تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 11 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):در راه خدا از ملامت و نكوهش ملامتگران نترس.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803294916




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حمام


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حمام
حمام نويسنده: اكبر صحرايي مادر از پشت در حمام صدا زد: ـ رضا بيام پشتت رو كيسه بكشم. ـ خودم مي‌تونم. زحمتت مي‌شه! ـ اومدم، شرم نداره! رضا هول دست برد طرف لامپ حمام. داغي لامپ انگشتانش را چزاند. اعتنا نكرد و لامپ را چرخاند تا خاموش شد. مادر قدم داخل حمام گذاشت، تنها از دريچه‌ي كوچكي نور داخل مي‌ريخت. حمام را كه نيمه تاريك ديد، گفت: ـ چراغ رو روشن نكردي! دست برد و كليد برق را چند باز زد. وقتي لامپ روشن نشد، گفت: ـ لعنت بر شيطون! تا ديروز سالم بود. مادر پشت سر رضا كه قرار گرفت. كيسه را توي دست كرد و آرام‌آرام به پشتش كشيد. ـ مادر تو جبهه كارت چيه؟ ـ خوردن و خوابيدن. ـ تو گفتي و منم باورم شد. ـ باور نمي‌كني؟ ـ لابد مادرت محرم نيس؟ بايد از مردم بشنوم پسرم معاون نمي‌دونم گرو... گروبا. چي بهش مي‌گن؟ تو زبونم نمي‌گرده. ـ گردان، گروهان. ـ همين كه مي‌‌گي... بعد شهادت خدا بيامرز برادرت، تو اين عالم، من هستم و يه دوقلوي خوشگل. تو رو خدا مواظب خودتون باشيد! رضا سر چرخاند. صورت به صورت كه شدند. لبخند زد. ـ چشم آنا! مادر محكم‌تر كيسه كشيد. كيسه كه بالا و پايين مي‌رفت، عضلات پسر مثل برق گرفته‌ها مي‌پريد. انگار جانش زير كيسه مي‌رفت و مي‌آمد. دست نگه داشت؛ نفس را بلند داخل داد و بعد آرام بيرون راند. سكوت فضاي حمام را پر كرد. مادر خودش را عقب كشيد، نور دريچه‌ي حمام كه تابيد، چشمش افتاد به زخم‌هاي كمر پسر. ـ اينا جاي چيه رضا!؟ ـ چـ... چـ... چيزي نيس آنا! ـ ارواح خاك برادرت، بگو چيه؟ ـ يه زخم كوچك! ـ جاي سالم تو كمرت نيس! رضا صداي هق‌هق مادر را كه شنيد، گفت: ـ جاي تركشه، خوب شده! ـ پس چرا مثل مار دور خودت مي‌پيچي؟ ـ چندتايي هنوز زير پوستمه. يادگاريه آنا! باز سكوت حمام را گرفت. وقتي صداي نفس‌نفس شنيد، برگشت و به پلك‌هاي بسته‌ي مادر خيره شد. پلك‌ها را كه از هم باز كرد، كاسه‌ي چشمان مادر خيس خيس بود!منبع: نشريه شاهد جوان- ش 55
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 200]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن