واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: جم آنلاين: پيشنهاد هفته: هفته آينده شبهاي قدر را در پيش داريم. وبلاگهايمان را با اين راز به روز كنيم تا وقتي قرآن را بر سر كردهايم و اشكريزان و نالان با خدا حرف ميزنيم؛ تقديري شايسته براي خود، خانواده و جامعه از خدا طلب كنيم. عادت و عشق رها «در اينجا چراغي روشن است» نيايشي رمضاني را نوشته است كه خواندنش در اين روزهاي زيباي الهي خالي از لطف نيست: خدايا! كمكم كن تا در اين ماه، ديوار بلند «عادت»ها را فرو بريزم. تا به نعمتها و رحمتها و خوبيها و چشمپوشيها و همراهيهاي هميشگيات «عادت» نكنم. تا به تكرار عادت، «نماز» نبرم. تا خواستنها و نخواستنها و بايدها و نبايدهايم بوي كهنه «عادت» به خود نگيرد. تا از سر «عادت» بندهات نباشم. تا در هواي عادت نفس نكشم. كه «عادت...» مرگ تدريجي «عشق» است. بهترين غذا و خواب و خانه علي عرب فيروزجايي در وبلاگش به نام «نور» حكايتي نقل كرده است كه مرورش ميكنيم: روزي لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند ميدهم كه كامروا شوي؛ اول اينكه سعي كن در زندگي بهترين غذاي جهان را بخوري! دوم اينكه در بهترين بستر و رختخواب جهان بخوابي و سوم اينكه در بهترين كاخها و خانههاي جهان زندگي كني. پسر لقمان گفت اي پدر ما يك خانواده بسيار فقير هستيم چطور من ميتوانم اين كارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: اگر كمي ديرتر و كمتر غذا بخوري هر غذايي كه ميخوري طعم بهترين غذاي جهان را ميدهد. اگر بيشتر كار كني و كمي ديرتر بخوابي در هر جا كه خوابيدهاي احساس ميكني بهترين خوابگاه جهان است و اگر با مردم دوستي كني در قلب آنها جاي ميگيري و آنوقت بهترين خانههاي جهان مال توست. دختر دستفروش در مرور وبلاگها، هفته قبل به وبلاگ جالبي برخوردم كه يك دختر جوان كه دستفروشي در مترو است آن را به روز ميكند. نويسنده «يادداشتهاي دختر دستفروش مترو» به مساله تكديگري در مترو پرداخته و نوشته است: يه خانمه هر شب هر شب پا ميشه مياد با بچهاش توي واگنها براي تكدّي. تا اينجاش هم حتي كه قابل قبول نيست قبول، اما اينكه اين بچه تمام تنش سوخته باشه و به طرز وحشتناكي بدنش در حال گوشت اضافه آوردن باشه و تازه همون خانم! بچه رو روي زمين رها كنه كه هزار تا ميكروب وارد بدنش بشه... ديگه طاقت نياوردم و ديشب حسابي بهش توپيدم. بهم گفت مگه جاي تو رو تنگ كردم. بعد از صحبتهاي من چندين نفر از خانمهاي مسافر هم اعتراض كردن به اين خانم! يه دختر خانمي گفت كه شايد احتياج داره اما در جوابش خانمي گفت كه خودش پزشك هستش و بهش پيشنهاد درمان مجاني ِ بچهاش رو داده كه ظاهرا خانمه! يه طوري جيم شده. اينجا بود كه بازم خانمه از قطار پياده شد. خانم دكتره گفت: معلوم نيست اين بچه چطوري سوخته و شايد اصلا از ترسش هستش كه داره فرار ميكنه. ابر بيخبري روي آفتاب غلامرضا سليماني در به «من نامه بنويس» شعري را نوشته است كه حاصل حس و حال حضور در مدينه رسول خداست. چند بيتي را به تبرك ميخوانيم: مِهي غريب كه در ابتداي اين شهر است غبار خاك زني در فضاي اين شهر است خيال نيست همين حس كه دست داده به من صداي گمشده در كوچههاي اين شهر است ...ترا به حرمت ِ پيراهن ِ سپيد، بگو مزار ياس كبودم كجاي اين شهر است چه ابر بيخبري روي آفتاب افتاد كه سالهاست سياهي بلاي اين شهر است هميشه بانوي غمگين ! مدينه باراني است پرندهِ غم تو در هواي اين شهر است مزار روشن ِ تو در دل منست، چرا مراقبت ز حريمت براي اين شهر است مدينه ميروم اما به مكه خواهم گفت مزار گمشده در انتهاي اين شهر است آرش شفاعي سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 262]