واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
گلهایی که پژمرده میشوند
از توی آینه دیدمش که به راننده پشت سرم التماس میکرد که آدامسی یا برگه فالی بخرد. راننده سیگار به دست با آن عینک بزرگش نگاهی به دختربچه که به زور قدش به آینه ماشین می رسید، کرد و با لحنی عتاب آلود گفت:" برو بچه" و شیشهها را کشید بالا. هنوز چراق قرمز بود و من که یک چشمم به چراغ بود و چشم دیگرم به آینه. دختربچه را دیدم که به لای ماشینها خزید و وارد محوطه سبز داخل بلوار شد تا در چراغ قرمز بعدی قصه تکراری خود را با راننده دیگری تکرار کند.
از این حادثه دو هفتهای گذشته بود که غروب در حالی که پشت چراغ قرمز ایستاده بودم بار دیگر دختر بچه را دیدم که گل به دست در میان ماشینهای دست و پا میزند تا رانندهای شاخه گلی بخرد و خانمی که پشت ماشین شاسی بلندی نشسته بود دختر بچه را به آرزویش رساند؛ آرزویی که کاش به نحوی دیگر برآورده میشد. رانندههایی که گذرشان به میدان گلها بالاتر از میدان فاطمی افتاده، حتما این دختر بچه و "تیم" کودکانی را که در میان ماشینها میلولند تا با فروش آدامس، گل، فال، سکهای یا اسکناسی به دست آورند را دیدهاند. تقسیم کار بین "کودکان کار" هم در نوع خود جالب است. آنهایی که قد بلندتری دارند مامور پاک کردن شیشه و کودکانی که هنوز هم به سنین مدرسه نرسیده اند وظیفه خریدن تحرم رانندهها را بر عهده دارند و این مسئولیت عمدتا به دوش دختربچههای می افتد که با چشمان معصومشان دل هر سنگدلی را آب می کنند.. روزی در اواسط فروردین که پشت چراغ ایستاده بودم دختر بچه همیشگی را ندیدم. چشم گرداندم اما دختربچه غیبش زده بود. چه شده؟ مریض شده؟ نکند خدا یا نکرده...؟ در حالی که این پرسشها ذهنم را درگیر کرده بود، از "همتیمیاش" پرسیدم که دختربچه کجاست. پسرک من من کنان چیزهایی گفت و من نفهیدم که ابهام در حرفهایش با خرید آدامسی موزی، رخست بر بسته و پسرک زبان باز می کند! پسرک گفت "...مریض شده..فردا می یاد..." فردا شد و دخترک نیامد. پایین تر از میدان گلها در سمت چپ ساختمانی بزرگ به چشم هر بینندهای می خورد که اغلب اوقات مراسمهای متعددی در سالن همایش آن برگزار می شود و عمدتا شلوغ است: وزارت کشور. روزی که پیاده قدم می زدم تصمیم گرفتم فاصله زمانی چراغ قرمز تا وزارت کشور را با ساعتم اندازه گیری کنم. نتیجه شگفت آور بود: دو دقیقه و 10 ثانیه از درب خیابان گمنام. 6 دقیقه و 30 ثانیه تا درب اصلی در خیابان فاطمی. همیشه درگیر این سوال بودم که حتما مسئولان وزارت کشور که از چراغ قرمز گلها عبور می کنند برای یک بار هم که شده کودکان ریز و درشتی را که با انواع و اقسام تجهیزات چون آدامس، شیشهشور، فال برای مبارزهای سخت در شهر به آمادگی کامل رسیدهاند، به چشم دیدهاند. مگر می شود مسئول باشی و نبینی. شاید هم رسیدگی به امور کودکان کار در شرح وظایف مسئولان وزارت کشور نیامده است و نهاد دیگری عهدهدار این مسئولیت است. امروزه در هر جای این شهر بزرگ و پشت هر چراغی کودکانی را می بینیم که مشغول کار هستند؛ کودکانی که ساعات روز را می بایست در مدرسه و به علم و تحصیل بپردازند؛ کودکانی که باید کودکی کنند نه در سنین پایین، از فرط دویدن برای امرار معاش، دیگر لبخند نمی زنند. اینها فرزندان ما هستند که روزی باید آینده این کشور را به دست بگیرند اما دست سرنوشت مسیری را برای آنها رقم زده که نامعلوم و پرمخاطره است. کودکانی که به جای فروش گل باید مانند گل با آنها برخورد کرد که پژمرده نشوند. هر دستگاه و نهادی که عهدهدار ساماندهی به وضعیت کودکان کار است باید به این واقعیت بیندیشند که آینده هر کشوری در گروی همین کودکان است. گلهایمان دارند پژمرده می شوند. چه صبورانه تحمل می کنی/ غفلت بی رحم ما رو دخترک
ما داریم گلاتو آتیش میزنیم/ تو داری با التماس میگی کمک کمک انتهای پیام/
94/02/08 - 10:22
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]