرش هنگام حرف زدن خسخس سینه گرفته، به سرفه میافتد و بریده بریده میگوید: خودم هم حال خوشی ندارم، دکترها میگویند عوارض سیگار است.
میپرسم با این وضعیت جسمی چه طور کار میکنی؟ میگوید: مجبورم، 6 سر عائله دارم؛ دو دختر مجرد، عروس و دو نوه و همسر بیمارم. درباره پسرش توضیح میدهد که دو سال پیش بر اثر تصادف از دنیا رفت و حالا خانواده او با کربلایی زندگی میکنند و با این وضعیت اقتصادی، زندگیشان دچار چالش شده است. میگوید: نوههایم یکی پنج ساله و دیگری هفت ساله هستند، گاهی اوقات خواستههایی دارند که انتظار زیادی هم نیست؛ اما من از عهده آن بر نمیآیم و شرمندهشان میشوم. این مشکلات فقط مختص کارگران فصلی نیست، در واقع هستند افرادی که چرخههای مهمی در صنعت و اقتصاد به دست آنان میچرخد؛ اما چرخ زندگی خودشان لنگ میزند. این افراد بدون بیمه، حقوق ثابت و کافی و حتی شرایط مناسب محیطی، سلامت و جوانی خود را سرمایه کارهایی میکنند که گاهی اوقات حقوق آن کار جوابگوی صاحبخانه هم نیست. مهدی، سرکارگر جوان یک کارگاه تولیدی فیلتر هوای خودرو است و بیش از 6 سال در این کارگاه سابقه کار دارد، اما بدون بیمه! وی متأهل و مستاجر است و میگوید: قرار بود کارفرما بیمهام کند، اما برای اینکه بقیه کارگران معترض نشوند و بازرس بیمه هم به کارگاه نیاید مجابم کرد که به صورت خویشفرما بیمه شوم و در عوض او هر ماه حق بیمهام را پرداخت کند. مهدی از بدقولی کارفرما گلایه دارد و از اینکه فقط دو ماه حق بیمهاش توسط وی پرداخت شده میگوید و ادامه میدهد: بقیه کارگران که همگی هم خانم هستند به صورت حقالزحمهای حقوق میگیرند اما توافق من با کارفرما حقوق ثابت است؛ البته تا امروز هیچوقت حقوق کامل نگرفتهام. وی میگوید: باید چند روز زودتر از موعد اجاره خانه، مدام خواهش کنم که مبلغی از حقوقم را پرداخت کند، موعد قسط هم که برسد همین برنامه را داریم و گاهی اوقات واقعاً نمیدانم باید با چه رویی به چشمهای منتظر همسرم نگاه کنم. با این حال هر سال روز کارگر که فرامیرسد، مسئولان جلسه میگذارند، همایش برگزار میکنند و آمار ارائه میدهند. گاهی اوقات هم کارگر نمونه انتخاب میکنند و با یک تجلیل سر و ته قضیه را هم میآورند! اما آقایان محترم مسئول، آیا تا به حال سعی کردهاید به جای اینکه در این همایشها و مراسمها سخنران دعوت کرده و یا سخنرانی کنید؛ پای درد و دل یک پدر پیر با دستهای پینه بسته که در گوشه بازار همین شهر بار روی دوش خود حمل میکند؛ بنشینید؟ آیا شده در مصاحبهها یک بار هم که شده عملکردهای آنچنانی ارائه ندهید و از مشکلات یک جوان تحصیلکرده کارگر بگویید که نه زیر پوشش بیمه است و نه حقوق ثابتی دارد؟ انتهای پیام/89031/
94/02/09 - 06:46
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 35]