واضح آرشیو وب فارسی:سياست روز: مرگ تدريجي يك رويا و تغيير ذائقه در تلويزيونزنده باد سرگرمي!
سيدحميدرضا قادري- سريال مرگ تدريجي يك روِيا در نهايت در شرايطي به پايان رسيد كه در اين قسمتهاي آخر، نه خبري از دورههاي روشنفكري بانوان اهل ادب سريال بود نه خبري از تعارضات سنت و مدرنيسم از نوع مارال عظيمي و حامد يزدانپناه؛ سريال در شرايطي در بستر سرگرمكنندهِ خود به پايان رسيد كه ديگر نشاني از يك سريال پر حرف و حديث نداشت و مانند بسياري سريالهاي رسانهاي صرفاً سرگرمكننده كه به وضوح ميشود در آنها رگههايي از باليووديسم وهاليووديسم را مشاهده كرد- همان چيزي كه در نوع وطني به آن ميگويند فيلمفارسي- راه خود را گرفت و طي شد؛ يك مرد خانوادهدوست، يكتنه به نمايندگي از سنت جاريهِ مردان قيصرنشان ايراني به آب ميزند و همسرش را از آب بيرون ميكشد و پليس در انتها ميآيد و همه چيز به خوبي و خوشي پايان ميبايد.
البته كارگردان در انتها در يك تمهيد جالب (و البته خام و بيمنطق) نوعي فراموشي موقت را هم عارض مارال عظيمي ميكند تا بتواند به بيننده القا كند كه در آينده به جاي آن عقايد منحرفكنندهِ پيشين، عشق و خانواده و احترام به سنت و...در مغز وي جايگزين خواهد شد. نامهِ آراس مشرقي (كه مانند نمونههاي ديگر با صداي خود او در گوش خواننده فرياد زده ميشد) هم كه ديگر در ادامهِ سنت نامهنويسي قسمتهاي پاياني اينگونه فيلمهاست كه البته از قلم نيفتاد؛سريال مرگ تدريجي يك روِيا چون سريال يوسف پيامبر و سريال روزگار قريب در يك چيز مشترك هستند و آن سرگرم شدن مخاطب و اقبال آماري ايشان است (گرچه قضيه، مصداق شعر ميان ماه من تا ماه گردون باشد) و همين براي يك رسانهِ ملي و براي ما بينندگان خاص كه اهل نق زدنهاي مداوم هستيم كه چرا سريالها داستان ندارند و...، بايست خوشحالكننده باشد.
پس تا اينجاي داستان، همه چيز مطابق ميل پيش رفته است:ارائهِ شماري از خلاقيتهاي بصري تا كنون ناديده به بيننده كه ميتواند در ارتقاي سطح شعور ديداري و شنيداري او مؤثر افتد؛ مانند آن نماهاي متقاطع، آن تيتراژ آغازين جالب و تمهيد نو و خلاقانهِ خلاصهِ قسمتهاي پيشين كه در روي تيتراژ ارائه ميشد.چيزي كه اين روزها بسيار دربارهِ اين سريال گفته ميشود، پرداخت محتوايي سريال است. محتواي پرمناقشهِ سريال را بايد از دو منظر بررسي نمود.
1- سازندگان يعني نويسنده و كارگردان؛ اين ميان سابقهِ تدريس و قلمزني فريدون جيراني در عرصهِ فيلمنامهنويسي مانع از آن ميشود كه كل ايرادهاي محتوايي را روي سر عليرضا محمودي نويسندهِ سريال آوار كنيم. چرا كه يا جيراني اين محتوا را نميپسنديده (با توجه به جايگاه خاصش در جامعهِ هنري) كه نبايست آن را ميساخته يا آن را در جاهايي جالب ميدانسته كه در اين صورت بايد نسبت به اصلاح باقي بخشها (بر اساس افكارش) ميكوشيده كه البته اين كار را انجام نداده است.. پس ميتوان با فراغ بال كل اثر را به پاي او (و نويسندهاش) نوشت و او را نقد كرد؛فريدون جيراني يك سرگرميساز مادرزاد است. او به خوبي بلد است آثار پرفروش بسازد مانند قرمز، آب و آتش، صورتي، پاركوي، شام آخر... و البته اصرار زيادي هم دارد تا مرتب كليشههاي مميزي را يكي پس از ديگري بشكند. او هرگاه خواسته اثري سرگرمكننده بسازد موفق بوده است و از همهِ امكاناتش سود جسته ولو رد شدن از مميزيها. اما وقتي پاي بيان محتواهاي عالي يا پر حرف و حديث پيش ميآيد او كم ميآورد...
در سريال مرگ تدريجي يك روِيا تا پيش از آنكه كارگردان، بيخيال همهِ بيانيههاي روشنفكرانهِ مارال و سنتپرستانهِ حامد شود، ما با اثري روبهرو بوديم كه نه نمايندهِ منتقدين صادق جريان روشنفكري بود و نه يك اثر بيطرف در بيان تعارض اين دو جبهه؛ جيراني و نويسندهاش ميخواستند رابطهِ پر تضاد سنتيها و مدرنها را نقد كنند اما چون نه درست خانوادههاي سنتي را ميشناسند و نه ميتوانستند يا ميخواستند جامعهِ مدرن را نقد كنند، به دستاويزي خالهزنكانه در اين جدال ناتمام فكري روي آوردند؛ دعوايي فمينيستي ميان زناني كه گمان ميبرند زندگي زناشويي جهنمي است كه از آن خلاص شدهاند با مارال عظيمي كه ميخواهد بنا به نداي فطرتش همسر و مادر باشد.
اين وسط بيننده (البته بديهي است بينندهِ خاص نه مردم عامي) با انبوهي از پرسشها روبهرو ميشود:كارگرداني كه خود جزئي از جامعه‡ روشنفكري ايراني است، دوستان نزديكش و نشرياتي كه با آنها همكاري ميكند در اين طيف قرار ميگيرند، چقدر در نقد اين جامعه صادق است؟ آيا او در حال آزمودن و تجربهِ نوعي دگرديسي فكري است كه سرريز آن را در اين سريال ديدهايم؟ آيا در ديگر آثار او در سينما هم در آينده همين ديدگاه را شاهد خواهيم بود.سريال در تصوير تضادها ناتوان است؛ تضادهايي كه گوهرهِ اصلي سريال هستند. قرار است اين تضادها مايهِ فرار مارال شوند ولي اين تضادها درنيامدهاند چون كارگردان و نويسندهاش ناتوان هستند. كمي به تصويرگري اكبر خواجويي در پدرسالار، مرضيه برومند در آرايشگاه زيبا و كيانوش عياري در روزگار قريب از زندگي عامهِ مردم نگاه بيندازيد.
همه چيز سر جاي خودش است. آن وقت بياييد اينها را با عروسي مضحك حامد و مارال در سريال مرگ تدريجي...مقايسه كنيد. آخر كدام خانوادهِ سنتي اين گونه است؟ يا كدام خانوادهِ سنتي را ديدهايد كه به راحتي از خير خواهر مشروبخوار دختري كه قرار است عروس بزرگ خانوادهشان شود، بگذرند...آن هم با برادري فراري...اين ايرادهاي منطقي فيلمنامه نيست! اينها سوراخهاي شناختي ذهن نويسنده و كارگردان اثر است.
2- در قامت رسانهِ ملي: اينكه رسانهِ ما در نهايت به اين نتيجه رسيد كه بايد دست از داستانهاي نخنماي پيشين بردارد و كمي در محتوا تنوع به خرج دهد جاي شكرش باقي است؛ كاري به اين نداريم كه حاصل چيست ولي وقتي در كل سال با سريالهاي عشقي آبكي بسيار روبهرو هستيم كه نشاني از زندگي دور و برمان ندارند، يا همهِ سريالها شده دزد و پليس و اكس و اعتياد، مجبوريم از ديدن مرگ تدريجي يك روِيا ذوقزده شويم...ولي جاي اين پرسش باقي است كه آيا دوستان تلويزيوني در انتخاب آدمهايي كه قرار است يك سريال را بسازند (البته انتخاب بر اساس محتواي سريال) هم دقت ميكنند؟...حالت مطلوب اين بود كه سريال مرگ تدريجي يك روِيا بيانيهاي تصويري باشد در نقد هر دو سويهِ اين تضاد يعني سنتيها و مدرنها؛ البته اگر متني قرصتر و كارگرداني صادقتر ميداشتيم.
البته عادت كردهايم آدمهايي قانع باشيم...قانع در حد و اندازههاي اين سريال.گيرم پيش از آن شاهكاري چون روزگار قريب را هم ديده باشيم...وقتي در كل هفته تو ميماني و يك گلهاي گرمسيري، تمام شدن مرگ تدريجي يك روِيا، برايت تلخ ميشود. دستكم سرگرممان كه ميكرد؛ چيزي كه اين روزها به كيميا تبديل شده است. پس بيخود نيست اگر براي داشتن سرگمياي از اين دست، داد بزنيم: زنده باد سرگمي! شايد كسي بشنود و چيزي رو كند. و البته لطفاً دعواهاي خندهدار فلسفي و سياسياش كم باشد.
چهارشنبه 29 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سياست روز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 239]